Sunday, September 24, 2006

زان می... (1)

الهی؛ در جلال رحمانی، در کمال سبحانی، نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی. نه کس به تو ماند و نه به کسی مانی. پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده به چیزی است، که تو آنی...

خدایا؛ من کیست­ام که بر درگاه تو زارم یا قصه­ی درد خود به تو پردازم؟

پ.ن. تیتر از بیت حضرت حافظ است؛ آن­جا که می­فرماید: زان می عشق کزاو پخته شود هر خامی – گرچه ماه رمضان است بیاور جامی. متن نیز از مناجات­های خواجه عبدالله انصاری (ره) است.

Saturday, September 16, 2006

جدال دو عقل (2)

لینک بخش نخست.
خدای ابلهان و خدای عالمان: نقد داریوش محمدپور بر بخش نخست و نظری که بر آن دادم.

ادامه

ب- برهان جهان شناختی (Cosmological argument):
این برهان مجموعه­ای از براهین را در بر می­گیرد که در آن­ها از شناخت خصوصیات جهان، به وجود خداوند پی­برده می­شود. براهینی همچون: حرکت، وجوب و امکان، نفس، حدوث و مانند این­ها جزو این گروه می­باشند. حال به طور گذرا به دو مورد از این براهین اشاره و عدم توانائی کافی برخی آن­ها را در اثبات وجود باری­تعالی بررسی می­کنیم.

ب.1- برهان حرکت:
در این­که در این عالم حرکتی وجود دارد جای تردید نیست. اما آن­چه مسلم است؛ هر حرکتی را محرکی خارج از ذات خویش لازم است. به بیان ساده، خود متحرک نمی­تواند محرک خود باشد. از آن­جهت که محرک ایجاد کننده­ی حرکت است و متحرک در ابتدا ساکن می­باشد. از این جهت نمی­توانند در یک جا جمع شوند. بنا بر قاعده­ی ابطال دور و تسلسل،* بالاخره سلسه­ی متحرک­ها باید به محرکی خارج از ذات و ساکن منتهی شوند که این محرک فاقد حرکت را «خدا» گویند.
این برهان در اثبات وجود خداوند ناقص است. به­طور مثال برای کسی که معتقد به «حرکت جوهری» نباشد، از این برهان حتی نمی­توان برای وی، ماوراءالطبیعه را به اثبات برسانیم. چون اگر جوهر جسمانی و عالم ماده را در تغییر و حرکت قلمداد نکنیم؛ محرکِ غیر متحرک، همان جسم خواهد بود و نه وجودی خارج از آن. اما با پذیرش این حرکت در تمامی امور مادی و جسمانی، محرکِ غیر متحرک، حقیقتی مجرد** است که یا خدا یا منتهی به خدا می­شود.

ب.2- برهان علیّت فارابی (Causality argument):
یکی از براهین مورد توجه در اثبات وجود خدا و هم­چنین مورد استفاده در رد تسلسل است که با نام برهان «اشدّ و اخصر- محکم و خلاصه» نیز خوانده می­شود. طبق این برهان، علت؛ تقدم وجودی بر معلول دارد و هر معلولی به علتی وابسته و نیازمند است. بگونه­ای که اگر علت تحقیق نیابد معلول هرگز پا به عرصه­ی وجود نمی­گذارد. سلسله­ی معلول­ها (معالیل) نمی­توانند تا بی­نهایت ادامه پیدا کنند. زیرا در نهایت باید به علتی منتهی شوند که آن علت خود معلول نباشد. در غیر این صورت هیچ معلولی به­وجود نیامده و محقق نمی­شود. به علتی که خود معلول نباشد نیز «خدا» گویند.
---------------

