Monday, February 27, 2006

دلم برایت تنگ شده عزیز!

دلم برایت تنگ شده عزیز.
سخت است سخت. دل تنگی را می گویم.
به جان کندنی می ماند که طولانی شده است.
پیشتر ها که می آمدی و سر بر شانه ام می گذاشتی را یادت است؟ می گفتی: نمی خوانی برایم؟ در آغوشت می کشیدم و می خواندم آرام آرام تا بخوابی. تصنیف "بت چین" را می خواستی و این اواخر به ذکر "علی" آرام تر می گرفتی. می خواندم و می خوابیدی. یادت است؟
دیشب خوابت را دیدم. مثل هر شب که به یادت سر بر میز می گذارم تا خواب مرا ببرد تا تو. دیدم که آمدی با همان لباس سفید همیشگی. چشمانت را. چشمانت را عشقست عزیزکم. می گفتم به تو و در آغوشت می کشیدم. می خندیدی و می گفتی: اگر بدمشان به تو راضی می شوی؟ مثل همیشه. و من سفت تر می فشردمت در آغوش که یعنی جایش خوب است.
گفتی: بخوان. چه؟ علی علی... .
-
سر که برمی دارم آفتاب نزده و هنوز شب است. بوی عطرت در اتاق است و صدایت در گوشم، اما تو نیستی. رفتی. مثل همیشه.

Thursday, February 23, 2006

خنده یا گریه؟

این خبر دست اول ِ سایت خدمت منسوب به شخص ِ شخیص ِ عالیرتبه؛ جناب دکتر احمدی نژاد رئیس جمهور محترم جمهوری اسلامی ایران و طرفداران ایشان را بخوانید. اول که خبر را در صبحانه خواندم فکر کردم تفننی و از روی مزاح است ولی وقتی خبر را در خدمت دیدم، متوجه شدم ماجرای ذکر شده جدی است! پس از خواندن خبر ببینید خنده تان می گیرد یا گریه!؟

عاشقانه ای با چشمانت

دلم گرفتست
دلم گرفتست
به ایوان می روم و ...*

دستم را می لغزانم به روی کاغذ خیس چشمانت
سفید است. سفید.
من سیاه دل را چه به نقش سفید؟

نقشی می کشم به سفیدی
که بدانی چقدر دوستت دارم!
آرام آرام دارم عادت می کنم به نقاشی سفید چشمانت.

شبی که سفید نیست و هست
شبی که آرام نیست و هست
شبی که بی توام و نیست!
شبان سفید پوست چشمانت،
گَلِه های بی تاب مرا چه خوب در دشت سبز روحت به چرا می برد!

چراغها را روشن می کنم
چه حساسی به نور!
انگار که همجنست را یافته ای
می پری از جا
و نور را در آغوشت می گیری.
سفید تر می شود عمق چشمانت.
من سیاه دل را چه به نور سفید؟

برای الف.میم. که همه ی دلخوشیم برای زندگیست.
* . قسمتی از شعر فروغ عزیز.

Sunday, February 19, 2006

صبوحی (5)

و گفت: درد جوانمردان اندوهست که به دو عالم در نگنجد.
تذکرﺓ الاولیا - باب شیخ ابوالحسن خرقانی

Labels:

Saturday, February 18, 2006

فیمینیستِ کهکشان گستر!

اوضاع فرهنگی-اجتماعی زنان ایرانی را نمی خواهم به نقد بکشم، چرا که نه در تخصصم است و نه حال و مجال آن وجود دارد تا به آن از دید خودم بپردازم. چیری که برایم جالب است نالان شدن جماعت فیمینیست است که رگه هایش را می توانید در رفتارهایشان - حتی اگر بخواهند پنهانش کنند (که نمی توانند. مثلا با قر و غمش ها و فیش کشیدن های ممتد!) - و در چیزهائی مانند نوشتارهاشان که عیان تر است و بی دغدغه تر ببینید. البته لازم به ذکر نیست که درد مشترک را از این جماعت مخصوصا ورژن ایرانی اش نمی توان انتظار داشت که فریاد بزنند و هر از چند گاهی صدائی زیر از همان نوعی که خانم ها برای پچ پچ استعمال می کنند را می توانی با گوش جان بشنوی (برای من با گوش ظاهر هیچ وقت صدای "بیش از حد" زیر زنان قابل شنیدن نیست!). مثال کوچک زیر نمونه ای از آنهاست که نویسنده ی وبلاگ " من و آقامون ! " با نقل از وبلاگ "کیوان" آن را آورده و بر آن صحه گذاشته. نویسنده ی محترم ِ وبلاگ "من و آقامون" از حامیان غیور دفاع از حقوق زنان و از مترجمین نیمه فعال در حوزه ی ادبیات کودکان است و کمی بیشتر شاید، فعال در مترجمی خبری! باشد.
رفته بوديم SFC شام بخوريم. دوستان فكر می‌كردند مطابق هميشه من فقط دارم به خانم‌ها، ... ولی انصافاً اينجوری نبود. اينبار سر و كله و طرز لباس پوشيدن بعضی از اين جماعت واسم خيلی جالب بود. نمی‌دونم چرا اينجوری شدند؟! اينجوری لباس می‌پوشند؟! اينجوری حرف ميزنند؟! اينجوری قر و قميش ميان؟! انگاری مال يه دنيای ديگه‌اند، يه كهكشان دور. هر چند شايد هم اونها زمينی‌يند و ما مال يه جای ديگه هستيم! بعضی از اين پسرها عينهو هيپی‌های دهه هفتاد، موهاشون فرفری شده و رفته سوی آسمون. چله زمستونی موقع نشستن، نصف كمر و شورت‌شون كه معلومه هيچ، ...هم تا اون وسط‌هاش معلومه. آخه من نميدونم اين چه مُدلیه؟ اين چه تيپيه؟ نصف شلوار پاره، نصف پيرهن بيرون و اون يكی سر ديگه‌اش تو شلوار. كت آويزون. كلاه يه وری ... آخه ما نبايد از خودمون اختيار داشته باشم و بايد صرفاً يه مصرف‌كننده باشيم و هر كاری كه اونوریها كردند بدون مطابقت با الگو و سنت و كشور و مملكت انجام بديم؟! يعنی واقعاً اينها شده، ايده و آرمان نسل جوون ما؟
واقعیت این است که کمی حس دلسوزی به من دست می دهد وقتی صداهای جماعت مدافع حقوق زنان را به این "ظریفی" و به این طریق می شنوم که یکی جائی چیزی بگوید و تو نقل قولی کنی و بگذری. یکی در این میان به من بگوید چرا اگر اعتراضی دارند این جماعت، مانند خرده جنبش های مدنی که انجام دادند در سال های قبل مثل تجمع های پارک لاله و جلسات ممتد عمومی برای روشنگری در این عرصه و ... دیگر خبری نیست؟ تمام شد و مشکلات زنان حل شد؟ وقتی بارها در محافلی که عده ای فیمینیست دو آتشه در آن حضور داشتند، عنوان کردم که نمایش های تلویزیونی رمضان امسال جز اندک مواردی همگی فحاشی ها در خود نهان داشته بودند به زنان و کسی صدایش در نمی آمد؛ فهمیدم که تبی بود و احساس روشنفکری که دامن برخی را می گیرد و خلاص. نمی دانم. باید بروم و پرس و جو کنم شاید به همین دلایلی که کیوان گفته و کسی از مدافعان حقوق زنان که مشتی نمونه ی خروار است بر آن صحه گذاشته به نوعی باعث دل سردی آنها شده. یعنی نا امید شدند؟؟؟
تذکر: این پست در ساعت 11 شب دارای تغییراتی شد که دلیلش، طرز نگارش غلط در نقل قول کردن از جای دیگر، در وبلاگ "من و آقامون" بود و به لطف تذکر یکی از رفقا تصحیح شد.

