دلم برایت تنگ شده عزیز!
سخت است سخت. دل تنگی را می گویم.
به جان کندنی می ماند که طولانی شده است.
پیشتر ها که می آمدی و سر بر شانه ام می گذاشتی را یادت است؟ می گفتی: نمی خوانی برایم؟ در آغوشت می کشیدم و می خواندم آرام آرام تا بخوابی. تصنیف "بت چین" را می خواستی و این اواخر به ذکر "علی" آرام تر می گرفتی. می خواندم و می خوابیدی. یادت است؟
دیشب خوابت را دیدم. مثل هر شب که به یادت سر بر میز می گذارم تا خواب مرا ببرد تا تو. دیدم که آمدی با همان لباس سفید همیشگی. چشمانت را. چشمانت را عشقست عزیزکم. می گفتم به تو و در آغوشت می کشیدم. می خندیدی و می گفتی: اگر بدمشان به تو راضی می شوی؟ مثل همیشه. و من سفت تر می فشردمت در آغوش که یعنی جایش خوب است.
گفتی: بخوان. چه؟ علی علی... .
-
سر که برمی دارم آفتاب نزده و هنوز شب است. بوی عطرت در اتاق است و صدایت در گوشم، اما تو نیستی. رفتی. مثل همیشه.