Tuesday, July 31, 2007

تور ملکوت

راست و دروغش به عهده‌ی مجری طرح که برایم مشخصات زیر را ایمیل کرده. برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید.

Monday, July 30, 2007

مساعدت

يك خانم 35 ساله، داراي 4 فرزند و وضعيت مالی بسيار ضعيف، ساكن صفادشت کرج، به ديابت شديد مبتلاست كه در نتيجه 70% بينايی خود را از دست داده است. هم‌چنين به دليل ناراحتی كليه‌ها يك روز در ميان دياليز می‌شود و در حال حاضر در نوبت كليه براي عمل پيوند كليه می‌باشد.
به همت دوستان چند كار اساسی برای اين خانواده بايد انجام شود كه به كمك و همكاری همه‌ی شما احتياج داريم از جمله:

1- هر ماه مبلغ 35000 تومان براي انجام دياليز و تست‌های مربوطه.
2- تعمير سقف منزل كه در وضعيت خوبي نيست. (قبل از رسيدن فصل سرما)
3- لوله كشي گاز.
4- خريد آبگرمكن (حتی آب گرم هم ندارند!)
5- خريد يك ماشين لباس‌شويی (حتی دست دوم)

در ضمن لازم به ذكر است كه همسر اين خانم كه سال‌ها معتاد بوده به تازگی ترك اعتیاد كرده و در شهرداری مشغول به کار است ولی درآمد قابل توجهی ندارد.
مسؤليت تعمير، خريد و درمان اين خانم را یکی از دوستان به عهده گرفته است كه بنا بر پيشنهاد ايشان شما می‌توانيد به اتفاق؛ وضعيت اين خانواده را از نزديك نظاره كنيد. در صورت تمايل به شركت در اين كار خير لطفاً به من خبر دهيد. اگر دوستان و نزديكان شما نیز مايل به همكاری هستند؛ می‌توانيد واسطه‌ی خير بشويد.

برای تماس با من از ایمیل [amir.a.riyazi@gmail.com] استفاده کنید تا به هر نحو ممکن شما را برای هم‌یاری و مساعدت راهنمایی کنم. کمک شما را هرچند از نظر مادی بسیار اندک، هدیه‌ای الهی می‌دانیم.

Sunday, July 29, 2007

نگران

نگران،
آن دو چشمان است،
دور سویِ آن دو سهیل که بر سیبستانِ حیاتِ من می‌نگرد
تا از سبزینه‌گی‌ی نارس ِ خویش
سرخ بر آید

احمد شاملو – حدیث بی‌قراری یِ ماهان

عکس: دختری ارمنی در اصفهان. سال‌های سیاه قاجار. برای دیدن عکس در ابعاد بزرگ‌تر بر روی آن کلیک کنید.

شب‌نامه‌های پرفسور

کسی ازین شب‌نامه‌های الکترونیکی که با کلی جفنگیات از طرف این یارو «میرزائی» هفته‌ای 200تاش صادر میشه خبر داره که منبعش چیه و کجاست که آدم بره 4تا فحش خوار-مادر بنویسه رو دیوارشون تا بی‌خیال ما بشن؟ جان مادرتون ول کنید بابا. من از بس ایمیل‌های جورواجور این گروه و فرستادم تو اسپم دونی، دیوانه شدم به خدا.

حماقت یا رذالت؟ مسأله این است! بخش دوم و پایانی

برادرم، سیدابراهیم نبوی.
چند سوال داشتم. امیدوارم اگر جواب نمی‌دهی که نمی‌دهی؛ حداقل وقتی با خودت خلوت می‌کنی از خودت بپرسی و صادقانه برای خودت به آن‌ها جواب دهی. فکر می‌کنم با این سوال‌ها میزان صداقت هرکسی در مواجهه با دستاوردهایی به نام آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و از این قبیل چیزهای خوب که هم من و هم تو، هر کدام به نحوی و در جائی، زیر علمشان مشغول سینه زنی هستیم، مشخص می‌شود.