Friday, February 17, 2006

تهدید چرا؟

نمی دانستم این چهار خط نوشته ی بی تکلف ( بنا بر گفته ی دوستان بی غرض ) را که در بیان مظلومیت "عرفان" و از سر خویشتنداری و دعوت به آن نگاشته بودم و حرفم را به آیه و حدیث و روایت مستند کردم که بگویم برداشت از دین فقط منحصر به گروهی و قومی آن هم در برهه ای از زمان خاص نیست، آنقدر برای برخی سنگین و غیر قابل هضم و تحمل بود که برایم چند ایمیل فرستادند و پر از تهدید و فحاشی که اگر مطلبت برنداری چنانت می کنیم و الخ.
گو حال که من اسم و رسم کامل گذاشتم در این وبلاگ هر چه بخواهند می توانند بکنند و باکی از کسی ندارند. به قول حضرت مولانا حافظ شیراز رحمه الله علیه، گوئیا باور نمی دارند روز داوری – کین همه قلب و دغل در کار داور می کنند!
یعنی ظرفیت جامعه مان این قدر کم شده که اگر کسی حرفی مخالف عقیده ی تو بزند، محکوم به نیستی می شود و خلاص؟ مگر غیر از این است که در مطلب قبلی، آنچه نگاشتم مستند بود به آیات و روایات صحیحه که اتفاقا سالیان سال است دارد در همین مملکت چاپ می شود و مجاز است؟ خوب به یک باره بگوئید که قبول ندارید دین را و خلاص. چرا می ترسید از حرف حق امامان و بزرگان؟ صاحب ملکوت به درستی اشاره دارد و تذکر که اینان را غم دین و پروای پروردگار نیست و چوب و چماق به هوای سیاست و قدرت بلند می کنند و برای دست یابی به آن و تامین منافع اش، هر چیزی را مباح می دانند. اگر اینچنین نبود چرا چنین از کوتاه سخنی برآشفته می شوند و علم جنگ در برابرش برمی افرازند؟
دوستان عزیز جنجگو! با شمایم! با شمائی که تهدید به هک این وبلاگ می کنید و نیست شدن من و مطالبم از صحنه ی روزگار. به خدا که از مرگ باکیم نیست که مدت زمانی بس طولانی است به انتظارش شب و روز می گذرانم. از مردمان دنیا که هیچ که این را بارها گفته ام، نه از آنچه در زمین و آسمانهاست به غیر از خدای عزوجل و آنچه که در "حدیث معرفت به نورانیت" مولا علی به عنوان باقی مانده ی خدای که مسلطند بر زمین و زمان و از حکومتشان گریزی نیست، نمی ترسم. آلوده جامه ای دارم و آنقدر فهم که بدانم چنین کثافتی را پوشش روح نشاید. چه کنم که دست به گریبانش هستم پس بدانید، مترصد زمانی ام که چنین جامه را از تن ِ روح برون کنم.
این یک.
اما دو. غصه ام گرفت نه برای خودم. برای مردمان جامعه ام. که چنین جمودی را با خود حمل می کنند. غصه ام گرفت که می بینم چنین بار گرانی را حمل بر دوش ذهن می کنند بی آنکه بدانند آنچه می برند پاره ای گزافه است و بس بی مصرف و بی خاصیت. هیچ وقت از دیدن پرنده ای تیز پرواز در قفس خوشحال نشدم. چگونه می توانم به خود بقبولانم که اذهانی چنان پرنده را که توانند اوج ملکوت را در زیر بال بگیرند، در قفسی محکم به زاری به بند کشیده اند؟ نه! تا به حال که نشده و قبول کردنش را برای خود، جزو محالات می دانم.
قرآن را بر می دارم تا کمی آرامم کند. می آید که:
إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿11﴾ لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ ﴿12﴾ لَوْلَا جَاؤُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُوْلَئِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ ﴿13﴾ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ

