آتش گذر میکرد. عصا زنان داشت عبور میکرد از شهر نیها. صدای عصایاش را شنیدند و خودشان آمدند. تق تق تق. صدای عصای آتش بود. درد بی دردی علاجاش آتش بود. بیمارها هم بهدنبال طبیب بودند. دیدند اش. درنگ جایز نیست. نشنیدی که مرد خدا از کنار هر شهری که عبور میکند صدای عصایاش کفایت میکند. میبَرد. پاک میکند. آتش است. شما ندیدی. قدیم که طبیب نبود یا کم بود اگر به روستایی میرسید که مردماش بیماری لاعلاج داشتند، مردم خودشان هجوم میبردند. حکایت نی و آتش هماین است. شعله آمد و دردهایشان را دوا کرد و خلاص!
4 نظر:
یاد حاج اسماعیل دولابی افتادم. حیف که هیچوقت ندیدمش؛ حیف!
آیا به نظرم می رسد یا اینکه به راستی سبک جدیدی در نوشتارتان ایجاد شده است؟
خیلی وقت بود که نبودم ...
سلام.
آقای ریاضی... عاقبت دل روزه دار چیست اگر غصه بخورد؟
به شهر ما
کی آتش گذر کند؟
دیریست که نی های این دیار
آتش به دل شدند، از انتظار.
Post a Comment
خانه >>