Saturday, August 30, 2008
یاد پاکتهای قهوهای میوه بهخیر. یاد پدرها با پاکت میوه بهخیر. یاد تلفنهای دوزاری - پنجزاری با کیوسکهای زرد بهخیر. یاد علی کوچولو، آن مرد کوچک بهخیر. یاد زهره و زهرای ماه رمضونها بهخیر. یاد آقای حکایتی و دار-و-دستهاش بهخیر. یاد خونهی مادر بزرگه بهخیر. خودش و نوک طلا و نوک سیاه و مخمل و هاپوکومار را یادت هست؟ حکایتی بود برای خودشها! یاد کودکی بهخیر. بهخیر.
شما نسل جدید آیا هیچ از زندگی فهمیدهاید؟ شما با این همه دک-و-پز، تیزر سادهی برنامه کودک را درک نکردید. مدرسهی موشها را نفهمیدید. حیف! ما برای شما متاسفیم. آن روزها که همه کشته میشدند، ملودیها زندهتر بود. رنگها شادتر بود. ساده بودند همه. مهربانی هنوز بود. شما نسل جدید هیچ از مهربانی دیدهاید؟ حیف! ما برای شما متاسفیم که مهربانی در بین مردم را بهیاد ندارید و با آن خاطره ندارید.
پ.ن.۱: از نسل سالهای ۵۷ و ۵۸، کسی از اسمهای دیگری که خاطرهاند چیزی یادش مانده؟ بگویید تا اضافه کنم. یادمان نرود لااقل.
پ.ن.۲: ممنونام از مینوی عزیزم که مدرسهی موشها را برایام هدیه آورد. ممنون از ساغر برای یادآوری «علی کوچولو» که باعث این نوشته شد و از امشاسپندان برای همراهیاش در یادها و خاطرهها.
پ.ن.۳: آهنگ سراسر خاطرهی «شب بهخیر کوچولو» را با لطف و مهربانی مریم مهتدی دریافت کردم. شما هم اگر میخواهید از اینجا دانلود اش کنید.
از آداب ذکر گفتن
- من خیلی وقتها بهت نمیگم. ولی نگاهت که میکنم، انگار ذکر گرفتنام میگیره به خدا.
- چی بگم؟؟؟
پ.ن. این مکالمه حقیقیست!
- چی بگم؟؟؟
پ.ن. این مکالمه حقیقیست!
Friday, August 29, 2008
باقی مانده
آدمها هم مثل تفریق یا تقسیم باقی مانده دارند. مثلاً فکر میکنی اگر از حسین نوروزی دلاش را کم کنی، باقیماندهاش چه میشود؟ جواب من این است: یک مشت خاکستر سیگار. همین.
پ.ن.۱: مرا ببخش حسین. مینو دارد امشب میرود و جور تنهاییام را باید تو و داریوش بکشید.
پ.ن.۲: یادم آمد که خدا هم باقی مانده دارد. بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَمَا أَنَاْ عَلَيْكُم بِحَفِيظ (هود - ۸۶)
پ.ن.۱: مرا ببخش حسین. مینو دارد امشب میرود و جور تنهاییام را باید تو و داریوش بکشید.
پ.ن.۲: یادم آمد که خدا هم باقی مانده دارد. بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَمَا أَنَاْ عَلَيْكُم بِحَفِيظ (هود - ۸۶)
Monday, August 25, 2008
عریضه
بر پادشاه مُلک رضا سلام و درود.
زبان از شدت لطف شما قاصر است لذا از لسان حضرت لسان الغیب عرض حال میکنم که:
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
زبان از شدت لطف شما قاصر است لذا از لسان حضرت لسان الغیب عرض حال میکنم که:
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
روزگار من و تنوع حجاب ایرانی
اگر از حال اینجانب پرسیده باشید ملالی نیست. خیلی اوقات میشود که گفتن این جمله حتی اگر خیلی کلیشهای هم باشد جرأت و جسارت میطلبد اما حالا که حال ما خوب است. دلیلاش هم سیاحت چند روزهام از شمال ایران با مینو بود که طبق معمول اکثر اوقات را در جنگلهای بکر رامسر که چشم بد از ایشان دور باد! گذراندیم. [کاش بشود یک کلبهی کوچک در دل جنگلهای رامسر یا عباس آباد برای خودم دست-و-پا کنم و به آرزوی چند سالهام برسم! شاید یک کلبهی چند متری که پنجرهای رو به درهای پر از مه و ابر و جنگلهای بکر داشته باشد از دیرینهترین آرزوهای من باشد. جایی که بشود در آن مثل «اسد» فیلم «پری» زندگی کرد و عاقبت به خیر شد!]
