Friday, October 27, 2006

خاطره

یادته...

Monday, October 23, 2006

زان می... (2) فطریه

گویند فردا روز، مسلمان جماعت از آن­چه روزی خود می­کنند در طول سال، قسمتی جدا سازند و آن را فطریه نامند. جز خدای خویش روزی­ام نبود. خدایا؛ خود فطریه­ام باش. یا فاطر.
گویند فردا روز، عید است. چون خدای بندگان بر یک ماه استقامت ایشان بر حفظ حدود شرع مقرر در این ماه، عیدیشان دهد به برکات و نعمات. جز معصیت در این ماه چه کردم؟ خدایا؛ من آن­چه کردم در خور خویشتنم بود. تو چنان کن که در خور خویشتنت است. یا رحمان و یا رحیم.
گویند رمضان را قدر و منزلتی بود. من ندانستم و نمی­توانستم دانستنش را. خدایا؛ تو خود قدردان آن باش به جای من. که تو عالمی و قادر.

عُمق حماقت، سفاهت و بلاهت!

احمدی نژاد یا دیوانه است یا ملت را دیوانه فرض کرده یا قصد دیوانه کردن ملت را دارد.
لطفا بعد از خواندن متن زیر؛ غیر از این سه حالت اگر چیزی به ذهنتان می­رسد بگوئید شاید بر مجموع فضائل ایشان اضافه شود.
... اين‌كه مي‌گويند دو بچه كافي است، من با اين امر مخالف هستم. كشور ما داراي ظرفيت‌هاي فراواني است. ظرفيت دارد كه فرزندان زيادي در آن رشد پيدا كنند، حتي ظرفيت حضور 120 ميليون نفر را نيز داراست.
وي گفت: اين غربي‌ها خود دچار مشكل هستند و چون رشد جمعيت‌شان منفي است، از اين امر نگران هستند و مي‌ترسند كه جمعيت ما زياد شود و ما بر آنها غلبه كنيم، به همين خاطر مشكل خودشان را به ديگر كشورها صادر مي‌كنند.
احمدي‌نژاد افزود: ظرفيت اشتغال در كشور ما خيلي زياد است، من معتقدم خانم‌هاي متاهل مي‌توانند نيمه‌وقت كار كنند، ولي حقوق كامل بگيرند.
وي هم‌چنين گفت: يكي از دوستان در اين جلسه فرمودند ما در شرايط حساسي به سر مي‌بريم، ولي من مي‌خواهم عرض كنم كه بشريت امروز در يك نقطه‌ي عطف تاريخي قرار گرفته است.

منبع: ایسنا.
پ.ن: همان «معجزه­ی هزاره­ی سوم» وصف خوبی است که از ایشان می­شود.

Sunday, October 22, 2006

لطف پیر خرابات

برای دیدن عکس در ابعاد بزرگتر، بر روی آن کلیک نمائید.

Thursday, October 19, 2006

مقدمه­ای جمالی بر جملاتی جلالی!

نمی­دانم تا به حال مقدمه­ی مناجات مسجد کوفه­ی مولا یا در واقع دعای محراب را خوانده­اید یا نه. مناجات­ حضرت چنان­چه از بلیغی چون وی باید انتظار داشت، از دو بخش کلی تشکیل شده است. آن­جا که بر مذاق اهل جلال است و سخن از شدّت و حدّت عذاب است و آن­جا که مفرح دل اهل جمال است و بر معاشقه نظر دارد. فرازهای اول همه از هیبت جلال او گوید و در ادامه از آن­جا که «مولای یا مولای» شروع می­شود، یک­باره راه به منظری مفرح از معاشقه­ای پایاپای بین دو دوست می­برد. مناجات­های امیر مشحون از این دل­انگیزی­هاست. مولا به حکم سرسلسله بودن بر تمام جنبه­های سلوک مسلط است و از این است که هم اهل جمال را کفایت می­کند و هم اهل جلال را و هر دوی این طوایف نسب طریقت خود را به او می­رسانند.* اما این را گفتم تا مقدمه­ی مناجات را که در واقع مدخلی­ست مفرح و شاد بر جملاتی که اگر کمی اهل باشی رعشه بر اندامت می­اندازد را با هم مرور کنیم و الحق چنین صحنه­های ترسناکی را چنان مقدمه­ای لازم است.
این دعائی است که در محل ضربت در محراب مسجد کوفه خوانده می­شود. عجیب فرازهائی مختص عجیب جائی! ترجمه هم لازم ندارد!
یا مَن اَظهَر الجَمیلَ وَ سَتَر القَبیحَ. یا مَن لَم یُؤاخِذ بالجَریرَة وَ لَم یَهتک السترَ و السَّریرَة. یا عَظیمَ العَفو. یا حَسَن التَجاوز. یا واسعَ المَغفرَة. یا باسطَ الیَدَین بالرَّحمَة. یا صاحبَ کلِّ نَجوی. یا منتَهی کلِّ شَکوی. یا کریم الصَفح. یا عَظیمَ الرَجا. یا سَیدی صَل عَلی محمد و آل محمَد و افعَل بی ما اَنتَ اَهله یا کریم.
* این را داشته باشید تا بعدا مفصل از این دو جنبه­ی مولا در مناجات­های وی برایتان بگویم.

