Wednesday, June 07, 2006

فضای دانشگاه سیاه است

به خودم قول داده بودم، وقتی قبضی رسید تا آن زمان که بسطی حاصل نشده، این­جا را سیاه­تر از اینی که هست نکنم و دیگران را نیز ناشاد. اما گوئی نمی­شود. ببخشائیدم اگر بوی ناخوش­احوالی از این نوشته متصاعد است.
دیدی یکی را پای رفتن باشد و به جهد نگاهش داشته باشند را چه حالتست؟ امروز تا پای ترک تحصیل رفتم. رفتم تا از محیطی که نام «دانشگاه» را وصله­اش کردند به ناجوری و بالواقع هیچ سنخیتی با نامش که گویا در قدیم جائی بود که در آن می­آموختند و می­آموزانیدند، ندارد! یک دو شخص پیر و فرتوت که از سر ناچاری و تنگی معیشت، سختی بعد راه و مسافت و سروکله­زدن با جماعتی که آنها هم هیچ سنخیتی با نام «دانشجو» و «دانشگاه» ندارند را به­جان خریدند و گروهکی که بیشترند از جوانکانی بی­مایه و درایت و علم و تخصص را در آن به نام «استاد» خطاب می­کنند، که لابد باید وصله را با چسبی به همین نام به قامت معنی بدوزند.
نه محیط آن تخصصی است از حیث فضای ظاهری (وقتی سر کلاس فلسفه­ی غرب ناگهان بارکش­های 18تنی را می­بینی که از وسط حیاط این مثلا دانشگاه سلانه سلانه راه می­برند به آن سر این مثلا دانشگاه که مبادا مجبور باشند کمی بیشتر برانند و بی­خیال مسیر مستقیم وسط حیات بشوند و...) نه به­ظاهر اساتید آن تخصصی درست و حسابی در چنته دارند و نه آن کسانی که نامشان را به دروغ دانشجو نهادند (مثلا سرکلاس زبان تخصصی که دارید متن سنگینی را از کتاب مقدس هندوان ترجمه می­کنید و ... مشاهده کنید دوتا از همین گونه آدمیان؛ درست بیخ گوش شما، یکی­شان پفک میل می­کند و در خصوص رنگ لاک آن دیگری نظر می دهد و دیگری هم مشغول است به شنیدن سخنان این دوست گرامیش و راه به راه به ناخن­هایش سمباده می­زند. خرت و خرت) وقعی به ماجرای تخصص و درس می­نهند و هزار درد دیگر.
اگر هم کسانی باشند که خدایشان آن­ها را خلق کرده باشد برای تدریس ِ تخصصی در یک رشته­ی خاص یا استعمال ایشان در جای و مکانی خاص، اصولا قوه­ی قهریه­ای فراتر از این مقدرات هم باید خلق شود که پوست سرشان را بکنند و منکوبشان کنند و بایکوت و الخ. که قصه دراز می­شود.
در این محیط اگر خدای نکرده سوالی هم بپرسی، قاعدتا باید به همین جماعت جواب پس بدهی و اعتراض­ها بشنوی که وقت کلاس را فلانی می­گیرد. عجبا! ایشان را غمی هست به نام «وقت کلاس» که نباید با «سوالات درسی» هدرش داد!
خلاصه اگر روزگارانی مدارس ایرانی دانشجویانی از سراسر جهان جذب می­کرد، امروزه وضعش چنان است که دانشجویان ایرانی­اش را چنانچه همگان دانند؛ از این محیط فراری می­دهد. آنانی هم که زادوتوشه را می­توانند فراهم کنند، به عشق علم، غم غربت به­جان می­خرند که چاره چیست؟
خواستم بنویسم و از شمائی که درآن طرف آب هستید و دانشگاه برو، بپرسم آنجا هم چنین است یا این بدبختی­ها فقط گریبان ما را گرفته در این مملکت گل و بلبل؟

15 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

heyfe ghalame to ke bekhad be khatere chenin afrady negashte beshe!

