Sunday, March 25, 2007
صبح امروز، نوشتهی آقا مهدی جامی سخت مرا نوروزی کرد. بلند شدم، پرده را کنار زدم و پنجره را باز کردم تا بوی باران را بیشتر حس کنم. سخت درگیر واژهی نوروز از نگاه جامی شده بودم. نمیتوانستم برایاش فلسفهبافی کنم. جنس حرف او بیشتر بوی مکاشفه میداد تا فلسفههای متداول. بیشتر کشفی بود یا به گمان من چنین بوده. وقتی از دایرهی خویش برون میآئی یعنی فراتر بروی که بتوانی خویشتن ِ خویش را باز-بینی کنی، آن روز یا آن لحظه نوروز توست. باید کمی از خویش دور شد تا بتوان خود را برانداز کرد. مثل نگاهی که با فاصلهی خوبی از یک آینهی تمام قد بزرگ به خود میافکنی. ایرادها و نقصها؛ عیانتر به چشم تو میآیند. بهترین راه است برای نوروزی شدن این نگاه از برون به خود.
چندی قبل با رفیقی بحث تمام نشدنی «منجی» را پی گرفته بودیم. در حین بحث به فکر فرو رفتم که این منجی که همگانی است و از بودای شرق تا مسیح غرب همه را به دنبال خویش کشانده، حتی در کیشهای بدوی و مرده یا قدیم که هنوز هم در جنگلهای آسیای جنوب غربی، آفریقا، آمریکای جنوبی و هرجائی که منبع رازوارگی جنگلی است میتوان امید به آمدنش را دید، آیا صرفا یک رسول ظاهری میتواند بود؟ یعنی تمام این گسترهی دینی را زیر لوای یک تن بردن عقلی است؟ یا این رسول باید که چیزی فراتر از این باشد؟ اگر برحسب ظاهر معتقدات مومنانه امید به آمدن «یک تن» نیز باشد او آیا چیزی غیر از یک فهم مشترک میتواند ارائه دهد تا همگان چه آن جنگلی با فهمی از دین قدیمی و چه یک متمدن امروزی در هرکجای این عالم بتوانند به او بگروند؟ مشکل وقتی حادتر میشود که بخواهیم بدانیم آن فهم مشترک چیست. جدای از اینکه در بند اسم و ظواهر او باشیم یا در پی علامات ظهور او. این گوهر مشترک بشری چیست که باید همه را مجذوب خویش کند؟ خلاصه، این گونه اندیشهها چندی است که گریبانم گرفته. گفتار امروز مهدی نیز باز مرا به فکر فرو برد که نوروزی شدن با این نظر که منجی هم باید در دل بروز کند و خانهی دل را ابتدا مصفا کند، چنان مغایرتی ندارد. او با آن فهم مشترک که تمام عالمیان را در بر میگیرد خواهد آمد. این فهم از هر جنس که میخواهد باشد یک چیزش مشخص است که دل را چونان خانهتکانی نوروزی صفا میبخشد. شادی نوروزانه خواهد بخشید و از اسارتهای سرما زدهی آدمیان خواهد رهانید.
«حُر» یعنی آزاده. و «حُریَت» یعنی آزادگی. این کلمه صفت است که بر ظاهر یا باطنی آزاد اطلاق میشود. برای رهائی از بندها نیز راهی جز حریت نداریم. هیچ منجی و رسولی تا این حس را در بندگان زنده نکرد نتوانست به ایشان آزادی ظاهری یا باطنی ببخشد. بودا تا حس زجرآور اسارت بدن را منتقل نکرد نتوانست خیل عظیم پیروان را گردآورد. موسی نیز تا به فریاد حریت گوش جان بنی اسرائیل را پر نکرد نتوانست در ایشان عظمت آزادی ظاهر را بیدار کند و از زیر بار بیگاری فرعون برهاند. ما همگان یا اسیر ظاهریم یا باطن. اما راه یکی است. باید که نوروزی شد و رسول حریت را در باطن خویش زنده کرد. جز این راه برای وصال نیست.
2 نظر:
حق با توست. رابطه ای ميان حريت و بازگشت هست. حريت قدرت بازگشت است درست مثل خود حر. آزادگان و آزاده جانان به محض دريافت خطای خويش بازمی گردند. آن را به تعويق نمی اندازند. لاپوشانی نمی کنند. عظمت آنها در اين است. در صراحتی که دارند در صداقتی که دارند. - سيبستان
جالب بود
Post a Comment
خانه >>