Thursday, May 01, 2008
من ماشین ندارم و اگر هم داشتم لابد پول بنزین نداشتم. تمام رفت-و-آمدهای من با تاکسی یا آژانس نزدیک منزل است گاهی هم از مترو. سوار اتوبوس نمیشوم چون طاقت خفگی و فشار ندارم. طاقت ندارم طرف مریضی موقع سوار شدن، از ابتدای اتوبوس خودش را بمالد به مردم از پیر و جوان و به من نیز ایضاً، تا جایی آرام بگیرد و باز داستان مالیدن را وقت پیاده شدن تکرار کند. طاقت ندارم کسی با پررویی تمام، میان فشار و خفگی، دستاش را تا جایی که میتواند در جیب کت یا شلوارم فرو کند و هرچه دم دستاش رسید را بدزدد. تمام تفریحام هم -اگر اسماش را بشود تفریح گذاشت- دیدارهایی گاه و بیگاه با دوستان است در گوشهی دنج قهوهخانهای معمولی و ارزان و نه کافیشاپهای مدرن و باکلاس که برای یک فنجان قهوهی پفکی کمتر از 6-7هزار طلب نمیکنند. مثلاً زیر زمین کنار نشر ثالث که برای ناهار فقط کوفته دارد و قلیان هم در آن آزاد است. حسین از آن سر تهران میآید و من هم از این سر شهر لعنتی. یا سینا زرتاب یا علی یا ... چه فرقی میکند اصلاً. با یکی حرفمان میکشد به گنون و علائم جهانی کالی یوگا، با یکی به ادبیات کودک. یکی از گرافیک میگوید، یکی از شعر و موسیقی. قلیانی چاق میکنیم، دو تا چایی یا رفقا سیگاری و در نهایت بهقول مهتدی افسردهتر از آنچه بودیم میشویم و خداحافظ تا شاید بار دیگری که همدیگر را باز ببینیم. خوب این همهی بالا-پایینهای ماست برای زندگی مثلاً. از لحظهای که از خانه بیرون میزنی، غم هم زیر دلات میزند. خیابانها شلوغ و پر صدا در این گرما که نمیفهمی طرح زوج و فرد اگر نبود چه میشد. کرایهها الکی الکی دارای نرخهای بیدر-و-پیکر شدهاند. یکی هم نیست بگوید: نامسلمانها خوب کرایه را که سهلا-چهارلا حساب میکنی یکی دیگر که زورش میرسد هم جور دیگری - جای دیگری ترا یا زن و بچهی ترا میدوشد. بگذریم.
میخواستم کمی از غم نان بنویسم که بیتعارف خیلیهایمان را خفت کرده. یعنی یقه و پاچهی خیلیها را گرفته. دقت کردید؟ یقه و پاچه را هر دو. یعنی بالا و پایینمان را یکی کرده. مسبب اصلی هم سیاستهای غلط اقتصادیست که بهمدد هوش و حواس و درایت و کفایت و مدیریت مسئولان نظام آثارش هر روز خدا از یک قسمتی که جر خورده رخ مینماید. جمعیت بیکار را تا بهحال درست شمارش کردید؟ نه! ترا به آنکه اعتقاد دارید! جرأت دارید برای خودتان هم که شده با طبقه بندی فوق محرمانه یک آماری بگیرید و درصدش را جلوی چشمان مبارکتان بگذارید؟ من 3-2 ماه دیگر بر میگردم سر همان کار دولتی قدیمام. با همان ماهی فلان قدر همراه با طعم توهین و تهمت و افترا و سرزنش و زیرآب زنی رفقای اداره، برای دو زار عواید اضافه بر سازمان آخر ماه از همان عنایات مدیر محترم. اینها را میخوریم و یک نوش جان هم پشت سرش ادا میکنیم بهخودمان، اما دیگری که از همین هم محروم است چه؟ احمدی نژاد هم که قرار است 5-4 سال دیگر برای خودش به سفرهای استانی برود و عشق کند. خلاصه منتظرم ببینم چه بلایی میخواهد سر رفقایم بیاید. همین!
6 نظر:
عزیزجان،اصطلاحی هست در میان ادبا و فضلا که میفرمایند:«خواهر و مادرمان وصلت کردهاند با روزگار یا برعکس» حالا حکایت ماست. و ما، یعنی ملت استوار ایران. یکی نشسته آنسوی مرز، واقعا و از ته دل، درک نمیکند اوضاع خراب یعنی چی. خدایش شاهد است که درک نمیکند وگرنه قصدی هم ندارد. خیال میکند اوضاع فقط بد است و به زودی درست میشود. نمیداند اوضاع از بد گذشته و واقعا کسی نمیداند باید چه کرد... مادر همهمان یکی شدهاست. اگر تعلق دل نبود، خدا میداند تا بهحال کار من یکی که تمام بود... خستهام رفیق.. خس!ته! و بهحال مرگ
و دیگر اینکه که واقعا در اول و پایان هر روز باید تکرار کرد:«و دیگر هیچ..» و ایناست زندگی
و درگ اینکه... بیا کامنت بعدی
اون گوشه، اون نوای دیوانهکننده... واقعا باید با همین نوشته، موسیقی میاومد توی این صفحه. خیلی مبارکه... من این آوا رو شنیده بودم و نمیدونستم مال کیه... دربهدرش بودم.... لطف وبلاگ چرکنویس بود که معرفی کردهبودش و من هم به وبلاگ تو پیشنهاد دادم. راستش فکر میکنم برازندهء اینجاست و پشیمون نیستم از پیشنهادم. حتی حسودیم هم شد
مبارکت باشد و مبارک بانوی شما باشد و در سلامت و شادی
به همين زودي؟ هنوز كه به جايي نرسيده بابا.
سوشیانت عزیز
نوشته ای اوضاع بد اقتصادی از سیاستهای غلط است که کاملا هم درست است. اما من سوالی دارم: آیا این سیاستهای غلط از بی کفایتی مسوولان است یا از روی عمد این کارها را می کنند؟
من که می گویم تمامی این نمایش بی مزه، تکراری، ارزان قیمت (هرچند به بهای هدر دادن سرمایه های کلان مملکتی!) از روی عمد است! این آقایان برادرها همگی مامورند تا این کشور و این ملت را نابود کنند. خود ملت هم که متاسفانه (یا خوشبختانه) دست روی دست گذاشته و تنها نظاره گر این نمایش بازاری است ... گفتم "بازاری" ولی صد رحمت به بعضی از نمایشهای بازاری که دست کم آدم را می خندانند
سلام مجدد
من بي خوابي زده به سرم قصد دارم وبتون رو زيرو رو كنم!
اول با ديدن اسم وبتون فكر كردم از جنس ما نيستيد
ولي آدم از كلامتون خوشش مياد آدم ياد داستان كباب غاز مي يوفته كه تو كتاب ادبيات خونديم!
به كلي خيلي خوشم اومد خسته نباشيد
منتظر نوشته هاتون مي مونم
موفق باشيد
Post a Comment
خانه >>