شُکر گوی تو شوم؟ شُکر نعمت تو؟ شُکر نعمتات که جز به نعمت نشاید. شُکر ِشُکر تو گویم؟ این که نعمتی نو است. در شُکر مستدام چگونه توانم بود؟ خواندم که داود نبی گفت: «إلهى كيف أشكرك و أنا لاأستطيع أن أشكرك الا بنعمه ثانيه من نعمك» [1] تا گفتی: «إذا عرفت هذا فقد شكرتني».[2] آیا به زبان توان گفت که نعمتیست از نعمات بیپایانات؟ باشد که: «إذا عرفتَ ان النعم منّى فقد رضيت منك بذلك شكراً»؛[3] زيرا كه «حقيقت شكر، سخن دل بود و اقرار دل به نعمت حق سبحانه و تعالی».[4] شناختام که نعمتات فراوان است. شناختام که منّت نهادی بر منی ضعیف چو پادشاهی کبیر. این از بدایت. اما نهایت چه؟ نهایت شُکر عمل به مقتضای بدایت بود. در آن ناتوانام. میبخشی؟ من کجا و شُکر به زبان و تن و دل کجا؟ قدرتی کو در زبانام که معترف به نعمتات شوم؟ به تن و دل که جای خود دارد....
پ.ن. یکی از گوشهی دل فریاد میدارد: گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید - هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور. جواباش میدهم: گر چه وصالش نه به کوشش دهند – هر قدر ای دل که توانی بکوش. اما امان از نفسی که بریده است.
[1]ـ مصباح الهداية، عزالدین کاشانی، ص 384.
[2]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 113.
[3]ـ ابوطالب مكى، قوت القلوب، ج 1، ص 361.
[4]ـ ترجمه رساله قشيريه، بدیع الزمان فروزانفر، ص 263.
2 نظر:
هِی هِی ...
چون شوق باشد، نفس اسب برقرار آید.
امان از آنگه که نعمت دریغ دارد و شوق از دل برباید و اسبت شود قاطری فرو رونده در مرداب.
هی هی.
Post a Comment
خانه >>