* مراد از دور آن­است که معلولی، علتِ خود یا علتی، معلولِ معلول خود باشد. یعنی A علت B و B علت A باشد. دور محال است زیرا اگر A هم علت B و هم معلول B باشد، در این­صورت چون علت باید قبل از معلول موجود باشد، بایستی A قبل از B موجود باشد تا B را موجود کرده و سپس خودش توسط B به وجود آید! یا A قبل از موجودشدن­اش بواسطه­ی B باید وجود داشته باشد. و چون تقدم شیء برخودش محال است، این قاعده نیز باطل است.
همچنین مراد از تسلسل آن­است که رابطه­ی علّی و معلولی موجودات تا بی­نهایت ادامه پیدا کند. به­گونه­ای که علتی که علت باشد و معلول نباشد در این سلسله وجود نداشته باشد. برای ابطال این مورد نیز دلایل مهم و زیادی عنوان شده که برهان علیت فارابی یکی از مشهورترین و ساده­ترین ِ آن­هاست. از بیان سایر دلایل به جهت طولانی شدن مطلب، خودداری می­کنیم.

** زیرا تنها موجود مجرد می­تواند فاقد حرکت باشد.

پ.ن.1- از همه­ی عزیزان به دلیل مطرح کردن این دو گفتار عذر خواهم. شاید جایش این­جا نبود!
پ.ن.2- سایر ادله و براهین اثبات وجود حضرت حق را فعلا قصد ندارم بنویسم. سلسله «براهین وجودی» نیز هستند که به نظر حقیر هم بسیار محکم و هم بسیار به­جا می­باشند و متاسفانه در کتب بینش اسلامی دوره متوسطه بسیار کم­رنگ به ­آن­ها اشاره شده و در عوض تکیه­ی اصلی بر دو بخش اشاره شده می­باشد که گفتیم برای اثبات وجود خداوند، راه­حل­های جامع و مانعی نبوده و نیستند.

Thursday, September 14, 2006

بیت

پشه از شب­زنده­داری خون مردم می­خورد
زینهار از زاهد شب­زنده­دار اندیشه کن
صائب

Tuesday, September 12, 2006

جدال دو عقل (1)

مقدمه:
این نام را از آن رو برگزیدم که به­واقع جدلی­ست میان دو انسان. من و یکی دیگر از دوستان علمی­ام در باب « براهین اثبات وجود خدا». نقش من در این بحث از آن­جا آغاز شد که معتقد بودم این براهین در طول زمان؛ دچار خدشه گشته­اند و لاجرم اثبات وجود ذات باری­تعالی بوسیله­ی آن­ها خالی از خلل نیست. لذا برای نقل­قول صحیح از آن­ها، باید با دیدی دقیق­تر از موسوم به آن­ها نگریست. لذا این سلسله از مباحث که آورده می­شود در حقیقت جواب کسی است که می­خواهد خدا را از طریق برهان­هائی چون نظم،حرکت و مانند این­ها اثبات کند و به هیچ صراطی هم مستقیم نمی­شود که این براهین ممکن است دارای نواقصی هم باشند.
مطالبی که از این پس طی عنوان مذکور آورده می­شود، چیز جدیدی نیست. بسیار ساده و بدیهی­اند. بسیاری از متفکران خصوصا طیف نواندیشان دینی، به آن­ها پی­برده و ضمن رد ایشان از آن­ها گذشته­اند. لذا ذکر این نکته ضروری است که من نه قصد زبان­بازی در حضور بزرگان این مقولات را دارم و نه چیزی فراتر از یافته­های ایشان می­توانم بر زبان آورم. قصد اولم یادآوری پاره­ای مقدمات بر اثبات وجود خدا برای دوست­داران این­گونه مباحث است و بعد، غرض اصلی و ثانویه­ام در اعتراض به نظام لجام گسیخته و بی­در و پیکر ِ آموزش مباحث دینی خصوصا در دوران متوسطه است.
تا آن­جا که اطلاع دارم هنوز اذهان جوانان را در یکی از حساس­ترین مقاطع شکل­گیری اندیشه­ی دینی یعنی دوران 15 تا 19 سالگی با تئوری­ها و مسائلی پر می­کنند که چندی­ست اضمحلال آن­ها برای اندیش­ورزان مشخض و مبرز شده است.
باشد که به­کار کسی یا کسانی آید.

