آمدیم تشریف نداشتید!
دوستی کی آخر آمد، دوستداران را چه شد؟ (بشنوید)
نیمههای شب دیشب، چنانچه گوئی عادتم دادند به حیرانیهای نیمه شب، از خواب پریدم. ورد زبانم در خواب هم حافظ شده! «کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی! / حق شناسان را چه حال افتاد...». آمدم به نگاشتن این نامه. استاد در گوشم می خواند «شهریان بود و خاک مهربانان این دیار / مهربانی کی سر آمد، شهریان را چه شد؟» گو اینکه حافظ و شجریان دست در دست هم دادند تا امشبم را ازآن خود کنند. آمدم به نگاشتن این نامه.
راستش را بخواهید، برخی مواقع که به در خانهی خدا میروم و در خانه تشریف ندارد، به کاغذی هم که شده اعلام آمدن میکنم که بداند که «بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود» روزی اما من نبودم و او آمده بود. کاغذ نوشته بود که «ولا یُمکِنُ الفَرار مِن حُکومَتی!». دیشب اما هم من بودم و هم او. حافظ و شجریان هم که خودشان بیدارم کرده بودند، بودند. با خدا که نمیشود عادی صحبت کرد. گفتیم حافظ بنویسد، شجریان بخواند، ما را هم که نه هوش دادند و نه زبان. خدا هم البته کم نیاورد. سوالات اساسی بود و جواب اساسیتر میطلبید. این همه شب سخن نگفتیم و گذاشته بودیم او هرچه میخواهد بگوید. حال این یک شبه را که فرصت داده بود که سوال پیچش کنیم، شخصا میخواستم از دل و دماغش دربیاورم. دلم هم از او پر بود و الخ.
خدا عادتش این است که بی خداحافظی میرود. رفت بیصحبت. صبح نامه نوشته دیدم، بدین مضمون: من صحبت میکردم، شما صحبت نمیکردید. دیشب به آنهمه در. خدا کم نیاورده بود. خمار شده بودیم از بیجوابی. آن همه بلبل زبانی را نتیجه این شد. فهمیدیم که «شب شراب نیارزد به بامداد خمار». خوب است که استادمان «علی» یادمان داده که چگونه با او دست و پنجه نرم کنیم تا کمی «قهاریَت» از یادش برود. که همچنان که دیگران مرید عشقند، او نیز هم. پس همان درست ذیل نامهاش نوشتم «صَبَرتُ عَلی عَذابک. فَکَیفَ اَصبرُ عَلی فِراقِک؟». تیر آخر بوده همیشه. البته که به این سوال به این راحتی نمیتواند جواب دهد. میبینید که، هنوز جواب نداده!
Labels: موسیقی
6 نظر:
ba inke kamelan dar ahvaale digari boodam , neveshteye ziba va bipiraayeye shoma mara be yaad aavard o aaram kard...besiar motshakeram.
