خوب. فکر کنم با جمع تمام دنگ-و-فنگهای تهیهی بلیط، 80 ساعتی را بیحاصل گذراندهام. نتیجه میگیرم که باید بیخیال شوم اساساً. با داریوش صحبت میکردم، گفت که باید «حساب دلآواز را از خود شجریان جدا کرد» حرف منطقی بود و به دلم نشست. من هم از ابتدا همین فکر را داشتم. اما بدجوری پیله کردم که از «عوامل فنی شرکت» یک شکایت تر-و-تمیز بکنم. کاری که تا به حال نکردم. اما فکر هم نمیکنم تنظیم آن و تسلیماش به یک دادگاه کار سختی باشد.
کُلاً از خانوادهی ما 11 نفر میخواستند به این برنامه بروند که تا بحال هیچ کدامشان موفق نشدند جواب درستی بگیرند. آن هم با 5 عدد دستگاه کامپیوتر! همه هم اعصابشان خرد و داغان شده. از مملکت گل-و-بلبل ما که همه چیزش به همه چیزمان میآید، جز این هم البته انتظاری نباید داشت.
برای تمدد اعصاب، کمی به باغچهی کوچک حیاط رسیدم. درختهای انگور و بوتههای سبز یاسها را خوب آب دادم و سر-و-رویشان را شستم. قهوه را دم کردم و با 4-3تائی شیرنی دانمارکی (گل محمدی ؟) به میهمانی بوی خاکِ آب خورده رفتم.
Labels: موسیقی
0 نظر:
Post a Comment
خانه >>