1- میدانی عزیز! زیاد دستم به نوشتن نمیرود. اصلاً کلمات در ذهنم میماسند. روزگار بدی شده. عقل من به جایی قد نمیدهد. مدتی را به بیخیالی طی کردم، اما نه اهل بیخیال شدن هستم نه قدرتاش را دارم. باز برگشتم سر خانهی اول. روزها نامههای عین القضات میخوانم و شبها طرحهایم را میکشم و دور میریزم. دلم بدجوری هوس زیارت کرده. از بیدار شدن سحری خسته نشدم اما دوست دارم جای دیگری غیر از این اتاقم بیدار شوم. جایی مثل مزرعهی گندم یا جنگلهای جواهرده. دلم طبیعت بکر میخواهد. میدانستی حتی صدای باران شهر با صدای باران در دهات فرق دارد؟ من دلم صدای باران در دشت میخواهد. صدای شجریان را در همه حال دوست دارم اما الان هوس کردم صدای بیتکلف یک چوپان، یکی مثل رضوی، چه میدانم، حتی شجریان وقتی برای دلاش میخواند را بشنوم. صداهای بیتکلف به طبیعت نزدیکتر هستاند.
2- دیشب با رفیقی اهل درد صحبت میکردم. میگفت: قلابی بودن ویژگی بارز عصر ماست. تو یک حرف از سر صدق نمیشنوی، یک عمل از روی نیت خالص و پاک، از روی اعتقاد، ولو با عقیدهی تو جور در نیاید، نمیبینی. همهاش سیاسی بازی؛ کثافت کاری. دیدم راست میگوید. میگفت: دشمنترین دشمنان مسلمانان خود ایشاناند، که نه فهمیدهاند که چرا چنیناند و نه میخواهند که بفهمند. خیلی که زور بیاورند تا وسط راه نرفته بر میگرند و بیماری اپیدمی گشادی گریبانشان را میگیرد. راست میگفت. چه میگفتم؟ حرفهایش همه راست بودند. حرفها، صداها، نوشتهها، هنرها... همه قلابی. همه جنس بدل. خیلی سیاه است. نه؟ به قول عزیزی: حقیقت تلخ است.
3- یک سؤال از اهالی سیاست و اخلاق: گناه به قهقرا کشیده شدن یک جامعه و تنزل افراد آن، از سطوح اخلاقی به گردن کیست؟ دو روز پیش برای دوستی نوشتم چرا روزگاری علی ابن ابی طالب، مرد عدالت، شبانگاهی که به خانهی فقیری برای دادن نان و خرمایی میرفت، صورتاش را هم در مقابل تنور گداخته میگرفت و بر خویش نهیبها میزد که بعد از 1400 سال، هنوز پشت آدم از شنیدنشان تیر میکشد و در این روزگار، کسی نباید حق داشته باشد به اولیای امور مدعی حکومت علوی، نازک تر از گل بگوید؟ شما دلیلاش را میدانید؟
پ.ن. اگر حالاش بود، برای جواب به سوالهای قسمت سوم نوشته، مثل اهل طنز، 4 گزینه هم طراحی میکردم: مثلاً برای اولی مینوشتم: 1- آمریکا 2- اسراییل 3- محمدرضا شاه و پدرش 4- همهی موارد! طنز مضحکی شده این داستان من نبودم، دستم بود، تقصیر آستینم بود!