Thursday, July 31, 2008
Monday, July 28, 2008
Sunday, July 27, 2008
سیّد، قلیان و من
Saturday, July 26, 2008
بیابان مردم خوار
Labels: صبوحی
اسبی نفس بریده را مانندم!
پ.ن. یکی از گوشهی دل فریاد میدارد: گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید - هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور. جواباش میدهم: گر چه وصالش نه به کوشش دهند – هر قدر ای دل که توانی بکوش. اما امان از نفسی که بریده است.
[1]ـ مصباح الهداية، عزالدین کاشانی، ص 384.
[2]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 113.
[3]ـ ابوطالب مكى، قوت القلوب، ج 1، ص 361.
[4]ـ ترجمه رساله قشيريه، بدیع الزمان فروزانفر، ص 263.
Friday, July 25, 2008
قدرت فشار
پ.ن. سیاست، بازی کثیفیست. خیلی زیاد!
منزل لیلی
آن چه خواندید قسمتی از فایل ضمیمهای است که برای داریوش ساختم اما سعیام این بود که دیگرانی که مشتاقاند نیز بتوانند از آن سود ببرند. متن در باب راههای سلوک است. در آن اشارتهای مختصری به راههای ریاضت و عبادت کردم و از آنها گذشتم و بیشتر از طریق محبت و ولایت در آن آوردم که خواستنیتر است و برایام جذابتر.... راه سوم راه محبّت و دوستى خدا و نفرت از غير اوست. آنچه كه نتيجه و مقصد دو راه ياد شده است و پايان آن به حساب ميآيد، در راه سوم آغاز به حساب ميآيد. كاملان آن دو راه، مبتديان اين راه شمرده ميشوند، بلكه مبتدى نيز به حساب نميآيند. نتيجه و مقصد آن دو راه اين بود كه اعمال صالح و پسنديدهاى داشته باشد يا نفس پاك و پالودهاى داشته باشد و حال آنكه مقصد در اين راه اين است كه هيچ عملى نداشته باشد، چه اينكه با رسيدن به معرفت به خويش، فقر و ذلّت و مسكنت خود را در مييابد و ميفهمد كه: «لَولا فَضلُ الله عليكُم و رحمتُه لَكُنتُم مِن الخاسِرين (بقره - 64)» پس كدامين عمل صالح را ميتواند به خود نسبت دهد و خود را فاعل آن داند؟ ميفهمد كه «هر كه را چيزى داد، رايگان داد؛ هر كه را ايمان داد، رايگان داد؛ و هر كه را آمرزيد، رايگان آمرزيد؛ همه عالم چيز ستانند و او چيز بخشد… امر كرد كه بخواهيد «واسألوا الله مِن فَضلِه ( نساء - 32)»، چون نخواستند، تقاضا كرد: «هَل مِن سائل»؛ چون تقاضا كرد و كاهلى كردند، ناخواسته داد. گفت: «أجَبتُكم قبلَ أن تَدعونى و أعطَيتُكم قبلَ أن تَسألوني»؛ ما را كرم فراوان است، بفرماييم تا بخواهيد، چون كاهلى كنيد، ناخواسته بدهيم، كار ما با شما نه امروزين است: «كُلُّ يَومٍ هو فى شَأن (رحمن - 29)» به حقيقت ميفهمد كه «هر كه رست، بدو رست. «ما نَجى مَن نَجى إلاّ بصِدقِ اللّجا». به حقيقت دانستند كه به رحمت او طاعت يافتند، نه به طاعت او رحمت يافتند؛ نه به خود او را يافتند، بل به او خود را يافتند. آنكه حالش چنين است، شرور و سيئات و زشتيهاى عمل را، در انتساب آن به خودش ميبيند، از اينرو نداشتن عمل را خواهان است و مقصدش در قدم اول آن است كه عمل نداشته باشد و در قدم دوم و نهايت، مقصد او اين است كه خودى نداشته باشد، مرده باشد، بل نباشد تا همه او باشد. او با گوش جان ميشنود كه پيوسته از او خواسته و ميخواهند كه: دوستان! «مُوتوا قبلَ أن تَموتُوا». او در قدم نخست يافته بود كه هيچ ندارد و تهيدست واقعى است. سرمايه او در دو جهان، تنها دلى است پاك و عريان، تنها و تنها يك دل، زيرا «ما جَعلَ الله لِرَجُلٍ من قَلبَين فى جَوفِه (احزاب - 4)»؛ خداى به كسى دو دل نداده است؛ يكى به يكي. با اين دل، خود را خواهد يا او را؛ نه دوستى خود با دوستى او جمع شود، با دو قبله در ره توحيد نتوان رفت راست يا رضاى دوست بايد يا هواى خويشتن و نه وى كسى را در حرم خويش جاى دهد. آن خانه كه از سنگ و خاك است، بايد بر گردِ آن بگردى و طواف كنى و حق خوردن و خوابيدن و سكنى گزيدن در آن را ندارى، با آنكه آن خانه در زمين است و نه جايگاه او كه «لايَسَعُنى أرضى و لا سَمائي» و اين دل كه حرم امن او و جايگاه ويژه او است كه «يَسَعُنى قلب عَبدى المؤمن»؛ چگونه تواند زيستگاه تو باشد؟ ...