به يقين كسانى كه آن تهمت را آوردند، گروهى از خود شما بودند، آن را براى خود شرّى مپنداريد، بلكه آن براى شما خير است، براى هر مردى از آنان كيفرى به ميزان گناهى است كه مرتكب شده، وآن كس كه بخش عمده آن را بر عهده گرفته است، برايش عذابى بزرگ است « 11» چرا هنگامى كه آن تهمت بزرگ را شنيديد، مردان وزنان مؤمن نسبت به خودشان گمان نيك نبردند، ونگفتند: اين تهمتى آشكار است؟! « 12» چرا بر آن تهمت، چهار شاهد نياوردند؟ وچون شاهدان را نياوردند، پس خود آنان نزد خدا محكوم به دروغگويى اند; « 13» واگر فضل ورحمت خدا در دنيا وآخرت بر شما نبود، به يقين به خاطر آن تهمت بزرگى كه در آن وارد شديد، عذابى بزرگ به شما مى رسيد « 14» چون زبان به زبان از يكديگر مى گرفتيد وبا دهان هايتان چيزى مى گفتيد كه هيچ معرفت وشناختى به آن نداشتيد وآن را ناچيز وسبك مى پنداشتيد ودر حالى كه نزد خدا بزرگ بود.
(سوره ی مبارکه ی نور – آیات 11 تا 14)

Wednesday, February 15, 2006

حمله به تصوف

می دانم که این کوچک-نوشته حقی را ادا نمی کند که قرون متمادی است چماق خورده ی جماعت بی دین و خشک عقلی است که با تمام قوایشان با آن به مخالفت پرداخته اند.
حمله به دراویش گنابادی را می گویم. هر از چندگاهی قصه ی تعرض به درویشی و اهل فقری تکرار می شود و دل را می آزارد. نمی دانم چرا. اما با اینکه خود از اهل فقر نیستم اما هیچ نمی پسندم که با این جماعت چنین می کنند. خدارا شکر که در بلاد هند نیستیم. بعضی وقت ها بد جور – خیلی بد جور – به هندیان حسودیم می شود که با این همه تنوع مرام و مسلک (هرچند که برخی اقوام تندرو و افراطی در آنجا هم وجود دارند و فجایا می آفرینند) مانند آدمی زاد نه حیوانات وحشی دارند برای خود زندگی می کنند و کس را باکی از آن نیست که دینش و مسلکش مورد بی احترامی گروهی دیگر قرار بگیرد. بی تردید هندیان اگر از آقایان حمله کننده متدین تر نباشند - حتی در دوره های جدید که نفوذ فرهنگ غرب را بی پرده می توان در جامعه شان دید - از دین دارترین مردمان بشریت بوده و هستند و دین نقشی عجیب و اساسی در زندگیشان دارد. اما همیشه هم این انعطاف را در برابر تمامی مذاهب و ادیان دیگر داشته اند که آنها را در کنار خود بپذیرند.
از گفتار اصلی دور نشوم. اگر از آقایانی که حمله کردند و فریاد وا اسلاما سر داده اند، بپرسی مرحوم علامه طباطبائی را قبول داری؟ یا آیت الله خمینی را قبول داری؟ بی هیچ بحثی سر تکان می دهد که آری. از کمی فاضل ترشان که بپرسی مرحوم علامه محمد حسین طهرانی را چی، او را هم قبول داری؟ بی تردید جواب او هم این است. آری. تو هم حق هم نداری که بر ایشان اعتراضی وارد کنی. قبول. اما امان از وقتی که با دلیل و مدرک بخواهی حالیشان کنی که اینان از رفتارتان گریزانند که هر عاقلی چنین است.
به کتاب "روح مجرد" رجوعتان می دهم. که نوشته ی علامه طهرانی است و در وصف زندگی بزرگانی که در کلام نمی گنجند. همچون میرزا علی آقا قاضی بزرگ رحمه الله علیه ، میرزا جواد آقا انصاری همدانی رحمه الله علیه و جناب حاج سید هاشم موسوی حداد رحمه الله علیه که اکثر کتاب در وصف اوست و طریقه ی سلوکش. در صفحات 382 تا 384 عینا چنین می خوانیم:

