Thursday, November 22, 2007
این تصنیف ماندگار یادمانی باشد برای کشتهها و زخمیهای این روزها و ماهها. از فروهرها بگیر تا زخمیهای گنابادی. تا مختاری و پوینده و سید خلیل عالی نژاد. هرکه با دد منشی ی کسی، زخمی بر بدنش نشسته. هر که با حیوان سیرتی ی شبه آدمی، کتکی خورده. نمیدانم چرا این روزها اینگونه شدم. کارهایم بر خلاف قاعده شده. مثل قدیم بر سر اینگونه مسائل، خویشتندار نیستم. حس فریاد زدن دارم در برابر این همه ظلم و جوری که میبینم و میشنوم. دلم هوس خواندن دوبارهی نهج البلاغهی علی را دارد. وقتی علی با نهایت بلاغت، زیر شلاق سخن میگیردشان را دوست دارم. دلم خنک میشود. سزای این همه ظلم را علی مگر تواند که ستاند. اسطوره پرور شده دلم. هوسباز شده! چه کنم؟ خستهام و راه بهجایی ندارم.
پ.ن. تصنیف از خون جوانان وطن، تصنیف جاودانهایست از عارف قزوینی. هم در کلام، هم در آهنگ. آنرا با صدای ملکوتی استاد شجریان میشنوید و تنظیم استاد پایور.
3 نظر:
اگر كار بر مرادِِ من بودى و قلم بر مراد خود بر كاغذ نهادمى، جز تعزيت-نامهها ننوشتمى، اما تو صاحب مصيبت نيستى و مرا از آن غيرت آيد كه هركسى در احوال مصيبت زدگان نگاه كند از راه تماشا، مصيبت زدهاى بايستى تا اندوه خود با او بگفتمی...
ببخشید من حواس پرتم- چند بارایمیلتونودیدم.ایدی یاهو نداری بچتیم؟
خوب به نظر شما زیاد سیاسی نیست؟ من که اصلا دوست ندارم فیلتر شه.این هم اولین وبلاگی هست که تا بحال خوشم اومده .
بسم الله الرحمان الرحیم.
سلام!
حال پسر کوچولویم خوب است. به لطف و صفای تو. چهارده روز دیگر ششماهه می شود.
نهایت بلاغت. نهایت عدالت. نهایت فتوت.
دهنمکی زد؟ زود باشد که بخورد. از او بزرگترها را پلیس بین الملل حکمشان را صادر کرده.
مولای تو، ان شاء الله، علی است. مولای من، ان شاء الله، علی است. مولای آن کتک زننده ها سیدعلی است.
برادرم، که چند سال مغازه دارو ساکن در خادم آباد شهریار بوده، دو سه شب پیش به من گفت چند سال قبل کُلّی افراد از نیروی انتظامی و شهرداری و برق و آب و ... آمدند در عرض دو سه ساعت پانصد خانه را در نصیرآباد (نزدیک خادم آباد) خراب کردند
و دو سه نفر را هم کشتند. توجه کن. دو سه نفر را کشتند.
از آرزوهایم، دیدن حضرت علی است. استاد من رفته بود کربلا و نجف. وقتی برگشت پرسیدم چه خبر. گفت آن جا که بودم گفتم ای کاش آقا سید این جا بود.
سیدعباس سیدمحمدی
Post a Comment
خانه >>