متن کامل را از اینجا بگیرید.
Labels: مطالعات ادیان و عرفان
Thursday, July 24, 2008
قل: هو الله احد
شب لیبرالیسم و اخلاق
عکس اول جناب حامد خان قدوسیست به همراه همسر محترمشان. دومی هم که دیگر همه میشناسیدش، جناب حسین نوروزیست و بانویشان که البته در قلب مبارکشان حضوری جدی بههم رسانده بودند و صد البته که سرافراز شدیم از صحبت با ایشان با موبایل آقایشان. قول شرف دادم به خودم که تا همیشه مواظب این خاک درگه خانم بانو باشم.
Sunday, July 20, 2008
توهمات یک دلفین فرهنگی
---
یک
میخواستم برایت بنویسام: ما جماعت دلفین شده یا بهقول یکی دیگر گاو یا طبق فرمودهی بغل دستیام در هواپیما، گوسفند [چه فرقی میکند اصلاً؟ حیوان، حیوان است دیگر!] خیلی که بتوانیم برایات دل بسوزانیم دو روز است چون بعدش باید باز یکی از بختک نوشتههای مسیح علینژاد را مثل یکی از حیوانات محترم نامبرده شده هی بخوانیم و هی تکرار کنیم تا مبادا یادمان برود که ما ملت بدبختی هستیم و تلخ هستیم و از بدو خدایی خداوند تبارک و تعالی مقرر شده بود که یک روز هم بدون فشار بر اعضا و اسافل حساسمان شب نشود و الخ. نوشتههای اینچنینی حتماً کابوس آفرین خواهند بود و ما وظیفهی میهنی داریم که بفهمیم و فراموش نکنیم که زندگیای شبیه مردم بریتانیای کبیر با آن سابقهی درخشان فرهنگیاش نداریم.
میخواستم برایت بنویسم: امروز که ترا سرازیر میکردند توی گور اگر حواست سر جایاش بود حتماً جیغ و فریادهایی غیر از نالههای معمول برای عزاداری را هم میشنیدی که در اثر مهرورزیهای برادران گارد ویژه و باتومهایشان بود برای رماندن ملت [بخوانید رمه] کف کرده از گرما وعشق سینما و دوربین و موبایل و عکس و امضای یادگاری و قهقهه. اما همهی این باتومها که نوش جان کردیم فدای سر یک سکانس پری و هامون. من که عجیب با اسد فیلم پری همذات پنداری دارم. حالا این ویژگی پنهان ما ایرانیها که باتوم نیروی انتظامی را فدای سر یک سکانس فیلم میکنیم را اگر بخواهی، علینژاد میتواند برایات تحلیل سیاسی کند. البته بعدش ممکن است از این که ایرانی زاده شدی هم پشیمان شوی چه برسد به این که خواسته باشی با یکی از شخصیتهای فیلم، همذات پنداری هم داشته باشی.