امّا جناب‌ آية‌ الله‌ زاده‌ بهبهاني‌: آقا شيخ‌ محمّد علي‌ كرمانشاهي‌ در «مَقامع‌ الفَضل‌» با اين‌ أجوبه‌اي‌ كه‌ ملاحظه‌ نموديد، جواب‌ از وحدت‌ وجود نداده‌اند. و بيچاره‌ محيي‌الدّين‌ را علاوه‌ بر تكفير، به‌ هزار عيب‌ و علّت‌ ديگري‌ مزيّن‌ فرموده‌اند. و بايد خودشان‌ در مواقف‌ آينده‌ از عهدة‌ پاسخهاي‌ او برآيند.
ايشان‌ فقط‌ گفتار مير سيّد شريف‌ در «حاشية‌ تجريد» را ذكر نموده‌، و سپس‌ شروع‌ كرده‌اند به‌ انتقاد از عرفاء و محيي‌الدّين‌ عربي‌.
در زمان‌ ايشان‌ درويش‌كشي‌ رائج‌ بود. عوامّ كالانعام‌ هر جا مسكيني‌ دل‌سوخته‌ را كه‌ شعار درويشي‌ داشت‌ مي‌يافتند، خانه‌اش‌ را غارت‌ ميكردند و خودش‌ را مي‌كشتند.
در ليلة‌ جمعه‌ دوازدهم‌ شهر جُمادَي‌ الثّانيه‌ سنة‌ يكهزار و سيصد و هفتاد و هفت‌ هجريّة‌ قمريّه‌ كه‌ حقير در همدان‌ و در منزل‌ و محضر حضرت‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ محمّد جواد أنصاري‌ همداني‌ مشرّف‌ بودم‌، ايشان‌ در ضمن‌ نصايح‌ و مواعظ‌ و قضايا فرمودند:
آقا سيّد معصوم‌ عليشاه‌ را آقا محمّد علي‌ بهبهاني در كرمانشاه‌ كشت‌. آقا محمّد علي‌ سه‌ نفر از أولياي‌ خدا را كشت‌. سوّمي‌ آنها بُدَلا بود كه‌ فرمان‌ قتل‌ او را صادر كرده‌ بود. بُدلا به‌ او گفت‌: اگر مرا بكشي‌، تو قبل‌ از من‌ خاك‌ خواهي‌ رفت‌! آقا محمّد علي‌ به‌ وي‌ گفت‌: مظفّر عليشاه‌ و سيّد معصوم‌ عليشاه‌ كه‌ از تو مهمتر بودند چنين‌ معجزه‌اي‌ نكردند، تو حالا ميخواهي‌ بكني‌؟! بدلا گفت‌: همينطور است‌. چون‌ آنها كامل‌ بودند، مرگ‌ و حيات‌ در نزدشان‌ تفاوت‌ نداشت‌؛ ولي‌ من‌ هنوز كامل‌ نشده‌ام‌ و نارس‌ هستم‌. اگر مرا بكشي‌ به‌ من‌ ظلم‌ كرده‌اي‌! آقا محمّد علي‌ به‌ حرف‌ او اعتنا نكرد و او را كشت‌. هنوز جنازة‌ بدلا روي‌ زمين‌ بود كه‌ آقا محمّد علي‌ از زير دالاني‌ عبور ميكرد ناگهان‌ سقف‌ خراب‌ شد و در زير سقف‌ جان‌ سپرد. چون‌ ايشان‌ عالم‌ مشهور و معروف‌ كرمانشاه‌ بود و احترامي‌ مخصوص‌ در ميان‌ مردم‌ داشت‌ فوراً جنازه‌اش‌ را تشييع‌ و دفن‌ كردند، امّا در اين‌ أحيان‌ كسي‌ به‌ بدلا توجّه‌ نداشت‌ و جنازة‌ وي‌ در گوشه‌اي‌ افتاده‌ بود و هنوز دفن‌ نشده‌ بود.
مرحوم‌ آية‌ الله‌ انصاري‌ فرمودند: گرچه‌ مظفّر عليشاه‌ و سيّد معصوم‌ عليشاه‌ و بدلا مسلك‌ درويشي‌ داشتند؛ و اين‌ مسلك‌ خوب‌ نيست‌، امّا فرمان‌ قتل‌ اولياي‌ خدا را صادر كردن‌ كار آساني‌ نيست‌.

كلام‌ استاد علاّمة‌ طباطبائي‌ در حرّيّت‌ اهل‌ توحيد در زمان‌ رفع‌ جُمود و تحجّر
حضرت‌ استاد آية‌ الله‌ علاّمة‌ طباطبائي‌ قدَّس‌ الله‌ نفسَه‌ ميفرمود: اين‌ مشروطيّت‌ و آزادي‌ و غرب‌گرائي‌ و بي‌ديني‌ و لااُبالي‌گري‌ كه‌ از جانب‌ كفّار براي‌ ما سوغات‌ آمده‌ است‌، اين‌ ثمره‌ را داشت‌ كه‌ ديگر درويش‌ كشي‌ منسوخ‌ شد، و گفتار عرفاني‌ و توحيدي‌، آزادي‌ نسبي‌ يافته‌ است‌؛ و گرنه‌ شما ميديديد: امروز هم‌ همان‌ اتّهامات‌ و قتل‌ و غارتها و به‌ دار آويختن‌ها براي‌ سالكين‌ راه‌ خدا وجود داشت‌.

می بینید که بزرگانی چون علامه طباطبائی و مرحوم انصاری چه گفته اند؟
این قضایا را اگر برای همین عوام الناسی که تیشه به ریشه ی تصوف بلند کرده و می زنند بگوئی شاید به تو بخندند. حتی باورشان نمی شود یکی مانند علامه چنین گفته باشد. اما حقیقت همین است که ما برای گرمی دکان خود هر کاری می کنیم و روی گردان هم نیستیم. انگار نه انگار که باید در جائی جواب پس بدهیم. در این کتاب بارها اشاره شده که به کسانی که نامشان رفت از میرزا علی آقا قاضی بگیر تا شیخ حداد، نسبت تصوف داده اند و بر سر و رویشان ریخته اند و محافلشان را به هم ریخته اند. گیر اصلی این جماعت بی دین و خشک مغز با چیست؟ حتی به خودیشان هم رحم نمی کنند. زمانی با فلسفه مشکل داشتند و از دیرباز تا کنون با عرفان. نه با عقل سلیم سر سازگاری دارند نه با قلب سلیم. یاد کلمات مولا علی می افتم در حکمت عجیب و پر ابهت 147 نهج البلاغه.

