Thursday, May 17, 2007

واقعه - 1

آمدم پهلویم نشست. با یک استکان چای نیم‌خورده. نمی‌دانم مرا از کجا نشان کرده بود.
- علم با معلوم و محبت با محبوب شناخته می‌شود.
نفسی چاق کرد و بقیه‌ی چایش را هورت کشید.
پ.ن: واقعه‌ها، خاطراتی است که از یک دوست دارم. او بعضی وقت‌ها با خود من حرف می‌زد. شاید در کتابی هم این نقل‌ها آمده باشد. خلاصه شخص سومی هم بعضی وقت‌ها فضولی می‌کرده و یادداشت برمی‌داشته. برخی از این حرف‌ها بارها و بارها تکرار شدند. دیگر فقط من نبودم. گویا همه باید می‌شنیدند.

Labels: