صبوحی (2)
Labels: صبوحی
The 1000th Saoshyant's Letters |
گاه نوشتههای امیر عباس ریاضی دربارهی الهیات، اجتماعيات، هنر و ...
◙
سوشيانت
[سوشیانس] يعنی سود رساننده؛ نام منجی آخر زمان در دين بهی يا مزديسنا است و هر کس که چنین باشد یا در طلبش گام بردارد نیز، به نوعی خود سوشيانتی دیگر است. اوست که می آيد و اما...
May 2005
*
June 2005
*
July 2005
*
August 2005
*
September 2005
*
October 2005
*
November 2005
*
December 2005
*
January 2006
*
February 2006
*
March 2006
*
April 2006
*
May 2006
*
June 2006
*
July 2006
*
August 2006
*
September 2006
*
October 2006
*
November 2006
*
December 2006
*
January 2007
*
February 2007
*
March 2007
*
April 2007
*
May 2007
*
June 2007
*
July 2007
*
August 2007
*
September 2007
*
October 2007
*
November 2007
*
December 2007
*
January 2008
*
February 2008
*
March 2008
*
April 2008
*
May 2008
*
June 2008
*
July 2008
*
August 2008
*
September 2008
*
■
مسعود بهنود *
داریوش محمدپور *
حلقه ملکوت *
رضا شکراللهی *
امیر حسین سام *
مهدی جامی *
پروندهی ما و غرب *
كورش عليانی *
محمدعلی ابطحی *
نیکان *
مانا مهر *
فاطمه شمس *
فراق *
حنجره *
اسیر دل *
مرتضا دلاوری پاريزی *
آبی رها *
رادیوسیتی *
زمستان است *
میرزا پیکوفسکی *
بزرگمهر حسین پور *
هنوز *
عباس معروفی *
یداله رویایی *
سید علی میرافضلی *
امشاسپندان *
سید مهدی شجاعی *
ناصر خالديان *
مریم مومنی *
احسان عابدی *
مجتبی سمیع نژاد *
میم. نون. *
اردوان روزبه *
الهام رفعتی *
آقای اولد فشن *
فربد *
فرید وحدت *
حسین نوروزی و بانو *
علیرضا مجیدی *
افسون فسرده *
مسیح علینژاد *
سعید تقی پور *
رضا ناظم *
توکا نیستانی *
انکراتیک! *
سید یوسف منیری *
مریم مهتدی *
سهشنبه نویسیها *
سهامالدین بورقانی *
عباس عبدی *
رامین مولائی *
یاسر میردامادی *
علیرضا مازاریان *
محمد رضا ویژه *
رسول نمازی *
سیدعباس سیدمحمدی *
مهدی قاسمی *
منصفانه *
داستان قصهی ما:
- اگر كار بر مرادِِ من بودى و قلم بر مراد خود بر كاغذ نهادمى، جز تعزيت-نامهها ننوشتمى، اما تو صاحب مصيبت نيستى و مرا از آن غيرت آيد كه هركسى در احوال مصيبت زدگان نگاه كند از راه تماشا، مصيبت زدهاى بايستى تا اندوه خود با او بگفتمی...
شکوی الغریب. عین القضات.
- در هر حرفی از این نوشته، هزار هزار خروار درد است. بس رنجورم و کسی نیست که با او دمی بزنم... نامهها. همان.
سایر لینکها
|
4 نظر:
تقدیم به دوست خوبم جناب ریاضی
آن فزونى با خضر آمد شقاق
گفت رو تو مكثرى هذا فراق
*************************
چون گرفتت پیر هین تسلیم شو
همچو موسی زیر حكم خضر رو
صبر كن بر كار خضر ای بی نفاق
تا نگوید خضر رو هذا فراق
گر چه كشتی بشكند تو دم مزن
گر چه طفلی را كشد تو مو مكن
دست او را حق چو دست خویش خواند
پس یدُ اللَّه فَوْقَ أَیدِیهِمْ براند
دست حق میراندش زنده اش كند
زنده چه بود جان پاینده اش كند
یار باید راه را تنها مرو
از سر خود اندر این صحرا مرو
گر خِضر در بحر كشتی را شكست
صد درستی در شكست خضر هست
وَهم موسی با همه نور و هنر
شد از آن محجوب، تو بی پر مپر
آن ُگل سرخ است، تو خونش مخوان
مست عقل است او، تو مجنونش مدان
آن پسر را كش خضر، ببرید حلق
سرّ آن را درنیابد عام خلق
آنكه از حق یابد او وحی و خطاب
هر چه فرماید، بود عین صواب
ما ز موسى پند نگرفتيم كاو
گشت از انكار خضرى زرد رو
با چنان چشمى كه بالا مىشتافت
نور چشمش آسمان را مىشكافت
كرده با چشمت تعصب موسيا
از حماقت چشم موش آسيا
گه جنون بيند گهى حيران شود
ز انكه موقوف است تا او آن شود
چون مناسبهاى افعال خضر
عقل موسى بود در ديدش كدر
نامناسب مىنمود افعال او
پيش موسى چون نبودش حال او
عقل موسى چون شود در غيب بند
عقل موشى خود كى است اى ارجمند
علم تقليدى بود بهر فروخت
چون بيابد مشترى خوش بر فروخت
بر قرين خويش مفزا در صفت
كان فراق آرد يقين در عاقبت
نطق موسى بد بر اندازه و ليك
هم فزون آمد ز گفت يار نيك
آن فزونى با خضر آمد شقاق
گفت رو تو مكثرى هذا فراق
موسيا بسيار گويى دور شو
ور نه با من گنگ باش و كور شو
ور نرفتى وز ستيزه شستهاى
تو به معنى رفتهاى بگسستهاى
shocaran
تبریک به سوشیانت و دوستانش
اي نگار روحاني! خيز و پرده بالا زن
در سرادق لاهوت کوس «لا» و «الا» زن
در ترانه معني دم ز سر مولا زن
و آن گه از غدير خم بادهي تولا زن
تا ز خود شوي بيرون، زين شراب روحاني
سلام سوشیانت عزیز.اینبار نهفته تر گفتی انگار...بارهابا خود اندیشیدهام که در این ماجرای همرهی موسی و خضرمن آن ماهی هستم که جاماند هیچ ندید و نفهمید انگار.....برای امتحانات و موفقیت در آنها تورقی در اشعار ملای رومی داشتم که این بیت را ....برگ سبزی.....حضور شما...///.نو بهارا جان مایی جان ما را تازه کن///باغها را بشکفان و کشتها را تازه کن/گل جمال افروخته ست و مرغ قول آموخته است///بی صبا جنبش ندارد هین صبا را تازه کن.///تازه باشید همواره.
جام جان
آن ماهی رند بود که گذاشت و گذشت!
Post a Comment
خانه >>