حماقت یا رذالت؟ مسأله این است! - بخش 1
این نوشته را از آن جهت برایت مینویسم چون هنوز دوستت دارم. به حکم تمام پاره-روزنامههائی که از «ستونهای» تو جمع کردم و کتابهائی که از تو خواندم. چون هنوز فکر میکنم باید ترا دوست داشت. فکر هم میکنم دوست داشتن کسی بهانهای جمع-و-جور، برای نوشتن حداقل 4 خط نامه برای اوست.
ببین برادر من! من دقیقا سوم فروردین سال دیگر میروم به 29 سال. سنم خیلی کمتر از توست اما کم-و-بیش در تمامی مصیبتها و وقایع مهمی که بر سرمان آمده از انقلاب تا الان، با تو شریکم. در خون من هم اثری از انقلاب هست و وقتی به دنیا آمدم فقط 10 روز زمان لازم داشتم تا مادرم مرا بغل کند و همراه پدری که صبح تا شام کارش بحث ایدئولوژیکی برای توجیه انقلاب به سبک شریعتی بود، بروند و یک رای «آری» همانگونه که تو دادی و دیگران، بدهند و برگردند به خانه. چند ماه هم بیشتر نگذشته بود تا صدای تیرهوائیها و موشکباران جنگ را لحظه به لحظه برای 8 سال تجربه کردم. در اواخر دورهی سازندگی هاشمی دیپلم گرفتم و سریعا هم وارد محیط کار شدم. اینها را نگفتم که زندگیام را خواسته باشم برایت شرح دهم. میگویم تا بدانی با تو در بسیاری از حوادث همراه بودم.
دیدم بخشهائی از کتب شریعتی را انتخاب کردی و نوشتی اگر خوب نشدید از روی آن چندبار پاکنویس کنید. گفتم ببین به کجا رسیدیم! سیدابراهیم هم دارد کار «شیخ کافی» را میکند و الخ. تو خوب دورهی سازندگی هاشمی را به یاد داری که حرف از شریعتی چقدر هزینهبر بود [و جالب اینکه در دورهی اصلاحات هم هنوز یخهای دورهی قبل آب نشده بود؛ نشریهی «یا لثارت» انصار تیتر زد: آنانکه رفتند کاری....] در آن زمان پدر مرا به جائی معرفی کرد برای کار و هنگام پر کردن برگههای بیشمار ارزشیابی اولیهی حراست برای تحقیق و استخدام، که بیشباهت به برگههای بازجوئی هم نبود و باید تا فیها خالدون زندگیات را در آن شرح میدادی؛ وقتی پرسیدند: کتابهائی که میخوانی؟ نوشتم؛ تمام کتب شریعتی را یکبار خوب مرور کردم. بیتعارف و از روی صداقتم نوشتم. برای پدر نامه نوشتند که متاسفانه از استخدام ایشان جلوگیری شده. با پیگیری فهمیدیم بخاطر همان یک جمله بود.
