Thursday, March 27, 2008
موسم گل
Friday, March 21, 2008
دغدغههای نخست
واقعیتاش میخواستم از این بنویسم که همچون آفتاب صلاة ظهر، واضح و مبرهن، دستور میرسد کسانی نمایندهی مجلس باشند تا عملهگی دولت کنند و جاده صاف کن رییس دولتی که بوق خدمتگذاریاش گوش همه را کر کرده، یعنی سقوط کامل نماد دمکراسی کشور که مجلس باشد، اما دیدم پیچیدن در حیطهی قانون و زوایای آن، کار من نیست و مثل ماه شب چهارده هم روشن که خانه از پای بست ویران است. نمونه هم که ماشاالله چنان زیاد است که نیاز به جهد چندانی برای پیدا کردن مثالهایی از این فراقانونی بودن حاکمان و خلط وظایف و مقررات نیست*. هرچند دغدغهی اصلی من که اوضاع فرهنگی موجود است به این جور فرامین ربطی واضح دارد اما نقد و بررسی این گونه خطابات و اوامر و نواهی باشد برای کسانی که در این حوزهها خبرهاند.
من در چند جملهی مختصر نقل حال خود میکنم شاید با اوضاع دیگری هم جور در بیاید. حرف من این است: رهایم کنند تا فکر کنم! تا بدانم که موجودی هستم، انسان نام و دیگر هیچ. من از استحالهای که منجر به فرو افتادن از چیزی که انسانیت و آدمیتاش میخوانند، میترسم. من چنین پرورش یافتهام که بگذارندم در گوشهی خود، کتابی بخوانم و طرحها و نوشتههایم را روی کاغذکی پیاده کنم تا بدانم که هستم و حالا همین خواستهی حداقلی که گفتم، برای من شده موجب ذکر و فکر مدام و ترس از اینکه دارند کم کم مجرای «خود بودن» را برای من تنگ میکنند تا آن چیزی شوم که دیگران میخواهند نه آن چه که خود به آن رسیدم. مثلاً چیزی شوم در حد عملهی دولت احمدی نژاد و لزوماً بهآن مفتخر هم باشم چرا که اینگونه بودنم خوشایند بالاتریهاست که چنینام میخواهند. این وضعیت برای من، احساس خفقانی را بهدنبال دارد که فراتر از طاقت و صبوریهای ذاتی من ایرانیست که قرنهاست با من همراه بوده و در خلق و خوی من سرشته شده. و این حالتیست که بیشتر ترغیب شدن به رفتن و دلکندن از سرزمین مادری را به دنبال دارد تا ایستادن و استقامت برای بهبودی یا اصلاح وضعیت موجود. با این وصف دوست دارم در این فرصتی که تعطیلات در اختیارم نهاده استفاده کنم و جایی باشد تا چند نفری اهل درد دور هم بنشینیم و تبادل نظر و اندیشهای کنیم و وضعیت را بسنجیم تا ببینیم چطور میشود سر کرد و اگر بشود کمی از این بلاتکلیفی خلاص شد. شما چهطور؟ نظری دارید؟
* یکی را اخیراً عباس عبدی در بی بی سی عنوان کرده که میتوانید در اینجا بخوانید. قول نمیدهم وقتی نامه را تمام کردید سرتان درد نگرفته باشد!
لینک مرتبط: این نوشتهی مهدی جامی در زمانه را بسیار پسندیدم. حرف حق است و جای چون و چرایی ندارد.
Wednesday, March 19, 2008
حسن ختامی بر سال 1386
اما دوست دارم در این ساعات پایان سال، برای دل خودم چند خطی را هم اضافه میکنم تا شاید اگر چیزی جا مانده باشد، ادای قرضی شود.
- نخست اینکه خدای را سخت شاکرم، از بابت الطاف بیکرانی که در این سال در حق من روا داشت. خواستههایی که مستجاب نکرد و کرد. و از محبت مولایم بر بندهی ضعیف و بیمقدار خویش، که همچون همیشه، در نهاناش نظری با من دلسوخته بود.
با خودم فراز نخست مناجات کمیل را زمزمه میکنم:
اللّـهُمَّ اِنّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء، وَبِقُوَّتِكَ الَّتي قَهَرْتَ بِها كُلَّ شَيْء، وَخَضَعَ لَها كُلُّ شَيء، وَذَلَّ لَها كُلُّ شَيء، وَبِجَبَرُوتِكَ الَّتي غَلَبْتَ بِها كُلَّ شَيء، وَبِعِزَّتِكَ الَّتي لا يَقُومُ لَها شَيءٌ، وَبِعَظَمَتِكَ الَّتي مَلاََتْ كُلَّ شَيء، وَبِسُلْطانِكَ الَّذي عَلا كُلَّ شَيء، وَبِوَجْهِكَ الْباقي بَعْدَ فَناءِ كُلِّ شَيء، وَبِأَسْمائِكَ الَّتي مَلاََتْ اَرْكانَ كُلِّ شَيء، وَبِعِلْمِكَ الَّذي اَحاطَ بِكُلِّ شَيء، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الَّذي اَضاءَ لَهُ كُلُّ شيء.