براهین اثبات وجود خدا از دید متکلمان

این برهان­ها به 3 گروه اصلی تقسیم می­شوند که عبارتند از*:
الف- برهان غایت­مندی یا نظم یا اتقان صنع (Argument from design or Teleological argument)
ب- برهان جهان شناختی (Cosmological argument)
ج- برهان وجودی (Ontological)

الف: برهان نظم و اشکالات وارد بر آن
همان­طور که می­دانیم شکل منطقی این برهان از یک مقدمه و یک نتیجه تشکیل شده است. بطوریکه در حالت کلی گفته می­شود: (جهان دارای نظم است (مقدمه 1) / هر دارای نظمی ناظم باشعور دارد (مقدمه 2)) پس (جهان ناظمی باشعور دارد)**
در توضیح این برهان باید به معانی «نظم» توجه داشت که در کتب کلامی به سه معنا برای آن اشاره شده است. 1- نظم فاعلی: به­طور ساده یعنی رابطه­ی علّی و معلولی که اشیاء باهم دارند و مورد پذیرش همه­ی دانشمندان علوم تجربی و فلاسفه قرار گرفته است. به نحوی که گفته می­شود هیچ پدیده­ای در عالم رخ نمی­دهد مگر این­که علت و فاعلی داشته باشد. 2- نظم استحسانی: به این معنا که پدیده­های عالم ماده و طبیعت از شرایط و ویژگی­هائی برخوردارند که هر ناظر باشعوری را تحسین وا می­دارند. از آنجائی که این تحسین و اطلاق آن قاعدتا باید به خالق آن موارد برگردد در نهایت وجود خالق باشعور هویدا می­شود. 3- نظم غائی: مراد از این نوع نظم ، غایت­مندی اشیاء است. بدین معنا که همه­ی موجودات از یک غایت و هدف از پیش تعیین شده برخوردار بوده و به سوی آن در حرکت­اند. طوری که بدون این غایت اساسا هیچ موجودی پا به عرصه­ی وجود نمی­گذارد.
دیوید هیوم فیلسوف معروف انگلیسی به­نوعی بزرگ­ترین اشکال­گیرنده بر این برهان است ضمن این­که غیر از اساتیدی که نویسنده­ی کتب «بینش اسلامی دوره­ی متوسطه» هستند؛ اکثر متکلمان اسلامی نیز به این برهان توجه نشان نداده­اند و صرفا تا آن­جا که این برهان می­تواند تصویر مبهمی از ماوراءالطبیعه ایجاد کند مورد توجه قرار گرفته است. جای تاسف بسیار دارد که این چنین براهینی را به حکم استفاده از مثال­های ساده در اذهان جوانان می­گنجانند و به سرعت زمان در ارتباط بین انسان­های امروز توجه ندارند که چگونه این فرد با این آموزش­های غلط که هر دانشجوی مبتدی الهیات نیز می­تواند به آن­ها پی ببرد، در طرفة­العینی تمام شیرازه­ی فکری­اش و آن ساختمان پوشالی عقیدتی­اش، در مواجهه با افکار متضاد از میان می­رود.
تصور اشاره شده درخصوص ماوراءالطبیعه یعنی تنها اثبات کننده­ی ناظم باشعور است. اما آیا این ناظم واجب­الوجود است یا خیر؛ مجرد است یا مادی؛ بسیط است یا مرکب؛ علت دارد یا بی­نیاز از علت است؛ به هیچ طریقی از این برهان امکان جواب دادن به آنها میسر نیست. پس این برهان در نهاد خود دارای این نقص در جامعیت تعریف است. همچنین با تعاریفی که از نظم وجود دارد؛ اگر مراد از نظم را فاعلی و رابطه­ی علّی و معلولی قلمداد کنیم، این برهان را به برهان علیت تبدیل کردیم. از طرفی استحسانی فرض کردن نظم نیز به دلیل اینکه قائم به احساسات فردی و شخصی است، نمی­تواند مبنای یک برهان واقع شود. لذا تنها تعریفی که در این برهان از نظم می­گنجد همان غایت­مندی موجودات است.
ادامه دارد...

