Sunday, September 30, 2007
Friday, September 28, 2007
خوابها
Thursday, September 27, 2007
Tuesday, September 25, 2007
جانی که نیست!
Monday, September 24, 2007
شرح عاشقی
به یاد مهرآفرید. ایزد موسیقی ایران زمین. محمدرضا شجریان.
هیچ میدانید «خون دل خوردن» به چه معناست؟ چهجور حالتیست؟ میفهمید معنی مرارت را؟ مثلاً تا کنون فکر کردهاید، در طول 24 ساعتی که هست، 14 ساعت مدام کاسهی تار را بغل گرفتن و جمله جمله، زخمه زخمه زدن بر سیمها، نشان چیست؟ تا کنون فکر کردید که 60 سال هر روزش را از قبل اذان صبح تا شباهنگام، تمرین صدا کردن و برای یادگرفتن یک نغمه یا یک گوشه گاه پیش استادی به گریه افتادن و هی تکرار کردن و تکرار کردن، چه حالتیست؟ لحظهای درنگ کن! فرض بگیر دو ساعتی تمام از کمر خم باشی مثل رکوع، اما گردنت را کج نگه داری و تا جایی که میتوانی سرت را نزدیک صفحهی گرامافون بیآوری و ننشینی تا مثلاً ادات تحریر ماهوری که 70 سال قبل از تو خوانده شده را از زیر خروارها خش خش صدا، بتوانی تجزیه و تحلیل کنی و درست بخوانی. همین. تو فقط خیال کن. اینها که گفتم اما برای عدهای توهم و خیال نیست. واقعیاتیست که بر ایشان گذشته. تا یکی لطفی شده، علیزاده شده، مشکاتیان شده یا شجریان و اسلافشان.
در این وانفسای موسیقی یکی هم که نامش سخت برازندهاش است و دریوزهی نام و شهرت میکند و نامجوست، پیدا شده و فردایی – شاید هم الان – به ریش تویی که داری با زوزههایش مست میشوی میخندد؛ فتوا داده که ناظری، مولوی را کشدار میخواند و جالب اینکه گفته ریتم را هم از شعر میگیرد. یعنی ناظری که 30 سال است دارد از مولوی میخواند، هنوز بلد نیست چه کار باید بکند و شعر او را هم نمیشناسد و ریتم را از آن میگیرد. ترا به خدا با همین یک جملهی قصار خندهتان نمیگیرد؟ حالا آواز همه اشتباه است و ریتم شعر مولوی را هم نه حتی خودش فهمیده و نه کسی در این 700 سال بعد او. باشد! قبول! گفته نباید بخوانی. باید مثل ایشان با زوزه بخوانی تا درست باشد. نظریه را ملتفت شدید؟ جز پوزخند چه باید تحویلاش داد؟ گویا تقدیر چنین است که ملت گل و بلبلی ما را، چنین کسی باید قطب نو آوری و پیشرفت موسیقایی باشد.
القصه! در نظر داشتم تا طی یک نوشته، صرفاً به شیوههای آموزش آواز ایرانی بپردازم و تفاوتها و تشابهات شیوهها را با ذکر مثالی بیان کنم اما نه تا کنون وقتی یافتم و نه با بضاعت کنونیام چنین کاری میسر بود. باشد تا شاید وقتی نقبی به این بحث زدیم. اما در سالروز تولد صدای اسطورهای موسیقی ایرانی، بر آن شدم به چند مثال از مرارتهای آموزش آواز بسنده کنم. در فایل صوتی اول، قطعهای از آموزش استاد نورعلی خان برومند را به شجریان و گوشهای از سخت گیریهای او را در امر آموزش میشنوید. در فایل صوتی دوم هم آموزش دستگاه بیات اصفهان است به بانویی عزیز که شاید دلاش راضی به بردن نام ایشان نباشد و در نهایت قطعه فیلمیست از اجرای گروه شیدا (سال 1355) در جشن هنر طوس با شعری از جناب عطار نیشابوری. هم نوازان آواز هم استاد لطفی و عبدالنقی افشارنیا هستند.
بشنوید تمرینهای عاشقی را!
1- آموزش استاد برومند به استاد شجریان.
2- آموزش استاد شجریان. دستگاه بیات اصفهان. (به صدای بلبلان خانهی استاد در ابتدای تمرین هم توجه کنید!)
Labels: موسیقی
Sunday, September 23, 2007
فتنه برانگیختی - فتنه برانگیختی
شهرام ناظری و گروه شمس. سرپرست: کیخسرو پورناظری. سال 1377
Labels: موسیقی
Friday, September 21, 2007
مقام عظما و YouTube
Thursday, September 20, 2007
واقعه - 8
Labels: واقعه
اعتماد
Monday, September 17, 2007
یاد شهریار
با دیو نافرمان خود، زور آزمایی میکنم
گر بیوفایی میکنم، مشق جدایی میکنم!