Tuesday, October 17, 2006

تمهیدیه بر ادعیه­­ی غامضه و خطب نادره­ی منقول از معصوم علیهم­السلام

بر واقفان و ناقدان آیات و اخبار معیّن و مبرهن است که کلامی که افاده­ی معنی می­کند که از آن اشتراک حکمی میانه واجب و ممکن لازم نیاید که آن حکم مناسب قدس الوهیت بوده؛ آن کلام را محکم می­گویند. و اگر مفاد کلام مستلزم اشتراک حکمی غیرمناسب تنزیه و تقدیس بود آن کلام را متشابه خوانند اگر از قرآن و حدیث باشد. شطح نامند؛ اگر از قول اکابر باشد در وقت غلبه حال و سقوط بشریت به شرط آن­که بزرگی که قائل آن قول، صاحب تزکیه­ی اوصاف و اخلاق و ضابط احکام و حدود شرع باشد و در باقی احوال به سرحدّ قتال نفس رسیده باشد و مشربی تمام از جام مدام حبّ نوافل و بهره از حبّ فرایض او را روزی شده باشد. وجه تسمیه این کلام به متشابه آن است که عقل تکذیب قائل­اش نمی­توان نمود و حکم بر مفهوم ظاهرش به طریق صدق مخالف قواعد شرعی می­باید و راه ادراک باطن­اش بر او به سبب عدم رسوخ در علم بسته است چه آن مخصوص به صاحبان طریقت و واقفان اسرار حقیقت است و نفی باطن کلام کفر است زیرا که در حدیث نبوی هفت بطن قرآن را ثبوت رسیده پس ادراک و حکم آن کلام بر عقل مشتبه ماند و منع تاویل نمی­توان کرد چه علم تاویل از قرآن و حدیث مثبت و مضبوط است. پس آن کلام چون به ظاهر صرف تشابه با کلام مشبّهه و مجسّمه و زنادقه دارد و به تاویل حقیقت آن تشابه با کلام شرع می­یاید، آن­را متشابه گفته­اند و اگر صاحب تاویل بر آن صفت است که در قرآن که «ابتغآءَ الفِتنَةِ*» تاویل می­کند و کجی و زیغ در دل دارد زندیق یا کافر است، به حسب قصد و تاویل اگر از روی رسوخ در علم یا اقتباس از مشکوة اهل تحقیق و عرفان می­کند پس با آن حال اگر نیّت حسنه با آن عمل باشد شریک بهره­ی اهل انتفاع و بهره را ز فیض قائل کلام می­شود. اکنون امثال این متشابهات اگر از جماعت اهل بیت –علیهم­السلام من الملک العلام- روی یابد یا از کبار صحابه­ی عظام –رضوان­الله تعالی علیهم اجمعین- آن­را بنام شطح خواندن ترک ادب­است و البته متشابه از آن تعبیر باید نمود و نسبت عموم و خصوص مطلق میانه مفهوم متشابه و شطح مرعی باید داشت که بر همه متشابه اطلاق شطح نکند و اگر همه شطح را متشابه خوانند تواند بود.
اکنون به اتفاق جمیع علما محقق و محدثین مدقّق و اصحاب طریقت قاطبة (ره) حضرت امام المتقین و رئیس العارفین و مقتدی­الصدیقین و یعسوب­الدین اخو رسول الله؛ ابوتراب علی­ابن­ابی طالب را در حقایق و معارف الهی و حل معضلات طریقت و کشف اسرار حقیقت کلام عالی بسیار است که از سوابق و لواحق صدور مثل­این امتناع داشته و دارد و در تعریف کلام ِ عرفان انجام ِ توحید نظام ِ آن امام­الانام –علیه­الصلوة و السلام- اکابر کرام فرموده­اند که: «وفق** کلام خلق و دون کلام خالق» زیرا که مقتبس از انوار محمدی است کما قال علیه السلام «سلونی عمّا دون العرش فان ما بین الجوانح علماً جمّاً هذه اللعاب رسول الله فی فمّی هذا ماذقنی رسول الله ذقّاذقّا فوق الّذی نفسی بیده او اذن للتّوریٰة و الانجیل ان یتکلّما لو ضعت و سادة فاجزت بما فیهما فصدّقاتی علی ذلک». و از جمله متشابهات که در هنگام استتار بشریت و غلبه ظهور جذبات الوهیت از آن مهندس کارخانه لاهوتی و مقدرات احکام جبروتی –علیه­السلام- صادر شده این خطبه است که به خطبة­البیان اشتهار دارد. امید به کرم وهّاب علیم و جواد کریم آن است که مومنان صادق الاعتقاد از این تاویلات انتفاع تمام یابند و باعث رستگاری این اسیر بند نفس آید.
بحق النبی و آله و اهل بیته و صحبه –صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین-

* آل عمران / 8
** باید فوق باشد نه وفق.