* تقسیم­بندی مذکور از «کانت» است.
** این برهان برای نخستین بار توسط افلاطون و در رساله­ی «تیمائوس» مطرح گردید. سپس توسط متکلمان مسیحی و اسلامی مورد استفاده قرار گرفت. مقدمه­ی اول را از آن­جائی که پی­بردن به نظم جهان از طریق حس و تجربه ممکن است؛ برهان تجربی، اما مقدمه­ی دوم که بیانگر تلازم نظم و شعور است و در نتیجه از طریق حواس قابل دست­یابی نیست را حکم عقلی به حساب می­آورند.

Monday, September 11, 2006

ذهن ِ خلاق

رفیقی می­گفت تو عملا ذهنت در موضوع سازی خلاق نیست. یعنی نمی­توانی موضوع بسازی و درباره­اش در وبلاگ بنویسی! حکمن باید داریوش ملکوت بنویسد و تو به او گیر بدهی و مطلب بی­چاره را بالا و پائین کنی و بچلانی­اش تا مطلبت را مثل آدم بنویسی و الا بقیه اش که خودت می­نویسی؛ همه چـ...ناله است! دیدم بنده­ی خدا حق داشت. تا خوانده یا از همین نوع ناله­های بی­صدا و بی­بو بوده یا پیرو سخن جناب داریوش میم دامت عزة. احیانا هم اگر از دست بی­کفایتم در برود چیزکی بی­مایه و آبکی.
خوب چشم. بنده از این به بعد سعی می­کنم موضوع­سازی کنم. در همین حیطه­ها که نوشتم در این بغل (داستانِ قصه­ی ما) برایتان خواهم نوشت. ولی حق بدهید بعضی وقت­ها که بغضم را نمی­توانم فروبخورم آن­را بر سر وب­لاگ هوار کنم.
بقول نیکان: زیاده عرضی نیست.

Saturday, September 09, 2006

خدا کند که بیائی

دوش می­آمد و رخساره برافروخته بود
تاکجا باز دل غمزده­ای سوخته بود

رسم عاشق­کُشی و شیوه­ی شهر آشوبی
جامه­ای بود که بر قامت او دوخته بود
حضرت مولانا حافظ شیرازی

Friday, September 08, 2006

شب سرگشتگی ِ من

به حکم قاعده­ی زمان، این ساعت شب است. مثل تمام شب­ها. اما نه برای من. برای من یک­سان نیست. امشب سرگشته شدم. صدایم که می­کنند نمی­شنوم. این را وقتی مادرم با وحشت نگاهم کرد فهمیدم. راستی از این ناله­های گاه و بیگاه من خسته نشدید؟

Thursday, September 07, 2006

گفتی که تا فردا...

گفتی بمان! می­خواستم. اما نمی­شد!
گفتی بخوان! بغض گلویم وا نمی­شد!
می­خواستم ناگفته‌­هایم را بگویم
یا بغض می­آمد سراغم یا نمی­شد!
گفتی که تا فردا خداحافظ. ولی آه
آن شب نمی­دانم چرا فردا نمی­شد؟؟؟

Labels:

Saturday, September 02, 2006

صبوحی (13)