آسمان رشک برد بهر زمینی که در او
دو نفر یک دو نفس بهر خدا بنشینند
انديشهء" لياقت" را در خود از ميان بردن ، اين است مانع بزرگ روح
مایده های زمینی نوشته "آندره ژید"با ترجمهء"جلال آل احمد،پرویز داریوش " همین
می دانم راه های دیگر هم هست و منکر آنها نمی شوم.ولی قبول کنیم که این هم راهی است که باید آزمودش. چون بسته است و نتیجه از قبل معلوم است نباید آن را کنار گذاشت. این راهی که نه فقط در جنبش زنان که در بسیاری از موارد دیگر هم بدان نیاز داریم. نمونه های این چنینی کم نیستند. باید جای خالی حق اعتراض را همه درک کنیم. در ضمن آن عده که دغدغه ی مسایل زنان را دارند کمابیش اعتراض خود را در موارد مختلف نشان داده اند. تشکل درست و حسابی برای آموزش بانوان هم داریم، اما غیر رسمی. خود شما آیا تابحال برای درخواست تشکیل یک انجمن سری به وزارت کشور زده اید؟ در مورد رفتن به شهرستان ها هم یک نکته را فراموش نکنید و آن این که رفتن به شهرستان و آموزش بی مزد و منت کار ساده ای نیست. شما نمی توانید خیلی راحت عده ای را دور هم جمع کنید و از حقوقی برایشان بگویید که چیزی از آن نمی دانند و در مسایلی پس ابتدایی تر از آن مانده اند.کار فعال حقوق زن یا هر فعال دیگری سرزدن به تک تک خانه ها نیست. زمانی که برای حق رای تلاش کردیم، ثمره اش را به درب خانه ی زنان روستایی هم رسید. وقتی برای حق طلاق مبارزه می کنیم، نتیجه اش شامل حال زنان شهرستانی هم می شود . فراموش نکنیم جنبش زنان در بین زنان شهرستانی هم شناخته شده است و هریک به سهم خویش تلاش می کنیم. در مورد اختصاص ثروت شخصی به این راه گفته بودید، چه ثروتی بالاتر از وقت، آسایش و نیرویی که زنان در این راه هزینه می کنند؟ فکر می کنیدچقدر پول باید داد تا بتوان جواز تشکیل یک انجمن یا خانه ی امن را گرفت؟ اصولا چرا باید پول داد؟ درست است همه چیزمان به همه چیزمان می آید، ولی یادمان نرود ماییم که باید این همه چیز را تغییر دهیم. راه هایی را که بسته اند، فراموش نکنیم. فراموشی بد دردی است.
صحبت های سرکار خانم کاویانی اشاره به نوشته ای دارد که در خصوص مسائل بانوان نگاشته بودند تحت عنوان "من و تویی ندارد!" و حقیر در کامنتی چیزکی در جواب نوشته بودم. برای پی بردن به اصل ماجرا به آدرس ذیل مراجعه فرمائید.
http://www.abiraha.persianblog.com
در ضمن کاش ایشان در همان پست جواب می نوشتند تا خوانده ی ارجمند دچار زحمت نشود.
از ایشان بسیار ممنونم و نظرات خود را در همان پست ایشان ادامه می دهم.
ممنون از توجهتان، پاسخ را در وبلاگ خودم هم خواهم گذاشت.
به نظر من تلاش برای باز کردن راه بسته اشتباه نیست.اگر راهی را بسته اند، نباید رهایش کرد.سنگی که راه بر رود می بندد، با استمرار رود است که فرسوده می شود و گرنه رود مرداب می شود و سنگ هم خود در مرداب فرو می رود. وقتی گفتم زنان شهرستان گاهی در ساده ترین حقوق مانده اند، فقط شهرستانی ها نیست که در تهران هم این چنین است و تنها بخشی از مبارزه آموزش فردی است. این بخش هم به تناسب در حال انجام است. انتشار مجله هایی چون زنان در این راه موثر است. در ضمن فکر می کنید انجام کاری که بعد وسیع تری دارد موثرتر خواهد بود یا آموزش به چند نفر؟ من فکر می کنم هرکس به سهم خویش کاری در این راستا می کند، از بحث های خانوادگی و دوستانه تا نوشتن وبلاگ یا مقاله. روزگار ما با زمان گرفتن حق رای یکی نیست، همان راه را هم انتخاب نکرده ایم.من هم منکر نقش بزرگ آموزش در این زمینه نیستم ، ولی آموزش تنها شیوه ی سنتی معلم و شاگردی نیست. با خرج نکردن از کیسه موافقم ولی باور کنید کم هم نیستند و اگر محل مناسبی پیدا شود کسی رویگردان نیست.اصولا نیازی به ثروتهای هنگفت نیست، موسسه محک(کودکان سرطانی) با کمک افرادی اداره می شود که گاه خود در رفع ساده ترین نیازهایشان مانده اند. منظور این که محل مناسب که پیدا شود، مشکل مالی هم حل می شود.
پیروز باشید.
Post a Comment
خانه >>