و این گذشت تا «حافظ» به یاریام بیاید که: گفتگو آیین درویشی نبود. وگرنه در سالی که گذشت، آنقدر بهانه برای شکر و ثنا از او زیاد بود که در این مختصر کجا گنجد؟
- بهانهی بعدی، خوب معلوم است که «تو»یی! آمدی و چه صبوریها کردی و گذشتی و گذشتی تا به نتیجهای رسیدی که لایقاش بودی. در این «رسیدنها» حرفهاست. حرفها با تو دارم. حرفهایی که معلوم است هیچگاه گفته نمیشوند؛ دیده میشوند. بگذار از تو که حاصل جمع تمام ترانههای خوب خدایی، سادهتر بگذرم. خودت میدانی که! سخت است بخواهم شرح دهم.
- بهانهی دیگری میخواهم! پس تفأل میزنم: همیشه پیشهی من عاشقی و رندی بود – دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم. اگر جهد و تلاش و گم شدن به وادی حیرانی را در عاشقی دیده و چشیده باشی، شاید معنای این بیت را این چنین که من برداشت میکنم، بیابی. آری، سخن از قرار و سکون است. از دور که نگاه میکنی بهقول داریوش ملکوتی، همهاش لذت است. اما لذت و شیرنیاش را آنکه بر ساحل سلامت قرار گرفته میداند. خود-به-خودش که خستگیست و تب-و-لرزهای بیپایان! کمی که میخواستی راحت باشی، جور دیگری رخ مینمایاند و جلوه میکرد. یعنی حیرت بود و سرگشتگیای بی حد و حصر. خلاصه حلواییست که تا نخوری، ندانی!
- از حرف و حدیثهای خودی که بگذرم، سال دردناکی داشتیم. کور که نبودیم، زمستانی پُر مرگ برای اهل ادب و هنر که دردناکتریناش برایم مرگ حاج قربان سلیمانی بود. داغ نشریهی «مدرسه» هم هنوز بر دلم باقیست. تا کی روزگار بچرخد و جبران مافات کند. اینها نمونههایی از خسارات در حوزهی فرهنگ؛ اما در حوزهی سیاست نیز که حداقل، یکی از دوپای هر ایرانی در آن گیر است، رشد رو تصاعد سفله پروری سیاسیست. به این مورد، اهمیت یافتن چهارپا فرض نمودن ملت زبان بسته را هم اضافه کنید که گویی بیماری واگیرداریست و کم مانده برخی انتظار داشته باشند، اندک اندک مردم پس از یک استحالهی عظیم، خودشان هم به این مورد اقرار کنند و برای اثبات و نشان دادناش به جهانیان یک راه پیمایی هم بهراه بیاندازند! خلاصه اینکه از ما شیران عَلَمی ساختهاند و تمام. اما تند زبانیام را ببخشایید. در مَثَل که مناقشه نیست! میدانم کم نیستاند بزرگانی که شخصاً نیز ارادتی خاص بهایشان دارم و در کار سر-و-سامان دادن به بنیانهای فکری و سیاسی این مردم جد و جهدی عظیم دارند، اما چیزی که مشخص است، سرعت گرفتن این جریان استحاله است که ناگفته، با قدرت گرفتن برخی از افراد - که روز بهروز هم بیشتر میشود - ارتباطی تنگاتنگ دارد. پس اندکی همت و غیرت لازم است تا اگر هنوز به راهکاری جدّی نرسیدهایم، لااقل جلوی این افسار گسیختگی را بگیریم. نمیخواهم نسخهای برای این درد جانکاه بپیچام اما برای من نوعی که در همین حد، احساس درد را دارم، گام نخست میتواند زدودن توهمات دور-و-دراز سیاسی و تاریخی باشد.
- در شروع سال جدید برای هم دعا کنیم. برای این کار نیز لازم نیست که حتماً به خدایی ایمان داشت. یک آرزوی خوب برای هر کسی که دوستاش داریم تا شاید سالی که شروع می شود برایاش از آن جنسی نباشد که در پایان آن تاسفی باشد، دریغ و حسرتی یا دردی که جانکاه مینمایاند. وبلاگستان و فضای ایترنت، هر بدی که داشته باشد، این خوبی را داشته که دلهای بسیاری را ناخودآگاه بههم نزدیک کرده است. یکی با نوشته، یکی با عکس، یکی با تکه فیلمی در یوتوب یا صدایی یا نوایی که به اشتراک گذاشته. اسمها شاید مجازی باشند اما میتوان مطمئن بود که در پس نامهای مجازی، آدمهایی حقیقی جا خوش کردهاند. تو برای نامهای مجازی هم که بهروزی بخواهی، فرصتی غنیمت است در این روزگار پر دود و آهن و سرب.