ها، اِنَّ ههُنا لَعِلْماً جَمّاً [ وَ اَشارَ بِيَدِهِ اِلى صَدْرِهِ] لَوْ اَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً! بَلى اَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُون عَلَيْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ لدّينِ لِلدُّنْيا، وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللّهِ عَلى عِبادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلى اَوْلِيائِهِ. اَوْ مُنْقاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لا بَصيرَةَ لَهُ فى اَحْنائِهِ، يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فى قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عارِض مِنْ شُبْهَة. اَلا، لاذا وَلا ذاكَ. اَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيادِ لِلشَّهْوَةِ. اَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْع ِ وَ الاِْدِّخارِ، لَيْسا مِنْ رُعاةِ الدّينِ فى شَىْء، اَقْرَبُ شَىْء شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعامُ السّائِمَةُ. كَذلِكَ يَمُوتُ الْـعِـلْـمُ بِـمَـوْتِ حـامِـليـهِ . اللّهُمَّ بَلى، لا تَخْلُو الاَْرْضُ مِنْ قائِم لِلّهِ بِحُجَّة، اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً، اَوْ خائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَ بَيِّناتُهُ. وَ الاَْعْظَمُونَ عِنْدَ اللّهِ قَدْراً، يَحْفَظُ اللّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّناتِهِ حَتّى يُودِعُوها نُظَراءَهُمْ، وَ يَزْرَعُوها فى قُلُوبِ اَشْباهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلى حَقيقَةِ الْبَصيرَةِ، وَ باشَرُوارُوحَ الْيَقينِ، وَ اسْتَلانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَ اَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْيا بِاَبْدان اَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلى. اُولئِكَ خُلَفاءُ اللّهِ فى اَرْضِهِ، وَ الدُّعاةُ اِلى دينِهِ.
آهِ آهِ، شَوْقاً اِلى رُؤْيَتِهِمْ!
بدان كه در اينجا دانش فراوانى است ـ اشاره به سينه اش فرموده ـ اگر براى آن افراد شايسته اى مى يافتم انتقال مى دادم! آرى شخص تيزفهمى را براى اين علوم مى يابم ولى از او بر آن ايمن نيستم، ابزار دين را براى دنيا به كارمى گيرد، و با نعمت هاى خداوند بربندگانش، و به حجت هاى حق بر اوليائش بزرگى مى فروشد، يا كسى را مى يابم كه پيرو حاملان حق است و او را دراطراف و جوانب آن بصيرتى نيست، به اولين شبهه اى كه عارضش مى گردد آتش شك در دلش افروخته مى شود.بدان كه نه اين را اهليّت است نه آن را. يا كسى را مى يابم كه حريص به لذت شده، و به آسانى مطيع شهوت گشته. ياكسى كه شيفته جمع كردن مال و انباشتن آن است، اين دو نفر به هيچوجه رعايت كننده دين نيستند، نزديكترين موجود از نظر شباهت به اين دو طايفه چهارپايان رها شده در علفزارند.علم با مرگ حاملانش به اين صورت مى ميرد.خداوندا، آرى زمين از كسى كه به حجّت خدا براى خدا قيام نمايد تهى نمى ماند، قائمى آشكار و مشهور، يا ترسان و پنهان، تا دلايل الهى و بيّناتش باطل نگردد. اينان چند نفرند، و كجايند؟ به خدا قسم عددشان اندك، و نزدخداوند از نظرمنزلت بسياربزرگند، خداوند دلايل وبيّناتش را به وجود آنان محافظت مى كند تا به افرادى شبيه خود بسپارند، و بذر آن را در دلهايشانكشت كنند. دانش با حقيقت بصيرت به آنان روى نموده، و با روح يقين درآميخته اند، و آنچه را نازپروردگان سخت گرفته اند آسان يافته اند، و به آنچه نادانان از آن وحشت كرده اند مأنوس شده اند، و با بدنهايى كه ارواحشان به محلّ برتر آويخته همنشين دنيا شده اند. اينان جانشين حق در زمين، و دعوت كنندگان به دين خدا هستند.

آه آه كه چه مشتاق ديدار آنانم!.

اشاره ها چه بسیارند در این حکمت. اشاره به عالمان دینی که دین را وسیله ی دنیایشان قرار داده و می دهند. اشاره به عوام الناسی که بعدها پسر همین امام یعنی امام جعفر صادق می گوید که کمرش را شکستند این دو گروه و مردمانی دیگر از جنس دیگر که گروه سومند و ... .
این هم از بازی دنیاست که گروهی به نام دین اما چنان تیشه به دست، بر بُن دین می کوبند که هیچ کافری چنین نمی کند. بگذریم؛ عقده ای شده بود بر دلم. خوب شد که نوشتم.
پ.ن: این را باید در متن می گنجاندم که نشد. این جا بخوانید. دراویش گنابادی را می شناسم و باز هم اعلام می کنم نه سرسپرده ی این قوم هستم و نه حتی علاقه ی "خاصی" به ایشان دارم. اما با اینان بسیار در رابطه بودم و رفتم و دیدم و مرام و سلوکشان را از نزدیک درک کردم. هم به محضر پیر کنونیشان، جناب مجذوب علیشاه بارها رفتم و هم مریدانش را و شیوخش را بارها به صحبت و بحث و تبادل نظر گرفته ام. که درس و علاقه ی شخصی ام چنین ایجاب می کرد. اما برایتان بگویم: این طایفه اتفاقا از با اخلاق ترین و متشرع ترین طوایف درویشانند و اصلا بارها در نامه ها و مراسلات پیران این قوم به کسب علوم شرعیه از فقها اشاره و دستور داده شده و چنانچه می دانیم بسیاری از علما و روحانیون طراز اول نیز به بزرگان این فرقه با دیده ی احترام می نگریستند. مثال می زنم: چنانچه حتی سماع و ساز را مباح که هیچ در مجالس خود حرام می دانند. اگر پیش بیاید یکی در مجلسی فقط آوازی خوش از اشعار بزرگی بخواند. بارها و بارها از سوی شیوخ این فرقه در حرمت استعمال دخانیات حتی سیگار مطلب دیدم و بسیار هم بزرگانشان به آن مقیدند. خلاصه وصله هائی که برای بعضی بسیار چسبنده است را نمی توان به قامت ایشان دوخت. سلامت نفس دارند و خلاصه بسیار محسنات دیگر که جای ذکرش اینجا نیست.
◙عکس هائی از تجمع دراویش گنابادی تا تخریب حسینیه ایشان را می توانید در اینجا ببینید.