قال الامام الصادق (ع) فی حدیث لیونس بن ظبیان: ان اولی الالباب الذین عملو بالفکرﺓ حتی ورثوا منه حب الله، فان حب الله اذا ورثه القلب و استضاء به اسرع الیه اللطف، فاذا نزل اللطف صار اهل الفوائد، فاذا صار من اهل الفوائد تکلم بالحکمة، فصار صاحب فطنة فاذا نزل منزلة الفطنة عمل فی القدرة، فاذا عمل فی قدرة عرف الاطباق السبعة.
فاذا بلغ هذه المنزلة صار یتقلب فی فکره بلطف و حکمة و بیان، فاذا بلغ هذه المنزلة جعل شهوته و محبته فی خالقه فاذا فعل ذلک نزل منزلة الکبری، فعاین ربه فی قلبه و ورث الحکمة بغیر ما ورثه الحکما و ورث العلم بغیر ما ورثه العلما و ورث الصدق بغیر ما ورث الصدیقون، ان الحکماء ورثوا الحکمة بالصمت و ان العلماء ورثوا العلم بالطلب و ان الصدیقین ورثوا الصدق بالخشوع و طول العبادة.
فمن اخذ بهذه السیرة ان یسفل و اما ان یرفع و اکثرهم الذی یسفل و لا یرفع اذ لم یرع حق الله و لم یعمل بما امربه، فهذه صفة من لم یعرف الله حق معرفته و لم یحبه حق محبته. فلا یغرنک صلاتهم و صیامهم و روایاتهم و علومهم فانهم حمر مستنفرة....
ثم قال: یا یونس اذا اردت العلم الصحیح فعندنا اهل البیت... ثم قلت: یابن رسول الله ان عبد الله بن سعد دخل علیک بالامس فسالک عما سالتک فاجبته بخلاف هذا. فقال: یا یونس کل امرء و ما یحتمله و لکل وقت حدیثه و انک لاهل لما سالت فاکتمه الا عن اهله. (بحارالانوار جلد 36. صفحه 403)
پ.ن. معنی فارسی­اش را به دلایلی نمی­نویسم. شاید روزی نوشتم؛ اما حالا نمی­نویسم. هرکه بخواهد می­تواند جستجو کند. ارزشش بیش از این­هاست!

Labels:

حال دلم ز خال تو...

حال دلم ز خال تو، هست در آتشش وطن
چشمم از آن دو چشم تو، خسته شدست و ناتوان
حضرت مولانا حافظ شیرازی

یکی از روزها. یکی از شب­ها.

1- ده شهریور ماه سال 1374. کلاس جبرانی [بخوانید تجدیدی] جغرافی. سال دوم دبیرستان دکتر حسابی. آن سال­ها آبی که عطش دانستنم را فرو بنشاند را در کلاس­های درس نمی­یافتم. گاهی حلقه­های درویشان، گاه­گداری منبر وعظ و خطابه، گاهی کتاب. همه چیز بود. همه چیز، جز آن­چه دنبالش بودم. در این سلوک بود که با «او» آشنا شدم. در همین روز. با قطعه­ای خط در وصف مولایم علی.
2- ده سالِ سلوکی (چه واژه­ای غریبی!) گذشت تا نه او رفت و نه من! «ظاهرا» جدایمان کردند که نه او مانَد و نه من. نشد. نه او رفت و نه من. رفتیم هر دو با یک سلوک. یک روش. یک دست­آورد. یک روح را می­توان تفکیک کرد؟ نه. مجردات غیر قابل تفکیک­اند.
3- دیروز جمعه بود. جمعه دهم شهریور ماه 1385. وعده­گاه جمعه شب­ها همچنان بوی خود را داشت. هم من رفته بودم هم او. او مشغول خلوت خود؛ من نیز. چنان­چه عادتمان بود. من او را دیدم. او نیز هم.
4- عجبم آمد. اما یادم نیز آمد روزگاری که مریض هم اگر می­شدیم، آن یکی بی هیچ سخنی، بی­اطلاع بر بالین رفیقش حاضر بود.
5- حافظ مساعدت کرد به این بیت شعر: گر برکنم دل از تو و بر دارم از تو مهر – آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برم؟

می­بینی «علی» جان؛ عددها هم حرف­های خود را دارند.