1:35 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

دروود همدرد گرامی.
فکر نمی کنم در آن سوی آب ها اوضاع چنین باشد چون آن جا علاقه حرف اول را میزند. آن ماری شیمل شرق شناس آلمانی سر کلاسش تنها سه نفر مینشستند که با عشق مولوی و حافظ میخواندد . نه مثل این جا با عشق مدرکی که آن هم .....اسب ها هم وقتی سرزمینشان نا مساعد شود مهاجرت میکنند.....

8:14 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

Hey Buddy,
In my humble opinion you cannot compare the higher education in Iran with anywhere else simply becasue in our society it has totally different set of goals. Measuring the system with its unwritten and hidden goals, however, reveals that it is functioning properly.
Just look at the cabinet ministers and I do not mean just this cabinet. Most of them have degrees from local universities and does degrees help them to do their job, as percieved by the system and themselves. The problem arises when we try to measure them against the goals which are set out for different situations. to give an example, Mr. Mohsen Rezaee and Mr. Sadegh Zibakalam have both PhD from local and foreign univerities respectively. But they are engaged in the same kind of work and politics. As far as practcality is concerned, it really does not matter how they got their degree. That is why they are both invited as academics to a conference in US.

9:54 AM  
Blogger Ali.Mohtashami نوشته...

میگه جانا سخن از زبان ما میگویی ...
اون طرف آب هم اگر از این خبرا باشه باز متعلق به معدود مهاجرین ِ عزیز ایرانی است که به بهانه درس رفتن و نتونستن خودشون رو با محیط اونجا وفق بدن...
ولی خب ... بازم جای شکرش باقیه که سر کلاسای ما کسی ناخون سوهان نمیزنه و اصولاً پفک خور نیستن خواهرای همرشته ای که گاه و بی گاه مهمان میگیرن دانشگاه ما ...
یادمه ترم اول (چهار سال پیش) یه مختصری نوشته بودم راجع به دانشگاه...
که دانشگاه به جز اساتید و محیط آموزشی و دانشجوها و سلف و محتوای نامربوط دروس .. همه چیزش خوب است!

12:08 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

man ham daneshgah azad tehran rafteam , ham madrak mohandesi as yek daneshgahe europa gerfteam, mikham begooyam ziad sakht nagir va delat khosh bashad, va bedone sharmsari migooyam yeki as behtarin va khaterate man sare kelase shimi ali yavashaki pofak khordan man ba dustam bood, va invar ham shayad sare kelas bacheha jedi boodand chon bar khalafe iran hozur dar kelasha ejbari nist vali asrha sedaye boland music va abjoo khordan va basihaye computeri daneshjooha hamishe bolnad bood.
kholase ke sendegi sakht girad ba mardoman sakhtkoosh!
Sara

12:44 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

راستش می خواستم اون نیم بیت رو بنویسم که دیدم جناب لرد نوشتن. من اونور نبودم فقط شنیدم، با این حال فکر میکنم همه جا همه مدلی وجود داشته باشه. با اوضاع و احوال اینجا اصلا موافق نیستم به هیچ وجه. این حرف کسیه که حدود هشت سال محیط دو دانشگاه بلند آوازه ایران رو تو دو مقطع تجربه کرده + یک ترم تدریس دانشگاه آزاد.کاش فرصت تجربه و استفاده از اونور هم دست میداد. شما میگی فضا سیاهه و من میگم دیگه فضایی نمونده اونیم که هست.. دریغ از یک مدرسه!!!
حنیف

7:28 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

عزیز جان: زیاد دلخور نباش من توی یکی از دانشگاههای خوب آمریکا درس میخونم. اینجا نه تنها پفک بلکه خوردن هر چیز دیگه ای سر کلاس مرسومه. البته کسی ناخنشو سوهان نمیکشه ولی خوب به جاش جدول حل میکنن


مشکل دانشگاههای ایران یه کمی پیجیده تر از پفک خوردن بچه هاس

8:12 PM  
Blogger Raha نوشته...