خوانش شریعتی در نوجوانی روحیهی مرا هم شاید مثل تو عصیانزده کرد اما وقتی چهرهی اجتماع را بیپیرایه و از دید یک کارمند جزء دیدم، فهمیدم انقلاب، یک جراحی نا به هنگام است که تا آخر عمر طرف را زخمی و عفونتزده نگه میدارد. از انقلاب مشخص است متنفر شدم اما از شریعتی نه. به حرمت «سلمانی» که از او آموخته بودم و «هبوطی» که با او در «کویر» کرده بودم. فهمیدم که برای اینکه کودکم روزی نگوید «متهمی که مرا مسخ شده و احمق بار آوردی» باید او را چگونه پرورش دهم. فقط به همین خاطر. حالا وقتی میبینم تو و گنجی دارید کاری را میکنید که شیخ کافی بر سر منبر میکرد؛ یعنی گزینش میکنی از شریعتی، درست مثل او، غصهام میگیرد.*
همین شریعتیای که تو «مطابق میل زمانه» داری میکوبیاش به دیوار و با گزینش جملاتش به کسی که حتی خطی از «کویر» را نخوانده میفهمانی شریعتی یک فاشیست به تمام معنیست، حداقل یک حق را به گردن من و تو دارد و آن اینست: به ما فهماند جرأت آزادیخواهی داشته باشیم. نه فقط آزادیخواهی که اصلا جرأت حیات داشته باشیم. حالا تو با زبان طنز من به زبان دیگری از آزادی دفاع کنیم. تو اگر بگردی و لج بازی نکنی، در نهاد خود؛ امکان ندارد بتوانی نقش شریعتی را در زندگی ِ حتی الان خود انکار کنی. ما همه یا با زور و جبر روزگار یا با روشن بینی علمی و با سادگی، بالاخره از زیر عبای او بیرون آمدیم. همین که بیرون آمدیم کافیست. لازم نیست جائی که از آن خلاص شدیم را از دور به گه بکشیم! هرچند گفتم همهی ما فقط ادعا میکنیم بت شریعتی را شکستهایم و گرنه هنوز ریشههای عمیق و طولانیای در دل خاک بتخانهاش داریم.
تنها جرم شریعتی این بود که اجل مهلتش نداد. همهی دوستداران او هم میدانند وی بر اصلاح و حتی تعویض نوشتههای خود راغبترین کس بود.
* شیخ کافی هم به اندازهی خودش صداقت داشت و واقعاً شریعتی آن جملات را به کار برده بود. درین شکی وجود نداشت اما جملات شریعتی بی قبل و بعدش انتخاب میشد.
8 نظر:
kmalean bahat hamaghideam...merci
man kaamelan mokhaalefam. baleh Shariati harfhaay e zibaayi ro ham be zibaayi zadeh vali in dalili bar dorosti ya haghaaneyyat e ou nist. Dar tasvir e kolli ou vojoud e yek Abar mard raa zarouri midaanad. Man hatta shak daaram ke baraay e ou Azaadi be hamaan mafhoumi ke baraay e maa motesavver ast matrah boudeh baashad.
بسم الله الرحمان الرحیم. سلام! کنسرتهای متوالی ی لطفی و شجریان! هیجان زده شدی ها!
گویا «تورق» فصیح نیست. هرچند معمول است. فصیح و درستش: «تصفح». صفحه صفحه نگریستن.
من هنوز با دیدن عنوان «شیرینی ی گل محمدی» در قنادی ها تعجب می کنم!
دو سه سال قبل، مدتی بعد از ازدواجم، با خانمم از جلوی کافه فرانسه در انقلاب رد می شدیم. شاید از کتابفروشی ی حکمت آمده بودم بیرون. راستش من حدود 25 سال است عشقم کتابفروشی های انقلاب است، ولی تا قبل از آن روز پایم را در کافه فرانسه نگذاشته بودم. نه پول داشتم و نه بهم می خورد بروم آنجا. بله. خانمم گفت برویم نمی دانم چی بگیریم. چی گرفتیم؟ چیزی به اسم «پای سیب». من تا حدود 24 ساعت متعجب بودم که خدایا پای سیب دیگه چیه. سیب که پا نداره. البته بعدش خودم فهمیدم چی به چیه!
نمی دانم ابراهیم نبوی چی گفته. تا به حال به او توجه نکرده ام. اما انتقاد به سروش، شایسته و لازمتر از انتقاد به نبوی است. چه انتقادی؟ عرض می کنم. سروش و دو سه نفر دیگر به گنجی نامه داده بودند. این عبارت را فراموش نمی کنم: «... در پی عدل علوی و عشق مولوی بودیم ولی به ... رسیدیم ...» من، سیدعباس سیدمحمدی، خجالت می کشم نام ملای رومی را در کنار نام علی ذکر کنم. واقعاً علی نیاز به «مکمل» دارد؟ (البته، ظلم و جنایت نسبت به گنجی و هر فرد دیگر را قاطعانه محکوم می کنم.)