تا میتوانم احتراز از آشنایی میکنم
با این نوا کامی روا در بینوایی میکنم
این پرده چون بالا زدی؛ من خود نمایی میکنم
تا دردمندم آشتی، با بیدوایی میکنم
کز حلقهی دلبند او فکر رهایی میکنم
من در قلوب عاشقان فرمانروایی میکنم
شب، بال پرواز از بر ِ عرش خدایی میکنم
وز رهروان کوی او همت گدایی میکنم
قایق ز ماه و پارو از، ابر طلایی میکنم
تا شهریارا با خودم، کی خودستایی میکنم؟
Sunday, September 16, 2007
خواب سحری
Thursday, September 13, 2007
Tuesday, September 11, 2007
وقت طرب*
Labels: موسیقی
Monday, September 10, 2007
Songless -2
Doomsday
Oh Seraph, Seraph!
Blow into your horn.
The graveston's stucco is concreting now!
My cerement was chawed.
.... and I shame to rise in barely!
Amir. September 10-2007
Labels: Songless
Saturday, September 08, 2007
اخطارها
أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي خَرَجْتُ مِنْ حَيِّي هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً وَ إِمَّا بَاغِياً وَ إِمَّا مَبْغِيّاً عَلَيْهِ وَ إِنِّي أُذَكِّرُ اَللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا لَمَّا نَفَرَ إِلَيَّ فَإِنْ كُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِي وَ إِنْ كُنْتُ مُسِيئاً اِسْتَعْتَبَنِي
نامهی 57: نامهاى از آن حضرت ( ع ) به مردم كوفه هنگامى كه از مدينه به بصره مىرفت .
اما بعد. من از موطن قبيله خويش بيرون آمدهام . ستمكارم يا ستمديده، گردنكشم يا ديگران از فرمانم رخ برتافتهاند. خدا را به ياد كسى مىآورم كه اين نامه من به او رسد تا اگر به سوى من آيد، بنگرد كه اگر سيرتى نيكو داشتم ياريم كند و اگر بدكار بودم از من بخواهد تا به حق بازگردم.
أَنْتُمُ اَلْأَنْصَارُ عَلَى اَلْحَقِّ وَ اَلْإِخْوَانُ فِي اَلدِّينِ وَ اَلْجُنَنُ يَوْمَ اَلْبَأْسِ وَ اَلْبِطَانَةُ دُونَ اَلنَّاسِ بِكُمْ أَضْرِبُ اَلْمُدْبِرَ وَ أَرْجُو طَاعَةَ اَلْمُقْبِلِ فَأَعِينُونِي بِمُنَاصَحَةٍ خَلِيَّةٍ مِنَ اَلْغِشِّ سَلِيمَةٍ مِنَ اَلرَّيْبِ فَوَاللَّهِ إِنِّي لَأَوْلَى اَلنَّاسِ بِالنَّاسِ
خطبهی 118:
شما ياران حق و برادران دينى هستيد. در روز نبرد چون سپر نگهبان يكديگريد. شما رازداران منيد نه مردم ديگر. به نيروى شما كسانى را كه روى بر مىتابند مىزنم و از آنان كه روى مىآورند، اميد طاعت دارم. پس مرا به نيكخواهى و اندرزهاى خود يارى دهيد. اندرزهايى عارى از هر نابكارى و در امان از هر ريب و ريا. به خدا سوگند، من اولاى به مردم از خود مردم هستم.
أَمَّا بَعْدُ فَأَقِمْ لِلنَّاسِ اَلْحَجَّ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اَللَّهِ وَ اِجْلِسْ لَهُمُ اَلْعَصْرَيْنِ فَأَفْتِ اَلْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلِّمِ اَلْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ اَلْعَالِمَ وَ لاَ يَكُنْ لَكَ إِلَى اَلنَّاسِ سَفِيرٌ إِلاَّ لِسَانُكَ وَ لاَ حَاجِبٌ إِلاَّ وَجْهُكَ وَ لاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا وَ اُنْظُرْ إِلَى مَا اِجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اَللَّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ مِنْ ذَوِي اَلْعِيَالِ وَ اَلْمَجَاعَةِ مُصِيباً بِهِ مَوَاضِعَ اَلْفَاقَةِ وَ اَلْخَلاَّتِ وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ إِلَيْنَا لِنَقْسِمَهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا وَ مُرْ أَهْلَ مَكَّةَ أَلاَّ يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ سَواءً اَلْعاكِفُ فِيهِ وَ اَلْبادِ فَالْعَاكِفُ اَلْمُقِيمُ بِهِ وَ اَلْبَادِي اَلَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ وَفَّقَنَا اَللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِمَحَابِّهِ وَ اَلسَّلاَمُ
نامهی 67 : نامهاى از آن حضرت ( ع ) به قثم بن عباس ، كه عامل او در مكه بود
اما بعد، حج را براى مردم بر پاى دار و ايام الله را به يادشان آور و هر بامداد و شامگاه برايشان به مجلس بنشين و كسى را كه در امرى فتوا خواهد ، فتوا ده. نادان را علم بياموز و با عالم مذاكره كن. ميان تو و مردم، پيام رسانى جز زبانت و حاجبى جز رويت نباشد. هيچ نيازمندى را از ديدار خود باز مدار. زيرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود و سپس، نياز او بر آورى، كس تو را نستايد. در مال خدا كه نزد تو گرد مىآيد، نظر كن، آن را به عيالمندان و گرسنگانى كه در نزد تو هستند و به محتاجان و فقيران برسان. و هر چه افزون آيد، نزد ما روانهاش دار، تا ما نيز آن را به محتاجانى، كه نزد ما هستند، برسانيم. مردم مكه را فرمان ده كه از كسانى كه در خانههايشان سكونت مىكنند، كرايه نستانند. زيرا خداى تعالى مىفرمايد: « سواء العاكف فيه و الباد » عاكف و بادى در آن يكساناند. عاكف كسى است كه در مكه مقيم است و بادى كسى است، كه از مردم مكه نيست و به حج آمده است. خداوند ما و شما را به آنچه دوست دارد، توفيق دهد. والسلام.