- سالی که گذشت، گذشت. برای سال بعد، برای تویی که میآیی در این وبلاگ، نامهای میخوانی و شاید دیگر حتی پشت سرت را نگاه نکنی و برای تویی که میمانی، با قصّهها و غصّههایم همدلی میکنی، حتی مشفقانه پند و اندرزی میدهی، بهروزی، تندرستی و عزّتی مستدام را آرزومندم.
- مرا بهدور لب دوست هست پیمانی – که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه / حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز - فتاد در سر حافظ هوای میخانه
Wednesday, March 12, 2008
بگرد... هست
گشتم بود.
بگرد هست.
و این حاصل تمام این روزهای من است.
من بودم و...
Monday, March 10, 2008
سِرّی ز خدا
در هیچ سَری نیست که سِرّی ز خدا نیست
با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست
Labels: شعر
Saturday, March 08, 2008
Thursday, March 06, 2008
سروش و نگاه - 1
* برای مثال نگاه کنید به نتیجهی مصاحبهی وی در خصوص قرآن و پیامبر و باز خوردهای بیشمار آن (برای مثال + و + و غیره در وبلاگستان و مجامع دانشگاهی) و نحوهی طفره رفتن و بهشوخی و طنز گرفتن ماجرا در مصاحبهی وی با روزنامهی کارگزاران. گو اینکه وی اساساً چنین سخنانی نگفته است!
** این سنت را واعظان و خطیبان بر سر منبر بهراه انداختهاند که برای دلنشین کردن و نفوذ سخنان نزد عوام، چاشنی مثنوی و شعر و عرفان هم در لابهلای سخنان خود به عنوان شاهد و مثال میآورند. حال آنکه اهل فن میدانند، بهمیان آوردن عرفانیات برای توجیه نظریات کلامی، اگر حمل بر تبختر گوینده نشود، نشان از ناتوانی وی در موجه ساختن بحث «حتی» در همان نگاه اول است. کاری که سروش به کرات انجام میدهد تا گویی فقط زهر کلام را برای بار نخست بگیرد و بهدنبال ریشهیابی و ریزخوانی موضوع، هم تلخی ماجرا آشکار میشود و هم سروشی که دیگر وجود ندارد تا نظریه را بهدور از بیت و قافیه توضیحی در خور بدهد.
در این باره مرحوم علامه طباطبایی با آنکه دریایی از معانی و لطایف عرفانی بودند، معروف بود که در بحثهای فقهی و کلامی، هیچ بهگرد عرفان نمیگشت و سخن را پیراسته و قرص و محکم ادا میکردند، تا تکلیف مخاطب بیهیچ شبههای در برخورد با آن نظر، روشن باشد. رحمة الله علیه.
-----
پ.ن. 1: همین حالا متوجه شدم که دکتر سروش جوابی شسته و رفته در خصوص بحث قرآن و کلام رسول در جواب آیت الله سبحانی نگاشته. از اینکه ایشان لزوم جواب دادن را در خویش احساس کرده و چون بسیاری از مواقع دیگر از کنار آن بهسادگی نگذشته، سخت خشنودم. و از آن راضیترم که بحث را به تیغ تفکیک مباحث پیراسته کرده و کمتر در جواب، خلط موضوعات گوناگون نموده. این شیوه اگر ادامه یابد [که کاش زودتر شروع میشد] و نکات بغرنجی که در سایر نظریات کلامیشان وجود دارد نیز با همین روش روشن و واضح گردد، مسلماً نتیجهاش، همآنگونه که در خود مطلب نیز اشاره کردم، پدیدهی مبارکیست. اما چیز دیگری که جدای از این ماجرا بوقوع پیوست، بهکار افتادن دستگاه تکفیر سازی از سوی رسانههای بو دار بود که حتی هنرمندی چون مجیدی را هم به جنبش واداشت(+)! حالا جواب دکتر در سایت شخصی وی منتشر شده و مدعیان اخلاق مداری رسانهای را مینگریم که دریغ از حتی اشارهای بهاین جواب!
پ.ن. 2: اگر مجالی و عمری باشد باید در خصوص مجیدی و این رسانههای مدعی اخلاق و دین نیز جداگانههایی بنویسام.
Labels: سروشنامه