---
دو
چند روزی میشود دارم آلبومهای جوانیام را زیر-و-رو میکنم برای فرار از زمان حال ساده که برای بیان وقایع طبیعی مثل مرگ یا عادات مثل عادت به مرگ یا حقیقتهای همیشگی مثل همیشگی ی مرگ از آن استفادههای شایانی میشود. گیر دادم به 3-2 تا ترانه از بانو شکیلا. یکیاش که این باشد، قبل از مرگ خسرو هم مرا یاد یالهای پریشان اسب سریال «روزی روزگاری» میانداخت. کسی یادش مانده اسب سپید بر صحنهی صحرا چه میکرد؟ یادت نیامد این را گوش بده.
---
سه
گفتم اسب سپید، یاد... اصلاً... آهای خاطرههای شکیبایی... ترا به خدا دست از سرم بردارید. من باید کمی زندگی کنم. دیوانهام کردی با مرگات... داداشی... هامون... اسد.... بروید پی کارتان ترا بهخدا. التماس میکنم. چهار شب است کابوس میبینم که همراه با علی مصفا، از چاه بیابان سلوک خودم را حلق آویز کردم. بیخیال. باشه؟
---
چهار
هق میزنم بسیار.
پ.ن.1: تصویر از فیلم سالاد فصل ساختهی فریدون جیرانی است.
پ.ن.2: تمام آن حیواناتی که در متن نام برده شدند منهای دلفین که تازگی به جمع نسبهای مردم ایران زمین اضافه شده، بخشی از هویت کوچه-بازاری و تاریخی ما بوده و هست. اگر احساس میکنید به کسی توهین شده عذرخواهیام را بپذیرید! سخنام بیشتر از زبان کسانیست که همیشه دوست دارند پای یک زبان بستهی بیگناه را وسط بکشند.
پ.ن.3: ماجرای بغل دستیام در هواپیما این بود که وقتی پرسنل فرودگاه زور میزدند تمام سرنشینان هواپیما را برای رساندن به ترمینال سوار یک دستگاه اتوبوس کنند، زیر لب غرولند کرد: گوسفندمان فرض کردند دیگر. حتماً هستیم که صدایی از کسی بلند نمیشود دیگر. در جواب عرض کردم: البته بلانسبتی، چیزی هم میگفتید بد نبود. خواست های و هوی راه بیاندازد که ادامه دادم: منظورم بلانسبت به گوسفند بود. حیوان چهارپا را هم اینطور بههم فشرده کنند، حتماً صدایی بلند میشود. جماعت اتوبوس میخندیدند که سالم به زمین نشسته بودند!
Labels: موسیقی
Tuesday, July 15, 2008
Friday, July 11, 2008
آزار
چیزی که باعث شد این چهار خط را بنویسم درد-و-دلی بود که دیروز با داریوش داشتم. به او میگفتم نمیفهمم وقتی کسی نظرش یا هر چیز دیگری که جایی را از کسی تنگ نکرده را در پهنای وب منتشر میکند و حتی در یک دسته بندی خاص هم میگنجاندش تا مخاطب خاص خود را بیابد، چرا باید جوابگوی هر ناسزا و توهینی باشد. من هنوز درک نکردم یکی مثل حسین که سیستم نظر دهی وبلاگش را به هر دلیلی بهروی دوست و دشمن بسته چرا باید به این دلیل کاملاً شخصی فحش بشنود؟ چرا حریم خصوصی برای ما بیمعناست؟ اصلاً معنای این حریم خصوصی چیست؟ من یک تکه فیلم که دوست دارم را روی یوتوب منتشر میکنم که در آن فیلم توهینی به شخصی یا اشخاصی نیست. اما تا بخواهید پای این تکه فیلم که اتفاقاً موضوعی کاملاً عرفانی و ادبیاتی مثل تفسیر بیتی از حافظ دارد، فحش شنیدم! حتی دلیلام نیز برای اینکار استفاده از فضای مجانیست که یک سیستم انتشار فیلم در اختیار مخاطباناش گذاشته تا از آن استفادههای ثانویهی خودش را ببرد. روی یوتوب یا بلاگر یا حتی سایتهای میهنی هزاران لینک و فیلم و مطلب خالتور یا حتی پورنو هست و کسی هم نمیگوید که بیایید همهاش را بردارید یا سانسور کنید. من با سانسور کلی و بی قید و شرطی که در ایران معمول است حتی در خصوص سایتهای پورنو مخالفام و میپندارم حتی برای این دسته از موضوعات نیز باید برنامه و قانونی درست داشت. اما دقیقاً متوجه نشدم دلیل توهین کنندگان به یک نویسندهی موضوع خاص که اصلاً به ایشان ربطی ندارد چیست. یا چرا چون کسی برای حریم خصوصیاش از قفل و بستی فزونتر استفاده کرده باید فحش بشنود و قس علی هذا.