قربانت.
dost e aziz salam, man haman adami hastam ke hata yek khat az "kavir" ra nakhande am ! ama nemone hayi inchenin az shariati ziad dide am. (yeki do ta ke nist akhe begi az dahanesh dar rafte ! )
Shoma ke inghad ba neveshte hash ashnayi dari, age mikhay azash defa koni, rahesh in nist ke be nabavi begi khafe beshe! lotfan ye seri jomalatesho entekhab kon ke inaro rad kone! eshkali nadare ke ona ham gozineshi bashe ! ... behet sar mizanam
دوست عزیز. من نه تنها گزینش نمیکنم که حتی نام کتاب خواستی را هم برای مطالعه پیشنهاد نمیکنم. تو و تمام کسانی که دوست دارید او را بشناسید هم هستید. کتابهای او هم همه هستند. حتی نوشتههای پراکندهاش. همه را بخوان. من به نبوی نگفتم خفه شو. گفتم این راه را باز بگذار که بقیهای مثل تو که حتی خطی از کویر نخوانده، شریعتی را تنها از یک بعد نگاه نکنند. بروند بخوانند. برداشتهای خودشان را داشته باشند. چه بسا که نتیجهای این برداشتها حتی چیزی فراتر از نوشتههای امروزهی نبوی باشد و رادیکالتر. عیبی ندارد. اما بگذاریم همه شریعتی را بازخوانی کنند. چیزی که خود او تا آخرین لحظه در آرزویش بود و اتفاقا وصیت کرده که من و توئی که هستیم چنین کنیم.
Dost e aziz, man arz nakarde bodam ke baraye ashnayi e MAN benevisi, arz kardam "agar mikhay az andisheye shariati defa koni ...". Bale dorost migi ke agae bekhaim andisheh haye har kasi ro KAMEL dark konim bayad tamam e nazaratesho be sorat e kamel va ba tavajoh be mogheiat e zmani va makaniye khodesh motale konim vali vaghean bazi az in harfa taht e har sharayeti paziroftani nistand :
"امام، انسان مافوق و پیشوا است."
"دوام و قوام جامعه بوجود امام بستگی دارد"
"رهبر انقلاب و بنیانگذار مکتب حق ندارد دچار وسوسه لیبرالیسم غربی شود و انقلاب را به دموکراسی راس ها بسپارد"
" رهبری باید بطور مستمر، به شیوه انقلابی- نه دموکراتیک- ادامه یابد... او هرگز سرنوشت انقلاب را بدست لرزان دموکراسی نمی سپارد"
Ensafan, ba che moghadame ya moakhareyi mishe in harfa ro tojih kard ?
دوست عزیز! بنده هم نه در نوشتهی بالا و نه در هیچ نوشتهی دیگری قصد دفاع و یا حتی توجیه گفتارهای شریعتی را نداشته و ندارم. در متن هم اشاره شده که ما بالاخره از زیر عبای او «بیرون آمدیم». یعنی من نیز مثل ابراهیم نبوی به برخی از گفتارهایش نقد را جایز میشمرم. شما چرا اینقدر با پیشداوری با مساله برخورد میکنی؟ من همهی حرفم همین یک جملهاست. اول بشناس بعداً اگر خواستی نقد کن، طرد کن یا به جرگهی عشاق سینه چاک او درآ. جملهی سادهایست. لطفاً درک کن که چه میگویم!
Dost e aziz, chera fekr mikoni man ba pish davari barkhord mikonam ? shayad on comment e dovom ke ba "man kamelan mokhalefam" shoro mishe baes shode injori bardasht koni vali ono man naneveshtam! man ke harf e badi nazadam, hata nagoftam dari defa mikoni, goftam AGAR mikhay defa koni...
Be har hal az in tozih e akharet mamnon, "dark kardan" e in harfet kar e sakhti nist agarche az postet in harf la aghal be in serahat estenbat nemishod (ya la aghal man injori estenbat nakarde bodam).
Movafagh bashi.
Post a Comment
خانه >>