رفتم داخل اتاق. دیدم نشسته. در فضا آهنگ سکوت پخش میشد. کسی که رتق و فتق امور میکرد لبخند میزد که ببین بهخدا استاد سالم است. چرند مینویسند این خبر گزاریها! رفتم جلوتر. گفتم استاد شما که سالمید. هیچ نگفت و فقط محزون بود. گفتم خبر نادرستی را خبرگزاریها نوشتهاند. خودم خواندم که
ایسنا نوشته. حتی افراد مهمی در ادبیات مثل «
خوابگرد» هم به آن لینک دادهاند. هیچ نگفت. محزون بود. شاید اثرات درد را هنوز با خود داشت و لب به شکایت نمیگشود. سرش را برگرداند رو به پنجره. با آن سبیل پرپشت. گفتم اجازه دهید دستتان را ببوسم. با او دست دادم و دستش را بوسیدم. از اتاق زدم بیرون. اتاق بغلی گویا مال خودم بود. فکر میکردم که چطور خبر سالم بودن بابک بیات را بدهم به ملت. گفتم به خوابگرد میگویم خودش درستش میکند!
صبح زود که پاشدم نگاهی به خوابگرد کردم. در
لینکدهاش که لینکی نگذاشته بود. چقدر بد. یعنی به بابک بیات دروغ گفتم؟ مثل اینکه خوابگرد باید به همهی خبرهای فرهنگی و غیرفرهنگی عالم لینک بدهد! خوب چه فرقی میکند
هفتان که نوشته است. اما بهخدا بابک بیات زنده است....
1 نظر:
:(
Post a Comment
خانه >>