Tuesday, February 14, 2006

سوگواره

این را بخوانید:

نه در پی مقبره ای هستم و در جستجوی آنم
ونه بدنبال در و روی مسجدی هستم
آن که آرامش قلب مرا ربود
يگانه ای است که می جويم

(نقل از نصرت فاتح علی خان)

و این را:

دل مثل گورسياه است و ناگهان ـ کودکانه ـ آرزو می کند معجزه ای رخ بدهد وآن جا ، آن سوی تنه ی سياه ـ سوخته ی کاج ها ، چهره ی انسانی که می شناخته است در متن خاکستری فضا بشکفد و اگر شده يک آن ، يک نگاه ديگر ، آن لبخند بدرود هميشه را ببيند... .

سلوک (محمود دولت آبادی)

راستی همراه این خوانش، این آهنگ را هم بشنوید:

!Secret Love

Labels:

برای یک قدیسه

تقدیم به یک قدیسه!
دکتر زهرا خاقانی میلانی*


واقعیت این است که گم شده ام!
خیلی وقت است که گم شده ام! اما می توانید زمانش را اینگونه تصور کنید. بعد از اولین تصمیم به خودکشی.
راهروی دراز را می روم تا ته و باز بر می گردم به روی نیمکتی می نشینم که مرا بعد از گم شدنم به روی آن نشاندند. راهرو دراز و نیمه تاریک است و در دو انتهای آن، دو درب شیشه ای کدر شده از رنگ سفید چرکین وجود دارد که روی آن انواع لکه ها را می توانی شناسائی کنی. از خون گرفته تا عرق پیشانی آدمی که صورت را بر روی آن سائیده تا کمی خنکای شیشه تسکینش دهد. درب ها از داخل قفل می شوند و من اینجا زندانی شده ام. میان راهروئی که هیچ شباهتی با زندان واقعی ندارد.
چشمانم مانند همین شیشه ها کدر شده. منتظرم که یکی بیاید و مرا خلاص کند. سیگارهایم را وقتی کشان کشان می آوردنم اینجا یکی از جیبم زد. لامصب نگفت که اینجا از سیگار خبری نیست. مچ دستم هنوز درد می کند. مرتیکه نره خر، جوری مچم را از همن جائی که قید رگش را زده بودم، سفت چسبید و پیچاندش به پشت، که گفتم از جا کنده شد. بعدش دو مرد؛ یکی آن دست دیگرم را چسبید و دیگری دوید تا ماشین را آماده کند که به این خراب شده بیاورندم.
خسته شدم از راه رفتن در این راهروی دراز. روی زمین نشستم - کنار نیمکت- و پاها را دراز کردم تا کمی ساق ها آرام بگیرند. دست هایم را گذاشتم روی نشیمن گاه نیمکت و سرم بروی آنها گذاشتم و به خواب عمیقی فرو رفتم.

کلاس هامیوپاتی دکتر بیانی

- این گل کبریتیه. با نام علمی و مرسوم "Lycopodium" واسه سوءهاضمس بعد از خوردن شیرنی جات. وقتی شکم به قاروقور می افته و شخص کلافه می شه ازش تجویز کنید.... . زیر چشمی نگاهی به فریبا می کنم که با چشمان زیبایش دارد تصویر گل کبریتی را هضم می کند. شاگرد باهوش و زیبای کلاس. لبخندی همیشگی بر روی لبهایش دارد. نگاهی به من می کند و سریع می دزدشان.

- احمق صد دفه گفتم تو کلاس به من زل نزن!
- بابا زل چیه. من زیر چشمی هم نمی تونم نگاه کنم؟
- زیر چشمی. رو چشمی. اصلا نمی خوام نگاه کنی. چه گیری کردما!
- باشه بابا داد نکش. این جوری که تو داری داد می کشی که آبروریزیش بیشتره.
- اَه! کُشتی منو! آدم نمی شی. دیوونه!

- نمی دونستم از رقص خوشت می آد وگرنه برات می رقصیدم!
- کلاس های دکتر پاکباز و توصیه می کنم بری. در رابطه با نقش انرژی درمانی در هامیوپاتیه.
- محمد منو نمی فهمه... .
- کافه بارون بریم؟ دنج تره! تو ولیعصر به دنجی بارون جائی نیست.
- بیا بیمارستان. قلبت چی شده؟
تصویری محو از فریبا وقتی داشت با آهنگ "دود عود" مشکاتیان، سماع می کرد.

دستی به پشتم خورد و تکانم داد.
- هی آقاجون بلند شو. مسافرخونه که نیست!
چشمانم جائی را نمی دید. جلوی چشمانم کدر بود. خاکستری. سیاه. سفید. در دریائی از کدری غوطه ور شده بودم. صدایش زنانه بود. به او گفتم جائی را نمی بینم. گفت پاشو!. گفتم نمی توانم. گفت پا که داری بلند شو. گفتم من گم شده ام.
زیر بغلم را گرفت و خواست که بلندم کند که نتوانست. داد زد: زهره جون بیا کمک. یکی دیگر آمد و بلندم کردند و به روی نیمکت نشاندنم.

