امروز صبح عندالطلوع با دو نوشته تفال زدم. یکی که مونس همیشگیام؛ دیوان حضرت حافظ بود و یکی هم
وبلاگ داریوش ملکوت که از دیشب روی صفحه مانده بود و نیاز به یک Refresh داشت. ملکوت که چنانچه پیشتر هم گفتم تنها وبلاگی بوده که 1- از آن بسیار آموختم. حتی از «
زمزمهها و
تک مضرابها» که نوشتههائی در حوزهی شخصیاند اما عجیب با روحیات من سازگارند. 2- تقریبا برای هر نوشتهای از آن حرفی برای زدن داشتم چه نقد اساسی و چه بسط و توضیح. خلاصه جائی است در اینترنت که در این زمانه بیش از سایر جاها در آن راحتم. بالاخره باید که وقتی خراب اوضاع وبلاگستان و اینترنت ایرانی هستی؛ یک جائی را که مطابق میل تو هست بیابی تا در آن بیاسائی. اینجا برای من حکم همان جائی است که در آن آسودهترم.
باری، کجا بودیم؟ [به سبک شهر قصه] آهان! میخواستم تفالها را بنویسم.
1- دیوان حافظ عزیز. شعر «مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم» آمد که پس از کلی آه و ناله بالاخره سر از عیش و نوش درآورد.
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجستم
رخت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
تو خوش میباش با حافظ، برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم؛ چه باک از خصم دم سردم؟
این هم غزل شاهدش.
سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم
من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم. الی آخر.
2- ملکوت را که Refresh کردم هم آه و نالهی داریوش از سرعت اینترنت ایرانی بلند بود. تو دیگر خود حدیث مفصل بخوان که اگر این فال ما بخواهد تعبیری شایسه داشته باشد در سال جدید اوضاع اینترنت در کشور چگونه است.
تکمله: امروز برای مسافرتی کوتاه و 3 روزه عازم شهر و دیار پدری هستم. میروم تا کمی کنار جویباران سرچشمهاش نفسی تازه کنم و از دم پیر خفته در خاکاش مددی بجویم.
2 نظر:
اخوی ممنون از این همه ابراز لطف. این قدرها هم که گفتی نیستیم. دیروز بعد از ظهر تماسکی گرفتم. تلفن را جواب ندادی. باشد در فرصتی دیگر.
سال نوت هم مبارک.
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید
ایمن ز شر فتنه آخر زمان شدم
Post a Comment
خانه >>