داریوش معتقد است آن دسته از مخاطبان که با دین یا هرچیزی که بویی از دین بدهد مخالفاند و کامنت توهین آمیز میگذارند، چون از کسانی که بهاسم دین بر ایشان ستم کردند و آزارشان دادند منزجرند، لذا با دیگرانی نیز که شاید ربطی به آن افراد نداشته باشند برخوردی غیر انسانی دارند. نمیخواهم به ریزخوانی ماجرای آزار دادن یا آزاد دیدن از پس معنای آزادی بیان بپردازم؛ با این حال مساله برای من لاینحل باقی مانده که چرا بشر از لوازم دموکراسی خوب استفاده نمیکند. چه دلیلی میبیند که بر هر کسی تا جایی که در توان دارد بتازاند. چرا جنگ آن هم وقتی که از آن ستیز حتی سودی هم عاید فرد مهاجم نمیشود؟ جنگ گویا در این عصر نقطهی پایان خیلی چیزهاست. نمیدانم!
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست
لینک مرتبط: نوشتهی داریوش. حديث آزار دهنده و آزار ديده
Wednesday, July 09, 2008
سوگند
کز من اگر شکستهتری یافتی بگو
صائب.... حیف از این ابیات که در لا بهلای روزمرهگیها گم میشوند.
Labels: شعر
شراب خوردن ما...
شراب خوردن ما شیشه خوردن است اینجا
صائب.... حیف از این ابیات که در لا بهلای روزمرهگیها گم میشوند.
Labels: شعر
Tuesday, July 08, 2008
ساده باش مثل ابر
Monday, July 07, 2008
این روزهای سخت ودلگیر
Friday, July 04, 2008
دل برد و دل برد
تو از جنس همانی. برای من بهشت بود. حالا تو بهشتی. اگر من بودم که از پس امتحان بر آمدم شک نکن که تو برایام همانی. در چشم پیرمرد همیشه لبخندی بود که در همیشهی خدای صورت تو هست. چیزی از جنس نور گنبد رضوی که از آن بالا، در هواپیما هم معلوم است در چهرهاش بود. آن اواخر گفته بود: من کارم این بود که نور تقسیم میکردم. همین بود!
حرف و صوت و گفتِ مولوی و قلم پای حقیر!
تا كه بی این هر سه با تو دم زنم
داشتم فکر میکردم: تازه مولوی در دفتر اول چنین گفته، اگر این کارها را نمیکرد مثنویاش چند مَن میشد؟ آخر پدر چندی قبل یک مثنوی به من هدیه داد، حقیقتاً سنگین و در قطع بزرگ که برای خواندناش باید از رحل استفاده کرد. دیروز داشتم تورقی میکردم که رحل چوبی هم تاب نیاورد و کتاب مبارک را سُراند روی قلم پای من بخت برگشته. این هم از اثرات مثنویست لابد!