Songless -1
Delirium
Entirely of the wall, is carcases of the flowers.
but from the roof,
a Woman...
Amir. September 08-2007
پ.ن. Songlessها، انتشار بیموقع یک بازتاب درونیست به زبانی دیگر. نمیدانم چرا. شما کوتهی ی فکر و قصور زبانم را ببخشید.
Labels: Songless
Friday, September 07, 2007
Love's Alchemy
Some that have deeper digged love's mine than I,
Say, where his centric happiness doth lie:
I have loved, and got, and told,
But should I love, get, tell, till I were old,
I should not find that hidden mystery;
Oh, 'tis imposture all:
And as no chemic yet the elixir got,
But glorifies his pregnant pot,
If by the way to him befall
Some odoriferous thing, or medicinal,
So, lovers dream a rich and long delight,
But get a winter-seeming summer's night.
Our ease, our thrift, our honour, and our day,
Shall we, for this vain bubble's shadow pay?
Ends love in this, that my man,
Can be as happy as I can; if he can
Endure the short scorn of a bridegroom's play?
That loving wretch that swears,
'Tis not the bodies marry, but the minds,
Which he in her angelic finds,
Would swear as justly, that he hears,
In that day's rude hoarse minstrelsy, the spheres.
Hope not for mind in women; at their best
Sweetness and wit, they are but mummy, possessed.
John DONNE
Labels: شعر
Thursday, September 06, 2007
گلهای کبود*
Wednesday, September 05, 2007
انفجار نور!
Tuesday, September 04, 2007
دومین سمینار دین و مدرنیته
Monday, September 03, 2007
من آمدهام
- بهرههای من از این سفر با دیدن دوستانی چون علیرضای عزیزم و اردوان خوب و مهربان تکمیل شد. با یکی بحث از الاهیات بود و در ساعتی بعد با دیگری حرف از طبیعیات! با اردوان در کافه دانژه [درست گفتم اردوان جان؟] – تقاطع بهار و بلوار سجاد – به صحبت نشستم که به تمام معنی بین سنت و مدرنیته گیر کرده بود. برای ورود و خروج بزرگان و پاتوقنشینانش زنگ زورخانه میزدند و بر دیوارش تابلوی رستم و سهراب قرار داشت اما بر روی صندلیهای چوبی کافیشاپ مینشستی و انواع گلاسهها و دسرهای روز را سفارش میدادی. برای من اشتراک نظرات بسیار در خصوص برنامههای رادیو زمانه با اردوان که یکی از برنامهسازان آن است جالب بود. زمانه و اثراتاش – چه خوب و چه بد – خوشبختانه حالا در بسیاری از محافل کوچک و بزرگ بررسی میشود و اگر همین کسانی که نقدی دارند را وادار کنیم تا نظرشان را جایی در اینترنت ثبت کنند و دوستان این رسانه هم پیگیر جمع آوری نقد و نظرها شوند؛ چه بسا آیندهی این رادیو بسیار درخشانتر از گذشته باشد.
- در قطار و اوقات بیکاری از شریعتی خواندم و خواندم. فکر میکنم چقدر آدم خوب است که مثل خاکشیر منقول در تشیع علوی/تشیع صفوی نباشد. گنجی با مقالهاش در خصوص شریعتی حداقل این حسن را داشت که کسانی کمی تکان بخورند؛ اندیشههای فراموش شده از زیر گرد و غبار زمان بیرون بیایند و ایدهها، نظرها، فحشها و تحسینها بوجود آیند.