Thursday, June 07, 2007

سودی کو؟

یکی از خصوصیات اخلاقی من همین است که وقتی کسی را می‌بینم که با عصبانیت و با حالتی حق به جانب و یا پرروئی، به من یا دیگری مشغول فحش دادن است؛ سخت خنده‌ام می‌گیرد. چه کنم که دست خودم نیست و اخلاق ذاتی من است. یکی حتی روزی به من انتقاد کرد که این رفتار تو برای طرف مقابل از صد فحش هم بدتر است.
از دیرزمان استنباط من از فحش و بد-و-بیراه همین بود که کسی که از این حربه برای مقابله استفاده می‌کند در گفتگوی خویش با طرف مورد نظرش باید با مشکلی اساسی مواجه شده باشد. یا از منطق سودی نبرده یا منطق را کلا بلد نیست یا حتی کتکی خورده که چنین به ناسزا گفتن افتاده و نتیجه این‌که ناتوان است. یا فکری یا جسمی. این ناتوانی برای من اگر با فحش دادن همراه باشد همیشه خنده دار بوده است. خودم در مواقع ناتوانی معمولا سرم را می‌اندازم پائین و راه خودم را می‌روم یا اگر طرفم آدم حسابی باشد از او معذرت خواهی می‌کنم.
این مقدمه‌ی ساده را برای این نوشتم که اشاره‌ای داشته باشم به نحوه‌ی جواب دادن‌های عبدی، دوستدار و طایفه‌ی ایشان که این روزها واقعا به خنده می‌گذرم از کنارشان. نمی‌دانم چرا داریوش اینقدر این قضیه را جدی گرفته است. دو سه خطی هم در قسمت نظرات نیلگون هم نوشتم و در قالب سوال طرح کردم. اشکال برسر عصبیت نویسنده‌ی نیلگون است که مانند مار زخم خورده دارد راه می‌رود و فحش می‌دهد و نه حتی طرح کلی ماجرا. ما هم می‌گوئیم لااقل احترام بگذار و به میلیاردها انسانی که چیزی به نام «الله» دارند، توهین نکن. مثل یک فیلسوفِ با ادب به بحث بنشین. عصبانی نباش چون وقتی عصبی هستی حتی اشتباه هم می‌نویسی و باعث خنده‌ی بیشتر هم می‌شوی. وقتی عصبی هستی عملا نخواهیم بگوئیم کل مغز به مرخصی می‌رود، دست‌کم سه/چهارم آن تعطیل است و همین می‌شود که چیزی که بر آن بی‌اعتقادی و در وجودش انکارها داری، می‌شود جوهری که عرضی ولو مشمئز کننده بر آن جا خوش می‌کند. نکن عزیز من. وقتی قدرتی در جواب دادن نداری و به ناسزا گفتن می‌افتی، برای منی که روزی فکر می‌کردم مثلا اهل عقلی بودی و کسی بودی، خوب نیست. حالا جماعتی هم از ریز و درشت، هی دورت را بگیرند و برایت، که برای خودشان، دل بسوزانند و کمی عقده خالی کنند، خلاصه ارزشی نیست. نمی‌دانم این قوم همین جمله‌ی ساده را می‌توانند بفهمند که: عصبانیت و درنتیجه ناسزا، ارزش و باری علمی ندارد؟
قضیه به همین سادگی‌ست به جدم.

پ.ن. گاهی وقت‌ها باید ساده بود و به سادگی از کنار خیلی چیزها گذشت. ارزش زمان بیش از سر-و-کله زدن با کسی‌ست که خودش را به خواب زده.

4 نظر:

Blogger ....فرید نوشته...