- این جا چه کار می کنی؟
- چرا نگفتی زودتر بیایم؟
- من خوابم برد. جائی را نمی بینم. به من کمک کنید. این جا کجاست؟ (گریه ام می گیرد).
- غصه نخور الان میان می برنِت بخش. استراحت کنی خوب می شی. کسی رو داری بهش بگیم بیاد دنبالت؟
- نه. من کسی و داشتم که اینجا نبودم.
- چی شد که اُوردنت اینجا؟
- منگ بودم. ریختن سرم و با کتک به اینجا اُوردنم.
شاید ادامه داشته باشد!
*. کسی که سه بار مرا از مرگ نجات داد و مرا با پیشگوی آسمانی و دهمین مکاشفه آشنا ساخت. و من امروز در سال گشت آشنائیم با او، هرچند که از او دورم اما سخت به یادش هستم!
بخشی از داستان بلند و در حال نگارش "برای یک قدیسه"

Friday, February 10, 2006

خلق ِ متعشق


تنها نه منم اسیر عشقت
خلقی متعشقند و من هم!
بی ما تو به سر بری همه عمر
من بی تو گمان مبر که یک دم
خط : استاد فاطمه وصال

Thursday, February 09, 2006

صبوحی (4)

اگر چشم مردمان به گریه عادت نداشت، پس ماجرا (واقعه ی کربلا) را به عیش و سرور روایت می کردم!
واگر نبود امتثال فرمان سنت نبی و کتاب پروردگار ... هر آینه در مقابل این نعمت بزرگ، جامه های سرور و بشارت به تن می کردیم!!!
سید ابن طاووس – مقدمه ی اللهوف علی قتلی الطفوف –

Labels:

Saturday, February 04, 2006

صدا. صدای سخن عشق

هو العلی
آرام آرام دلربائی می کند
این حسین است و خدائی می کند
( به یاد برادر هنرمندم: علیرضا ایلچی)

Friday, February 03, 2006

نگاه برون دینی

قصدم از آوردن این نوشتار قضایائی است که در این چند وقت ذهن مرا به خود مشغول داشته است. کاریکاتورهائی که در روزنامه های اروپائی از پیامبر اسلام کشیده اند و عده ای زیر علم آزادی بیان دارند برای آن سینه می زنند و از آن دفاع می کنند، موضوعی است که مرا برآن داشت تا با کمی تامل بیشتر به مقوله ی انتقاد از دین در اشکال مختلفش بپردازم. مقاله کمی طولانی است. ببخشید.

می دانیم که انسان شناسی دین یکی از زیر شاخه های قدیمی انسان شناسی است و در انسان شناسی، حجم زیادی از آثار به موضوع دین اختصاص داشته اند و اصولا دین به دلیل پرداختن به دغدغه های بنیادین انسانها و مساله ی رستگار ی؛ همیشه موضوعی جذاب برای پژوهش بوده است. از طرفی ارتباط تنگاتنگی که بین دین و مقدرات اجتماعی انسانها در طول تاریخ برقرار بوده، عامل دیگری در توجه به دین و دین پژوهی بوده است.
به طور کلی مباحث مربوط به دین را می توان در دو رویکرد کلی قرارداد. یکی مباحث "درون دینی" و دیگری مباحث "برون دینی".
رویکرد درون دینی از جایگاهی در درون دین به مقوله ی دین می نگرد. به عبارت دیگر کسی که از این رویکرد به دین می پردازد، اصول آن دین را پذیرفته و از جایگاه یک معتقد به آن دین نگاه می کند. از این رو رویکردهائی "ارزشگذار" و "تجویزی" هستند و به "درست" و یا "نادرست" امور از دیدگاه دینی توجه دارند. مباحث "فقهی" و "کلامی" از جمله دانش های درون دینی تلقی می شوند که به "بایدها" و "نبایدها" و "درست و نادرست ها" می پردازند.
اما رویکردهای برون دینی، به دین از جایگاهی بیرون از آن دین نگاه می کنند. کسی که بارویکردهای برون دینی به دین می پردازد؛ به درستی یا نادرستی امور دینی کاری ندارد و اصولا از جایگاه یک معتقد به دین نَگریسته و نمی پردازد. پس به این ترتیب رویکرد برون دینی بدون ارزشگذاری و تجویز، صرفا به توصیف و تبیین پدیده های دینی می پردازد. امروزه رویکرهای علمی به دین را جزو رویکردهای برون دینی قرارداده اند. مثل "روان شناسی دین"، "جامعه شناسی دین" و "انسان شناسی دین".

مبانی انسان شناسی دین

انسان شناسی به عنوان یک رشته ی علمی مانند دیگر علوم نوین در دوره های مدرن شکل گرفته و بسط یافته است. اگرچه توجه به مردمان دیگر و بررسی باورها، آداب و شیوه های معیشت آنها، به قرن ها پیش از دوران مدرن باز می گردد - همانند "هردوت" (مورخ یونانی) که گزارش هائی از فرهنگ مردم غیر یونانی را در کتاب خود ثبت کرده و همچنین در دوران اسلامی نیز کسانی گزارش هائی با ذوق مردم نگارانه را نگاشته اند مانند سفرنامه های "ابن بطوطه" و "ناصر خسرو" و کتاب "مروج الذهب" از "مسعودی" - ولی انسان شناسی به عنوان یک علم نظام مند از دوران مدرن سرچشمه گرفته و حاصل تغییرات پدید آمده در این دوران است.
مبانی اسان شناسی و به طور ویژه "انسان شناسی دین" را می توان به دو دسته تقسیم کرد؛ یکی مبانی معرفت شناختی و دیگری مبانی اجتماعی.

