تاب نوشتن ِ زیادی ندارم.
معانی و خاطرات چنان غلغله ای در دل به راه انداخته اند که دست از همه کار شسته ام. مرا چه می شود؟!
روزگار را چنانچه افتد و دانی دارم سپری می کنم تا این چند روز امتحانات تمام بشود. رفقا هم که در
کامنت ها دارند غوغا می کنند. یکی از "باده ی نور" و "اهل طهور" می گوید، یکی از "سلام" می نویسد و "جام بماصبرتم"،
آن یکی هم از اسرار و کتمان سر و " والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا".
دلم تنگ است. هر کدام از این جملات برایم دنیائی از خاطره اند و حرف و حدیث. یادت بخیر میرزا محمد اسماعیل! یادت بخیر!
1 نظر:
سلام سوشیانت عزیز .از لطف و بیریایی خاصی که در اینجاست لذت می برم و از معرفی شما هم ممنون.این عکس و یادمان مرحوم دولابی هم که گواهی است بر اینکه:در خانه اگر کس است یک حرف بس است شاد مان باشی
Post a Comment
خانه >>