Monday, January 09, 2006

حسین، جبل الرحمه، عرفه

کسی می تواند درک کند که چه اتفاقی افتاده؟ حسین می گوید:
و انت الذی ازلت الاغیار عن قلوب احبائک حتی لم یحبوا سواک، و لم یلجئو الی غیرک. یا من اذاق احبائه حلاوه الموانسه، فقاموا بین یدیه متملقین... .
عجب!!! می دانی چه می گوید؟ دلم نمی آید ترجمه اش کنم بخدا.
آه! چقدر دلتنگ توام ای کوه رحمت! پدرمان "آدم" اینجا "حوا" را یافت. بعد چهل سال دوری از زمان هبوط. چرا اینجا؟ چرا حسین نگاه به کوه داشت و این چنین با خدایش به عشق نشسته بود؟ ماجرای عشق بازی او با خدا دقیقا از همین مکان بود که به یکباره رنگ دیگر به خود گرفت! آتش عشق از اینجا تیزتر شد که به کربلا انجامید. اینجا عهدها بسته شد. از اینجای قصه ی عشق دیگر گم می کنی که عاشق و معشوق کدامینند! حسین است؟ خداست؟ مغازله چنان از اینجا به بعد بالا می گیرد که تا روز عاشورا که هیچ، تا قیام قیامت هم نخواهی توانست عاشق و معشوق را در این واقعه، در این داستان دلبری، از هم تفکیک کنی. و خلاصه از اینجا بود که "عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد"

3 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

قشنگه . قشنگ . یاد استاد کیمیا به خیر وقتی عرفه می خوند چه کار می کرد تو دانشگاه . هوار هواری راه می نداخت . یادتون میاد؟

4:41 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

کاش منم می تونستم....
اگه دلت اسمونی شد برای منم دعا کن

1:53 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

اوه...

10:03 AM  

Post a Comment

خانه >>