Thursday, July 03, 2008
علیرضا
مکه و مدینه شهر فواحش
اگر تا بهحال کلمات بالا را ندیدید تعجب نکنید. برایتان میگویم. فاجعهی عاشورا با مردم چنان کرد که تا 1-2 سالی صدایی بهمخالفت یزید ابن معاویه برنخاست. حکومت مسلمین به دست عیّاشی فاسد افتاده بود اما نه جرأت مخالفتی عقیدتی بود و نه جسارت قیامی دو باره. 2 سالی از واقعهی سال 61هجری گذشت تا والی مدینه که پسرعموی یزید میشد، عدهای از بزرگان مدینه را به دمشق نزد وی فرستاد تا مورد ملاطفتاش قرار گیرند و در بازگشت برای او تبلیغ کنند اما رفتن ایشان به شام همانا و دیدن گستاخیهای یزید بر دین همانا. برگشتاند و عین وقایعی که دیده بودند را برای مردم مدینه تعریف کردند. شهر یکپارچه شورش شد. سرکردگی مخالفان را «عبدالله ابن حنظله» بر عهده گرفت. ایشان امویان را از شهر اخراج و اختیار شهر را در دست گرفتاند و بنا بر اقوالی خندق مدینه را نیز احیا کردند تا جلوی لشگریان را بگیرند. یزید سردار سالخوردهی خویش «مسلم ابن عقبه» را برای سرکوب شورشیان به سمت مدینه گسیل داشت.
مسلم با 5000 سپاهی به مدینه رسید، شهر را محاصره کرد و سه روز فرصت داد که مخالفان تسلیم شوند. اما چنین اتفاقی رخ نداد. با خیانت قبیلهای، راههای مخفی برای گذر از خندق برای سپاه شام آشکار شد. سپس هزاران سپاهی شامی بر شهر یورش بردند و آن را بازپس گرفتاند. مسلم برای سه روز تمام خون و مال و آبروی ساکنان مدینه را بر سپاهیان خویش حلال کرد. فرمان داد هر چه میخواهید بکنید که آزادید. تصور کنید در شهری که مسجد نبوی در آن است و قبر رسول، و هنوز از صحابهی معظم پیامبر کسانی در این شهر سکنی دارند، سپاهیان وحشی شام مرتکب چه فجایعی شدند و چه خانوادههایی که بیآبرو نشدند. در مسجد رسول الله اسب بستاند و آنجا را اصطبل چهارپایان خویش کردند، بسیاری از زنان و دختران مدینه را مورد تجاوز خویش قرار دادند و ... بعد از سه روز مسلم از تمامی مردم شهر نه به خلافت یزید که بر بندهگی و بردگی یزید بیعت گرفت و بر پیشانی بزرگان شهر چون صحابی پیامبر، انس ابن مالک، داغ بردهگی زد. این فاجعه در کتابهای تاریخ اسلام به نام واقعهی «حَرّه» شهره شد. بعد از مدتی اهالی شهر مدینه که در بهت ماجرا مانده بودند و دخترکان و زنان تجاوز شدهی عرب، راه دیگری را در پیش گرفتاند که سرانجام آن همان بود که گفتم. مدینه شهر رسول الله و در کنار قبر وی، شهری پر از فواحش و رقاصان و مطربانی شد که تا مدتها اشرافی که قصد کنارهگیری از سیاست را داشتاند را به خود فرا میخواند. بر سر مکه نیز مدتی بعد چنان رفت که بر مدینه. نخست در زمان حکومت یزید و سپس در حکومت «عبدالمک مروان» بهبهانهی حضور شورشی معروف «عبدالله ابن زبیر» در شهر، کعبه را به منجنیق بستاند و سرانجامی همانند مدینه را برایاش رقم زدند. و جالب اینکه در تمامی این اتفاقات از کشتار سال 61 یعنی قیام عاشورا تا وقایع مدینه و مکه عمدهی دلایل برای ارتکاب چنین فجایعی دلایلی دینی یعنی خروج یک شورشی بر حاکم مسلمین بود! سپاهیان شمر در روز عاشورا به حسین میگفتاند که آمدیم تا تو را به جهنم فرستاده و خود به بهشت رویم و «مسلم ابن عقبه» پس از واقعهی مدینه چیزی شبیه این گفته بود: اگر تنها با یک عمل بخواهم که در روز قیامت نزد خداوند سرافراز باشم همان عملیست که در حرّه انجام دادم!
عجیب است که مسخ دینی مردم گاه چنان است که در راهِ به زعم خویش دفاع از دین، حتی برای آورندهی آن نیز ارزشی قائل نمیشوند! حرمت داشتن صندلی خلافت بر حرمت قبر نبی رجحان دارد حتی اگر بر آن کرسی کسی چون یزید فاسق تکیه زده باشد. مهم جایگاه خلافت است و نه هیچ چیز دیگری!