مقدمه:
این نام را از آن رو برگزیدم که بهواقع جدلیست میان دو انسان. من و یکی دیگر از دوستان علمیام در باب « براهین اثبات وجود خدا». نقش من در این بحث از آنجا آغاز شد که معتقد بودم این براهین در طول زمان؛ دچار خدشه گشتهاند و لاجرم اثبات وجود ذات باریتعالی بوسیلهی آنها خالی از خلل نیست. لذا برای نقلقول صحیح از آنها، باید با دیدی دقیقتر از موسوم به آنها نگریست. لذا این سلسله از مباحث که آورده میشود در حقیقت جواب کسی است که میخواهد خدا را از طریق برهانهائی چون نظم،حرکت و مانند اینها اثبات کند و به هیچ صراطی هم مستقیم نمیشود که این براهین ممکن است دارای نواقصی هم باشند.
مطالبی که از این پس طی عنوان مذکور آورده میشود، چیز جدیدی نیست. بسیار ساده و بدیهیاند. بسیاری از متفکران خصوصا طیف نواندیشان دینی، به آنها پیبرده و ضمن رد ایشان از آنها گذشتهاند. لذا ذکر این نکته ضروری است که من نه قصد زبانبازی در حضور بزرگان این مقولات را دارم و نه چیزی فراتر از یافتههای ایشان میتوانم بر زبان آورم. قصد اولم یادآوری پارهای مقدمات بر اثبات وجود خدا برای دوستداران اینگونه مباحث است و بعد، غرض اصلی و ثانویهام در اعتراض به نظام لجام گسیخته و بیدر و پیکر ِ آموزش مباحث دینی خصوصا در دوران متوسطه است.
تا آنجا که اطلاع دارم هنوز اذهان جوانان را در یکی از حساسترین مقاطع شکلگیری اندیشهی دینی یعنی دوران 15 تا 19 سالگی با تئوریها و مسائلی پر میکنند که چندیست اضمحلال آنها برای اندیشورزان مشخض و مبرز شده است.
باشد که بهکار کسی یا کسانی آید.
براهین اثبات وجود خدا از دید متکلمان
این برهانها به 3 گروه اصلی تقسیم میشوند که عبارتند از*:
الف- برهان غایتمندی یا نظم یا اتقان صنع (Argument from design or Teleological argument)
ب- برهان جهان شناختی (Cosmological argument)
ج- برهان وجودی (Ontological)
الف: برهان نظم و اشکالات وارد بر آن
همانطور که میدانیم شکل منطقی این برهان از یک مقدمه و یک نتیجه تشکیل شده است. بطوریکه در حالت کلی گفته میشود: (جهان دارای نظم است (مقدمه 1) / هر دارای نظمی ناظم باشعور دارد (مقدمه 2)) پس (جهان ناظمی باشعور دارد)**
در توضیح این برهان باید به معانی «نظم» توجه داشت که در کتب کلامی به سه معنا برای آن اشاره شده است. 1- نظم فاعلی: بهطور ساده یعنی رابطهی علّی و معلولی که اشیاء باهم دارند و مورد پذیرش همهی دانشمندان علوم تجربی و فلاسفه قرار گرفته است. به نحوی که گفته میشود هیچ پدیدهای در عالم رخ نمیدهد مگر اینکه علت و فاعلی داشته باشد. 2- نظم استحسانی: به این معنا که پدیدههای عالم ماده و طبیعت از شرایط و ویژگیهائی برخوردارند که هر ناظر باشعوری را تحسین وا میدارند. از آنجائی که این تحسین و اطلاق آن قاعدتا باید به خالق آن موارد برگردد در نهایت وجود خالق باشعور هویدا میشود. 3- نظم غائی: مراد از این نوع نظم ، غایتمندی اشیاء است. بدین معنا که همهی موجودات از یک غایت و هدف از پیش تعیین شده برخوردار بوده و به سوی آن در حرکتاند. طوری که بدون این غایت اساسا هیچ موجودی پا به عرصهی وجود نمیگذارد.
دیوید هیوم فیلسوف معروف انگلیسی بهنوعی بزرگترین اشکالگیرنده بر این برهان است ضمن اینکه غیر از اساتیدی که نویسندهی کتب «بینش اسلامی دورهی متوسطه» هستند؛ اکثر متکلمان اسلامی نیز به این برهان توجه نشان ندادهاند و صرفا تا آنجا که این برهان میتواند تصویر مبهمی از ماوراءالطبیعه ایجاد کند مورد توجه قرار گرفته است. جای تاسف بسیار دارد که این چنین براهینی را به حکم استفاده از مثالهای ساده در اذهان جوانان میگنجانند و به سرعت زمان در ارتباط بین انسانهای امروز توجه ندارند که چگونه این فرد با این آموزشهای غلط که هر دانشجوی مبتدی الهیات نیز میتواند به آنها پی ببرد، در طرفةالعینی تمام شیرازهی فکریاش و آن ساختمان پوشالی عقیدتیاش، در مواجهه با افکار متضاد از میان میرود.
تصور اشاره شده درخصوص ماوراءالطبیعه یعنی تنها اثبات کنندهی ناظم باشعور است. اما آیا این ناظم واجبالوجود است یا خیر؛ مجرد است یا مادی؛ بسیط است یا مرکب؛ علت دارد یا بینیاز از علت است؛ به هیچ طریقی از این برهان امکان جواب دادن به آنها میسر نیست. پس این برهان در نهاد خود دارای این نقص در جامعیت تعریف است. همچنین با تعاریفی که از نظم وجود دارد؛ اگر مراد از نظم را فاعلی و رابطهی علّی و معلولی قلمداد کنیم، این برهان را به برهان علیت تبدیل کردیم. از طرفی استحسانی فرض کردن نظم نیز به دلیل اینکه قائم به احساسات فردی و شخصی است، نمیتواند مبنای یک برهان واقع شود. لذا تنها تعریفی که در این برهان از نظم میگنجد همان غایتمندی موجودات است.
ادامه دارد...
* تقسیمبندی مذکور از «کانت» است.
** این برهان برای نخستین بار توسط افلاطون و در رسالهی «تیمائوس» مطرح گردید. سپس توسط متکلمان مسیحی و اسلامی مورد استفاده قرار گرفت. مقدمهی اول را از آنجائی که پیبردن به نظم جهان از طریق حس و تجربه ممکن است؛ برهان تجربی، اما مقدمهی دوم که بیانگر تلازم نظم و شعور است و در نتیجه از طریق حواس قابل دستیابی نیست را حکم عقلی به حساب میآورند.