Friday, June 08, 2007
قرار است که تمام شود. لاجرم برمیگردم به روزگار ماضی. من آدم ضعیفی هستم که بعضی وقتها سخت گریهام میگیرد.
پ.ن: فکر میکنم حالا من و خدا بیحساب شدیم. من و هر چه هست، بیحساب شدیم. نه طلبی دارم و نه بدهی. درست نمیگویم؟ آی بالائی. با تو هستمها.
پ.پ.ن: هی یک چیزی گویا درونم مرا به یاد قول و قرار نوروزی امسالام میانداخت. نمیدانم چه در آن بود که مرا به دوباره خوانیاش دعوت میکرد. بازخوانیاش که کردم علاوه براین که گویا لازمست تغییراتی در آن انجام شود، بر زبانم آمد که شاید تقدیر مشخص بود و صدایش بلند، من خود را به کری زده بودم. باز گفتم: اللهم انی اسئلک صبرا جمیلا.
بعد از تحریر: با تشکر و امنتنان از یک دوست! خدا کند همیشه «یک دوست» باشد تا اشکالات آدم را یادآوری کند.
2 نظر:
نمی دانم از چه این همه دلتنگ هستید، ولی به قول سهراب، « دلخوشی ها کم نیست».
بازهم از لطف شما سپاسگزارم و به جد می گویم اگر باری بر دوشتان می افزاید یا فرصت و حوصله ی آن نیست ، فراموشش کنید.
کاش یک دوست همیشه کنار آدم بود تا اشتباهاتش را یادآوری کند .
Post a Comment
خانه >>