بنام خدا
آقای ریاضی عزیز؛
وبلاگ شما علاوه بر جلوه هی که نشان از حسن سلیقه دارد، منبع خوبی برای کسب نکات و مسائل جاری اهل اندیشه است؛که چناچه میدانیم این عرصه صحنه اهل اندیشه و اهل اندیشه نمایان هم بوده وهست؛کسانی که باور هایی چون دین و خدا خواهی دارند خود که مشکلی ندارند،و ای بسا که پیچ های شک و انکار را گذرانده باشند ؛ و خطاب "یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر"هنوز هم نگاهی بسیار رئوف تر به انسان دارد تانگاه جزمی به ظاهر انسان دوستانه مغرب زمین .قرار هم نیست که دنیا بهشت شود اما دستکم چند هزار سال خدا خواهی باید دلیلی داشته باشدو اما دوستان مدرن در هر چه مدرن باشند در پیروی از سنت سیاست فرنگ زده ای ملکم خانی و محفل نشینی های دشتی گونه که ذخیره دنیا است و یا عقده گشایی های عصبی کسروی مابانه کم سنتی نیستند.
روشنفکر مآبی و بخشی از حوزه های تحت نفوذ آن دیگردر این کشور میرود به شغل بدل شود بعد از دو سه نسل خیر و عاقبت بخیری در دیار فرنگ.
جلال آل احمدی بودن هم دیری نیست به برچسب ارتداد از سنت های عزیزان بدل شده است ،مرجان و خارا تعبیر سهم نان همان چاه میزا آقاسی است و نان چاه کن پرسان،پاسخ تو چاه را بکن نان تو میرسد . که دول فخیمه در بذل عطایا از کیسه دیگر ملل کم دست و دل باز نیستند.بگذریم ؛که نمام همان جمله آخر بود که نوشتی.خوشحال میشوم که از نظرات شما در مورد وبلاگ خودم مطلع شوم.
http://faridvahdat.blogspoy.com
فرید وحدت

3:53 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

سلام، امیدوارم روزگار به کام و مرکب مراد هموار باشد!
مشکلی در معادل گزاری پیش آمد، فکر کردم از شما صاحب نظرتر پیدا نمی کنم، این بود که مزاحمتان شدم. در ترجمه دو واژه ی فرانسویäme و esprit مشکل دارم، äme در زبان عبری معادل «نفش» است و آن دیگری معادل رواح یا رواخ . من برای اولی نفس و دومی روح را پیشنهاد کردم ولی آیا در اصل تفاوتی میان نفس و روح می بینید؟ آیا می توان نفس را فانی و روح را باقی دانست. طبق آموزه های کتاب مقدس esprit باقی می ماند و جهان دیگر پس از روز داوری دوباره در کالبد دمیده می شود.
پیشاپیش از لطفتان سپاسگزارم.

12:38 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

بسم الله الرحمان الرحیم. سلام!
یک) به این شعر، که محصول مشترک سیدعباس سیدمحمدی ی تهرانی و حافظ شیرازی است توجه کن:
متأهل شو ارنه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دو) من عبدی کلانتری را خیلی کم می شناسم. رادیو زمانه را هم اصولاً رغبت نکردم بروم نگاه کنم. مرعوب اسم و رسم نمی شوم. تعدادی جفنگیات را با رنگ و لعاب تحویل ماها می دهند. البته توجه کنید که ظاهراً کلانتری و جامی، چیزی به نام «گفت و گو» را اصولاً به رسمیت می شناسند و وبسایت و وبلاگشان پذیرای کامنت افراد است، و ظاهراً کامنتها را جوابهائی می دهند، ولو طبق شما، به صورت فحاشی و توهین. مقایسه کنید با رسانه ی حکومتی ی ما (موسوم به رسانه های ملّی)، که اصولاً جا برای طرح نظر طرف مقابل نمی گذارند. ( در صورت تمایل ← کامنت من در ذیل مقاله ی جدید مازاریان با عنوان «زمانه، قرعه ی نو می زند به نام ...؟»)

1:30 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

کجای این جنگل شب پنهون میشی خورشیدکم؟
پشت کدوم سد سکوت پر میکشی چکاوکم؟؟؟

8:50 PM  

Post a Comment

خانه >>