والا چه عرض کنم !
همکلاسی اینجانب ، شازده پسری که تحت عنوان کارشناسی ارشد ، هر روز باید از دیدن روی ماه ایشان تا صبح فردا میگرن را تحمل کنم ، هفته پیش آمد دم در خونه ما . گفت فلانی ، تو با اینکه لیسانس ، شاگرد اول بودی ، اینجا هم خیلی درس خوندی ، ترم پیش دیدی وضعت چطور شد ؟! آخه بلد نیستی چجوری نمره بگیری . تو در این یه ماهه به من درس بده ، من در عوض سوالات امتحانو یه روز قبل بهت می دم! این شازده پسر ما ، هر روز چایی میبره اتاق استاد ها ، پشت درای بسته باهاشون مذاکره می کنه ، به موبایلشونم مرتب زنگ می زنه که فلانی بیدار شو صبح شده بیا درس بده ! شازده پسر کاکل زری ما ، لیسانس دانشگاه تهران بوده . ورودی 80 عمران . آره آره . آفرین . شک نکنید . خود خودشه . چشاش یه هوا ... آره دیگه .خودشه . هیس ! زشته ! اسمشو نبرینا ! راستی ! یادم رفت . استاد گرامی ما ، که مدیر گروه ما هم هست ، یه هفته بعد از اینکه منو با 11.5 انداخت ! سر کلاس گفت بعضیا فکر می کنن فقط با درس خوندن میشه نمره گرفت . راستی بچه ها ! من یه هوا خنگم ! پس چه جوری میشه نمره گرفت ؟!

10:40 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

من فرانسه هستم و متاسفانه مدت کوتاهی توانستم در دانشگاه باشم. ولی همین مدت هم «چیزها دیدم روی زمین». معمولا در سطوح پایین که تعداد زیاد است بچه ها هرکاری ممکن است سرکلاس انجام دهند، خوب کلاسی که در سالن صدنفری تشکیل شود و پر دانشجو هم باشد ، همه قشر آدم می توانی پیدا کنی ولی مثل دیگر موارد نباید مخل آرامش و تمرکز دیگران روی درس شوند.
در مقاطع بالا هم که تعداد کمتر است آب یا قهوه( نوشیدنی) می توان سر کلاس برد. البته همه ی اساتید هم اجازه نمی دهند. به نظر من بردن نوشیدنی سرکلاس زیاد بد نیست.چون آب خوردن نه مخالف شان کلاس است و نه درس. اما مشکلی که در ایران گفتی ما همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید.
کجا دیده اید که حرمت مکانی را حفظ کنیم؟

11:13 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

Dear friend,
I write you because I understand you, and I feel you have the same ideas and feelings that I used to have before coming abroad. Those days, I used to think that our country was one of the worst places to live...and our universities were really out of standard...I really hated all of them, the political system, the education, universities, etc…until I had a scholarship from the French government and came here in 2002 .
Actually after four years of living here, and studying and "teaching" in universities, I found out that we were not so bad in Iran. But we used to underestimate ourselves. Talking about my own domain, I can tell certainly that medical students and physicians educated in Iran are not less than their French homologues in terms of knowledge and technique.
Indeed, when I think of my own feelings when I was in Iran, I remember that we used to compare ourselves with some "First world" countries, forgetting that this was not the good comparison. Very soon after arriving in Europe, I understood that I was respected scientifically for the simple reason that my French professor knew the level of scientific education in Iran. In practice, I was superior to those people who came from some African, Latin American, and even European countries. In fact, even in comparison with French people, I found out that in general Iranian average people are not that illiterate that I used to think. I found very soon that the "beautiful image" that they showed us of their societies did not reflect the reality, nor did the "ugly image" that they show of us to their people and even to ourselves. They often encourage those who show "the misery" of living in the East of the world, and bloc those who want to show the West’s problems (for example the 911 of Michael Moore was blocked by Disney Co ). Every time there is a film festival in Paris, and there is an Iranian film, I "discover" some miserable stories of my beloved country. Where are their own miserable stories? Do you think that there is no miserable here? Do you think there is no French woman beaten by her husband, or there is no addiction, or do you think that in here the education is very well? I thought that I could show this. So I made my first memory in ethno psychiatry in the “image and reality” of France. It was praised orally, but on the paper they blocked it of being published with giving a mediocre note. I decided to make a film, and despite the permission from governmental authorities, local guards stopped our work, and the authorities could do nothing for us!
Now I know that there the freedom of _expression of which they talked all time, does not exist in their own countries. This is the country of Liberté, Egalité, Fratérnité, but of liberty they mean mainly sexual freedom, of equality I don't know what they mean, but I know some people are more equal that others, and of fraternity I think they refer to the way of adressing people in freemasonry lodges.
How ever, one thing that I can blame on our society, is our sense of esthetics. Every time I come back to Iran, I think how much we need an artistic point of view in our everyday lives. It is like going from a beautiful city to an ugly industrial suburb! We don't pay enough attention to the container in Iran. In the west, even if the content is mediocre, the container must be "presentable", the word that you here enough frequently in here.
Since I am in France, I love much more my country. I like even its political system and its original president! I think they are very clever, more than many other third world countries, and more than I believed before. I believe I made a mistake in feeling myself miserable of being in Iran. For you, I say "Be happy, because the “garden of paradise” that they talk about is not in the West, nor in the East. It is in you!"
Good luck
Massoud
PS: I wanted to post this as a comment, but I have no blog id, and I don’t want to have one. Would you please make it published because it may be of use for others? Thanks.


