با یاد آذردخت ایران زمین
سپیده میشوم از شور
و تو سر میزنی از نگاهم،
لبریزتر میشد،
وقتی یراق و برگ میبستند
بر راهوار مرگ
در مرزهای خونی خورشید
بر تاقهای مبهم مهتاب
بر بام آن شبهای وحشتزا
با قامت افراشته چون کوه
جرمت اسیر ناامیدیها نگردیدن
جرمت، صلابت رادی و مردی
جرمت، «وفایت در ره پیمان»
تو در رواق ساکت زندان
دروازههای بستهی شب را
بر روشنان صبح
با قدرت جادویی امید، بگشودی
وقتی سپیده خون چکان میشد
از لالههای دشت
وقتی که بال خستهی مرغان
در پنجهی صیاد
یک یک فرو میریخت
وقتی شقایق را به جرم عشق
آتش،به کام خویش میسوزاند
بیهودگی در شهر میپیچید
تو روی گلسنگ خیابانها
با تیغهی خورشید
گلبوتهی امید را ترسیم میکردی.
وقتی که روزنها همه بسته
درکوبهها بیرنگ از امید
وقتی که طوفان سهمگین و سخت
در باغ،صدها آشیان میریخت
وقتی که جای شبنم و باران
نفرین و بیزاری
بر دشت میبارید
فانوس چشمانت،
همچون سپیده، روشن و رخشا
شب را، اگرچه تیره و خاموش
آهنگ پایت، ای صبور سخت
ای سالها در بند
ای نبض هر جنبش
در کوچههای ظلمت و سستی
ما را نوید صبح فردا داد.
اینک پس از بوران و سرمای زمستانها
در آفتاب روشن و زیبای شهریور
ای کاش میگفتم
هستی گوارایت
آزادی ارزانیت!!
Labels: شعر
3 نظر:
همون بهتر كه اين فيلم رو نديدي.ارزش دو ساعت وقت گذاشتن رو نداشت. حالا تو دو ساعت از ما جلوتري.
سلام
بارها و بارها به اين جا آمده ام تا هم روايت هاي شما را بخوانم و هم از شنيدن موسيقي هاي مورد علاقه ام لذت ببرم
راستي داستان قتلهاي زنجيرهاي از آن دسته اتفاقاتي است كه نبايد از حافظهي تاريخي مان پاك شود كه اگر چنين شود دوباره تاريخ زودتر از موعد مقرر تكرار مي شود
من آذردخت از آلمان برایتان می نویسم.هیچ جیز تصادفی نیست!من باید میامدم و این شعر زیبا را میخواندم که تایید بر این باشد که یادآوریتان مورد پسند آذردخت ایران زمین قرار گرفته!
چقدر خوب که با شهامت از آن یاد می کنید.تلویزیون آلمان هر سال فیلمی به این مناسبت پخش می کند که بسیار درداور است.البته تا حدی بستگی به شرایط سیاسی بین دو کشور دارد که پخش شود.بحرحال اینگونه اتفاقات نباید فراموش شود.چراکه یادمان خواهد ماندبه جه دلیل و به چه بهایی این عزیزان فدا شدند!برایتان آرزوی موفقیت دارم
آذردخت
Post a Comment
خانه >>