1- مبانی معرفت شناختی

این مبانی را باید در جنبش فلسفی روشنگری (Enlightenment) جستجو کرد که از قرون هفدهم و هجدهم میلادی جریان داشته و غالبا به "عقل" و عقلانیت و نیز پیشرفت های تمدن های انسانی می پرداخت. از طلایه داران این دوران چهره های شاخصی چون "امانوئل کانت" (1804- 1724)، "ژان ژاک روسو" (1778- 1712)، "ولتر" (1778- 1694)و تامس هابز (1697- 1588) هستند.
این افراد به طور مشخص شروع به تامل بر میراث گذشته ی خود و خصوصا دوران قرون وسطی کردند و به این ترتیب باورها، آراء و نهادهای اجتماعی دوران وسطی را به چالش کشیده و مورد نقد قرار دادند. از این دوران بود که دانشمندانی چون "کانت" مشخصا "مبانی دینی" را مورد نقد صریح و دین را که در قرون وسطی سیطره ای همگانی و تسلطی بی چون و چرا بر تمامی شئون زندگی و حیات انسانها داشت را دستخوش نقد و تزلزل قرار دادند.
همین طور که تمام فلسفه ی به اصطلاح متافیزیکی قرون وسطی و توجیهات عقلانی باورهای دینی (مسیحیت) در این دوران اعتبار خود را از دست می دادند، عقیده ی "لا ادری گری" یا (Agnosticism) هم کم کم برای خود در میان نظریه پردازان و دانشمندان و به تبع آن موردم عادی که قاعدتا عادت پیروی دارند و حرف شنوی، جا باز می کرد. رخنه ای که با ظهور "دیوید هیوم" (1776- 1711) و فلسفه ی شک گرایانه اش (Skepticism) و مکتب (Deism) و نظریه ی خدا = فرافکنی (Projection) انسانی، جلوه و نمائی تمام قد برای اهل دین و روحانیون دینی داشت.

2- مبانی اجتماعی

تحولات معرفت شناختی در دوران مدرن همراه بودند با پدید آمدن تحولات و رخدادهای اجتماعی که خود در ارتباطی دو سویه با علوم و معارف قرار داشتند.
از مهمترین این تحولات اجتماعی می توان به این موارد اشاره کرد: پدید آمدن دولت های ملی (Nation State) و متعاقب آن انقلاب صنعتی در قرن 18. رشد شهر ها و افزایش جمعیت به دلیل مهاجرت های روستائیان به شهرها و در نتیجه پیدایش مسائلی چون خودکشی، بزه کاری، جنایت، فقر، مساله ی نابرابری های اجتماعی و ... که در نتیجه همه ی این عوامل باعث معطوف شدن توجه اندیشمندان به جوامع انسانی و به وجود آمدن علم "جامعه شناسی" شد. همچنین تحول "بسط اروپا" یا "گسترش اروپا" (European Expansion) و عوارض آن یعنی "استعمار" (Colonialism) که طی آن اروپائیان با جوامع دیگر که برایشان غریب (Exotic) و ناشناخته بود، آشنا شدند و لذا برای شناخت که هم از روی کنجکاوی و هم برای توانمند شدن بیشتر برای تسلط بر ایشان بود، کم کم زمینه ی پیدایش علم " انسان شناسی" هم بوجود آمد.

از آنچه گفتیم می توان چنین دریافت که در شکل گیری انسان شناسی دینی هم مبانی معرفت شناختی و هم مبانی اجتماعی باید در مد نظر قرار گیرد. مبانی معرفت شناسی که شامل مفاهیمی چون عقلانیت، لاادری گری و دین طبیعی (Deism) می شود در شکل گیری تمامی علوم نوین (حتی هنر مدرن که کاریکاتور به نوعی یکی از زیر شاخه های آن است) نقش اساسی داشتند. اما مساله ی گسترش اروپا که به تجربه ی استعمار و مواجهه با "دیگری" منجر شد به ویژه در انسان شناسی حائز اهمیت است.
اگر دین را به مثابه ی درختی بگیریم؛ آنچه در بررسی دین و شاخه های آن می تواند اخلال ایجاد کند، طبق همین قواعد علوم جدید، "باور های خودی" است که می تواند باعث بدفهمی یا سوء تعبیر باورهای دیگران شود (که می بینیم این روند کنونی ضدیت با مسلمانان کاملا منجر به همین واقعه شده است).
این است که معتقدم ارزش های مدرن امروزه گریبان داعیه داران آن را گرفته است. کسانی که مدعی مسائلی چون آزادی بیان و حقوق بشر که چکیده ی همین علوم انسان شناسی و جامعه شناسی می باشند، هستند؛ امروزه خود به روشی عمل می کنند که در صورت قراردادن نحوه ی عملشان در همین چهار چوب های معقول و علمی، به روشنی دیده می شود که از خطوط و مرزهای آن گذشته اند و به نوعی هنجار شکنی را باعث شده اند.
به عبارت دیگر اگر اصول "لاادری گری روش شناختی" (Methodological Agnosticism) را اصل می دانیم و برایش هورا می کشیم و از آن خط کشی می سازیم برای جدا کردن عاملان و زیر پا گذارندگان نتیجه گیری های آن اصل یعنی حقوق بشر و آزادی بیان، لازم است که حداقل در فرایند بررسی و تحقیق در دین، از قضاوت ارزشی در مورد صحت و سقم و یا درستی و نادرستی باورهای "دیگران" (مانند فرقه یا گروه خاص تندرو) بپرهیزیم. قوم مداری (Ethnocentrism) که عملی مذموم در حقوق بشر شناخته می شود نتیجه ی دیدن مردمان "دیگر" از خلال "عینک خودی" و قضاوت کردن درباره ی ایشان بر اساس ارزش ها و باورهای خودی است. اگر قوم مداری برای عامه ی مردم قصوری است که باید بر آن فائق آمد، برای یک پژوهشگر، یک روزنامه نگار و هر کسی که به نوعی در فرهنگ سازی یک قوم نقش دارد، نقیصه ای است که اعتبار کل کار را زیر سوال می برد.
اینجاست که در می یابیم دوستانی چون داریوش محمد پور، نیکان و ... در خصوص بررسی جهات مختلف این پدیده ی مذموم، هر کدام در جای خویش به نیکی از حق مطلب برآمده اند. درود بر آنان.

مطالب دیگران:
عصر مقدسات جديد (داریوش محمد پور)
يک نشانه (مکتوب؛ مهاجرانی)
جوهر آيينه (مکتوب؛ مهاجرانی)