پ.ن. 1: عنوان متن از بنده است. در کتاب ذیل الاشاره به عنوان «تمهید» بسنده شده است.
پ.ن. 2: تمهیدیه­ی فوق را علامه محمدبن محمود دهدار شیرازی بر شرح خطبة البیان مولا علی نگاشته. منبع من برای پیاده­سازی آن نسخه­ی خطی موجود در کتاب­خانه­ی آستان قدس رضوی بوده. دلیل نگارش آن نیز بماند برای نوشته­های بعدی اگر فرصتی دست داد!
پ.ن.3 : رسم­الخط نوشته را تا جائی که سوادم اجازه می­داد مطابق شیوه­ی جدید تغییر دادم؛ مبادا که بر اکابر عظام درست­نویسی همچو سیدنا الخوابکرد و مولی داریوش الملکوتی حفظهم­الله تعالی، سختی پدید آید. بمنة و کرمه!

Friday, October 13, 2006

همین حالا

به مدد عُلمای منجم که دیشب را شب قدر اول یا همان شب 19رمضان فرض کردند، قاعدتا «علی» را «همین حالا» ضربتی وارد آمد. «همین حالا» علی گفت: فزت و رب الکعبه و «همین حالا» منادی آسمانی با صیحه­اش زمین و زمان را بر سرش گذاشت که: امیرالمؤمنین را کشتند. و «همین حالا» خیلی اتفاقات دیگر نیز رخ داد.
این «همین حالا» را دریاب که «قدر اول» همین است.

Thursday, October 12, 2006

صبوحی (14) - قدر اول

یا رفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه.
«ای رفیق کسی که رفیقی ندارد!»
یا دینَ مَن لا دینَ لَه.
«ای دین کسی که دینی ندارد!»

Labels:

Thursday, October 05, 2006

سوال اساسی: آیا گل با آهن برابر است؟

گل­فروشی محل­مان تبدیل به آهن­فروشی شد. حدس بزنید از این به بعد در محله­ی ما به­جای بوی گل چه بوهائی و به­جای صدای آب و بلبل مغازه­ی آقا رضا (گل­فروش سابق و آهن­فروش تازه­کار) چه صداهائی قابل دریافت خواهند بود.

Sunday, October 01, 2006

پدر! آسمان ِ قصه­هایت کجاست؟

گفت که پدرت آن­شب کذائی اصلا به خانه نیامد؛ بعدترها هم که آمد چیزی از آن شب نمی­گفت. این­را مادرم بعدها که عقلم رسید تا از او درباره­ی حال و احوال پدرم در شب اعلام قطع­نامه­ی 598 بپرسم، گفت. آن­شب هم اما پدر نیامد.*
پدر همین دیشب بود که آخرالامر بغض 18-17 ساله را وا داد. رفت در اتاق کتاب­هایش. پای سجاده و گویا دل سیری گریسته بود. باز دلیلش را نمی­دانم. اما دیگر از مادرم هم چیزی نمی­پرسم.

ما تمام سال­های جنگ را زیر گوش بمباران­های موسمی تهران بودیم. پدر ما را از جایمان تکان نمی­داد. خودش در کار جبهه بود و جنگ. یادم آمد: مرا که شبی از صدای چون به مشت کوفتن درب خانه در پی زوزه­ی باد -تو بخوان زوزه­ی شلیک تیرهوائی­ها- گریه­ام گرفته بود، در امتداد داد و فریاد مادرم که بچه را کجا می­بری... بغل زد. برد درست در ایوان خانه نشاند. گفت: ببین! این شعله­های سرخ را که به آسمان می­پرند را نگاه کن. این­ها خون شهیدان هستند که به آسمان می­روند... آن­قدر تند و تیز که اگر مانعی سر راهشان باشد؛ از راه برش می­دارند! عجله دارند پسر! عجله! و من شیر فهم شدم و دیگر عادتم شد که تا آخرین شلیک­ها نگاه می­کردم که دل آسمان سیاه چگونه خون آدم­های خوب را می­بلعد. روزگار جنگ بود.

حالا جنگ تمام شده بود. نه قصه­ای بود از خون و آسمان، نه حتی صداهای مشت کوفتن بر درب خانه آزارمان می­داد. جز پدر که تا دیشب مُهری ار ایام به لب داشت، همه عادی شده بودیم. وضعیت برای همه عادی بود. سفید. اما برای او نه. چیزی شبیه برزخ. وضعیت زرد. دیشب نمی­دانم اوضاع چگونه شد. وضعیت برای او سفید است یا قرمز؟

* آن­سال تابستان من دور از تهران جنگ­زده بودم و خبر را ظهر روزی تابستانی در خانه­ی خاله­­ی شهرستانی­ام شنیدم. بعدش غریو شادی او بود که کف زنان و شادی­کنان می­گفت: تمام شد! بالاخره تمام شد!