. \\\ ///
/ \
| \\ // |
( | (.) (.) |)
------o00o--(_)--o00o------

Massoud E Toussi
massoudtoussi@yahoo.fr

9:20 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

می خواستم در پاسخ اقای مسعود بگویم: اگر کشورهای دیگر مشکل دارند دلیل بر این نیست که ما مشکل نداریم و یا نباید به نقد مشکلاتمان بپردازیم. هیچ گلی بی خار نیست و مشخص است که هر جامعه ای عیبی دارد. همان گونه که نباید شیفته ی غرب شد نباید هم تمام دستاوردهای مفید و شایستگی های آنان را نادیده گرفت. من نمی دانم شما که در فرانسه زندگی می کنید چرا از آزادی فقط آزادی جنسی را درک کرده اید؟ آیا واقعا آزادی جنبه ی دیگری در فرانسه ندارد؟ حق اعتصاب را ندیده اید؟ آزادی در انتقاد از حکومت به چشمتان بی ارزش است؟ در ضمن آزادی جنسی هم بد نیست. نمی دانم چرا برابری را ندیده اید؟ من به عنوان یک خارجی این جا حقوقی دارم که از برخی از آنها در کشور خودم هم محروم بوده ام. البته هیچ یک از اینها که گفتم به معنای نفی خود نیست. اما یادمان باشد تا زمانی که این گونه بی رحمانه برای رفع عیب خویش بر دیگران عیب می گذاریم آینده ای نخواهیم داشت. چشمها را باید شست، جور دیگربایددید.

5:20 PM  
Blogger Saoshyant نوشته...

یک جانبه نگری، تمام آن چیزی است که گرفتارمان کرده!

12:03 AM  
Blogger Raha نوشته...

قبل ها ، با شجاعت می گفتم می روم . مامان می گفت سنم بالاتر که رفت راحت تر می توانم برای ادامه تحصیل بروم . راحت تر می توانم زندگی کنم . این روزها ، در 24 سالگی ، حال که مقدمات اقدام برای ویزای تحصیلی دکتری فراهم شده ، می ترسم . آن شجاعت را از دست داده ام . شاید واقعا من یک کله سیاه باشم و تبعیض نژادی خرد و خمیرم کند.

1:03 AM  
Blogger Saoshyant نوشته...

رهای عزیزم...
تو برو.
سفر سلامت.
اما، اما.
مبر از یاد تو مام میهن.
که به جان پروردت...
برای کسانی چون تو که دلت از زندان سکندری شهر آشنا گرفته؛ همان به که غم غریبی و غربت برتابی. سخت که هست. اما سخت تر این حس در وطن خویش غریب بودن است که خنجر از هم زبان خوردن است. سخت که هست. اما اما...

6:08 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

سلام
مي بخشيد كه دير اومدم براي عرض ادب
ممنونم كه تشريف آورده بودين ؛ شعري كه خوانديد از مهدي سهيلي بود ..بنده شاعر نيستم ...در مورد استفاده از شعر در وبلاگتون هم حتما مي تونين اين كا رو بكنين باعث خوشحالي منه ..نيازي هم به ذكر منبع نيست ...هر جور كه راحتين عمل كنين.
موفق باشيد
به اميد ديدار.

8:28 PM  

Post a Comment

خانه >>