اما یکی از نکاتی که برایام بهیکباره جالب شد نوع حجاب زنان شمالی بود. در ذهنام ایشان را با زنان جنوبی مقایسه کردم که در زیر آفتاب سوزان جنوب چه حجاب سنگین و سیاهی دارند. این تفاوت را شاید بتوان به حساب نوع اسلام پذیری دیار طبرستان در قرون نخست اسلامی گذاشت و این که اصولاً مردمان شمال ایران، اسلام را با سنت شیعی دریافت کردند که لابد در آن روزگار مثال بارزی از سهلالطریق بودن مسلمانی به روایت امامزادگان شیعه بود. امامزادگانی بیشمار که کثرت بقاع آنها در جای جای خطهی شمال و حتی در دل رفیعترین کوهها گاهی باعث تعجب است.
پ.ن. سوغات هم بخواهید داریم. این دو تصویر را نگاه کنید.
Tuesday, August 19, 2008
روی ديگر سكه
میخواستم سر-و-ته قضیه را در همین صفحه هم بیاورم اما دیدم نمیشود بالای صفحه نام «سوشیانت» نوشته شده باشد و در آن حرفهایی آن چنانی بزنی. این شد که صفحهای دیگر ساختم تا گاهی روی دیگر سکهی ذهن پر تشویش خویش را بهشما بنمایانم. اگر اهل دغدغههایی از جنس کفریاتی که مینویسم هستید میتوانم در کفرستان خویش میزبان شما باشم. کفر گوییهایم را در «کفریات» بخوانید.
Saturday, August 16, 2008
انتظار نامه - 4
تا کی بهتمنای وصال تو یگانه... اشکم... خواهد بهسر آید غم هجران تو یا نه؟... ای تیر غمت....
Labels: انتظار نامه
انتظار نامه - 3
مثل امروز وقت اذان صبح حرم بیا. من و مینو به انتظار تو نشستهایم.
پ.ن. اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاء وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. (النور- 35)
Labels: انتظار نامه
Wednesday, August 13, 2008
انتظار نامه - 2
انتظار یعنی در نظر بودن شخص منتَظَر. آنکه در نظر است که غایب نمیشود!
Labels: انتظار نامه
Monday, August 11, 2008
انتظار نامه - 1
چه غیبتی؟ تو همه ظهوری و حضور. غیبت تهمت بزرگیست. نکند که از شدّت ظهور، از چشمان ما غایبی؟ قرنهاست که چشمان غیبت زده ترا نمیبینند. قرنهاست.
Labels: انتظار نامه
Saturday, August 09, 2008
کاربرد فرهنگی اجتماعی وبلاگ
- آقا یک خواهش دارم.
- بفرمایید.
- لطف میکنی از فضای وبلاگ برای داد و ستد دل و قلوه و ... و ... و اینا استفاده نکنی؟
- ...
- بفرمایید.
- لطف میکنی از فضای وبلاگ برای داد و ستد دل و قلوه و ... و ... و اینا استفاده نکنی؟
- ...
Monday, August 04, 2008
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم
اگر در این رفت-و-آمدهای با هواپیما چیزیات شود، مطمئن باش میروم دربند، سوار آن دو پاره آهنهایی که از روی درّه میگذرند میشوم. یادت میآید؟ همانها که میترسیدی سوارشان بشوی. به بالاترین نقطه که رسید، سریع خودم را به تو میرسانم.
Friday, August 01, 2008
شیدایی در دالاهو
خیلی دوست دارم به کرمانشاه و خصوصاً شهرستان «صحنه» سفر کنم. دیدن مردمانی که شیدایی از سر-و-رویشان میبارد لابد تاثیر خوبی بر آدم میگذارد. دوست کرمانشاهی زیاد دارم اما دیدن دالاهو و اهل حقاش شده یکی از آرزوهای دیرینهام. حس میکنم یک آدم خاص لازم دارم تا با هم به این سفر برویم. یکی که حاضر باشد شبها در کوه بخوابد و غذای کوهستانی بخورد. یکی که غم داشته باشد، غصهدار باشد، نیاز به تحول داشته باشد. خلاصه نمیدانم. حس عجیبی مرا به دیوانه بازیهای از یاد رفته میخواند.
پ.ن. مسبب همهی اینها دیدن این تکه فیلم از سید خلیل بود که اشکام را درآورد.
پ.ن. مسبب همهی اینها دیدن این تکه فیلم از سید خلیل بود که اشکام را درآورد.