  1. آیا تو درین شک داری که پدیده‌هایی مانند احمدی نژاد، بوش، چاوز، کاسترو و هزار و یکی مثل ایشان، از دل چیزی غیر صندوق رأی دموکراتیک بیرون آمده‌اند؟ احمقانه است اگر چیزی غیر این فکر کنیم. تا این‌جا که مشکلی نداری؟ خوب حالا به من بگو مقصر درین میان کیست؟ عذر این تقصیر به گردن کیست که مثلا کسی از هم اینان که نام بردم برای جندمین بار تکیه به تخت قدرت می‌زند؟ کمی بازی با کلمات را بی‌خیال شو و راست و حسینی بگو که مقصر همین مردمند. خرد عام مردم خصوصا در کشورهائی مثل ایران، عراق یا کشورهای آمریکای جنوبی [کشورهای سنتی که ربطی با شرقی یا غربی بودن‌شان ندارند] و جائی مثل آمریکا که بلبشوی ملیت‌هاست، چیزی جز ساده انگاری دموکراتیک را با خود به همراه ندارد. باید درک کنیم که این مردم پروش‌شان با کشورهای اروپای غربی به شدت متفاوت است. اگر نبود عراق و افغانستان بعد از برچیده شدن نظام‌های قبلی‌شان دمی آرام می‌گرفت که نگرفته و نخواهد گرفت. بی‌خود بالا و پائین نپریم. ما مردمی هستیم که ترجیح می‌دهیم اگر قرار است به اهمیت چیزی پی ببریم، آن را طی یک فرایند چند صد ساله و شاید هزار ساله کشف کنیم. تو هم بهتر است به جای شیطنت و دادن آدرس‌های جهت دار و بودار در آثار شریعتی که مثلا نهایتاً او را یک فاشیست معرفی می‌کنند، بروی و یک کار اساسی‌تر بکنی. یا نه همان طنزت را بنویسی که لااقل منی که ملول از روزگارم، کمی بخندم و روح امواتت را با خدا بیامرزی گفتنی شاد کنم.
  2. آیا این مردم چیزی غیر از نان، مسکن و در نهایت آزادی را طلب می‌کنند؟ زمانی فکر می‌کردم، شریعتی با این جمله‌اش که نان و مسکن را در ردیف امر مقدسی مثل آزادی قرار داده، به آن خیانت کرده. اما این دید او حاصل نگرش عمیق جامعه‌شناسانه‌اش بود. ایرانی چیزی غیر از این نمی‌خواهد. دلیل محکم آن هم همین انتخابات آخری بود. مگر کروبی ِ به ظاهر اصلاح طلب، با چیزی غیر از وعده‌های پوپولیستی، رقیب سرسخت احمدی نژاد شد؟ مگر رفسنجانی در دور دوم با چیزی غیر همین نوع وعد و وعیدها می‌خواست بر احمدی نژاد پیروز شود؟ رفتارهای پوپولیستی که حالا حکم پتک را پیدا کرده در دست مثلا اصلاح طلبان و با آن بر سر جناح حاکم می‌کوبند را مگر خودشان وقتی که تنگشان گرفت، بدتر از دیگران استفاده نکردند؟ ماهی 50 هزار تومان کروبی و 15 هزار تومان رفسنجانی دور دوم را که فراموش نکردی اخوی؟ بله. واقعیت این‌ست که می‌خواهیم خودمان را گول بزنیم که مثلا احمدی نژاد با کروبی یا معین فرق دارند. نه. اصلاح‌طلبان در مواجه با دموکراسی اگر نگوئیم به آن خیانت کرده‌اند و خودشان را زیر هاله‌ی نور آن – که از هاله‌ی نور تقدس احمدی نژاد هم پر نورتر است و رنگ و لعابش هم بیشتر - قرار ندادند اما به جرأت می‌توان گفت که بسیار بسیار ناشیانه عمل کردند. مساله این است که در جهانِ ما ایرانی‌ها، دموکراسی که برای همه‌ی دنیا تیغی دو لبه‌ست را از نوک تیزش به ما چپاندند. اگر شریعتی دردی درین نوع برداشت از دموکراسی حس می‌کند، به نظر من حق دارد.
  3. من در رفتار حداقل کسی مثل گنجی در برخورد با شریعتی صداقت نمی‌بینم. از تو هم می‌خواهم کمی درین رابطه تجدید نظر کنی. چرا؟ از تو می‌پرسم کسی که حق رای را با تمام فزونی و کاستی‌ای که در ایران دارد از خود و دیگران با ترغیب‌اش به رای ندادن، دریغ می‌کند، آیا از صداقت لازم برای دم زدن از چیزی به نام دموکراسی برخوردار است یا نه؟ من خودم هم جایی گفتم که دیگر رای نمی‌دهم اما بعد از آن هم با خودم شرط کردم دیگر از چیزی به نام سیاست حرف نزنم. این فرق می‌کند که شلوار سیاست را هر دو روز یک بار بخواهیم بر سرش بکشیم و وقتی پای رأی دادن رسید، بی‌خیال دموکراسی و حق رأی و ... بشویم و همه را هم ترغیب به عدم شرکت در آن کنیم.
  4. برای یک بار هم که شده شسته و رفته اصلاح‌طلبانی مثل تو یا گنجی بگویند که در مواجهه با حکومتی مثل حکومت پهلوی چه رفتاری را لازم می‌دانند که حالا تمام بدبختی‌های قبل و بعد انقلاب را به شریعتی نسبت می‌دهند؟ فراموش هم نکنیم که آقای خمینی نیز ابتدا از در دوستی و نصیحت درآمد و ....

حالا می‌ماند که از خود بپرسیم درین زمانه از روی صداقت‌مان با پدیده‌ی شریعتی و درد-و-دل‌هایش داریم برخورد می‌کنیم یا چیزی از جنس رذالت و نان به نرخ روز خوردن، وجودمان را انباشته؟ شریعتی را صرفا «ابوذر» گونه ببینیم یا چیزی به نام «سلمان» هم در وجود او رنگ داشت؟ از طرفی در این زمان، کوبیدن کسی مثل شریعتی با این شخصیت چند بعدی عجیب؛ تقدیم کردن او به کسانی‌ست که بوئی از آزادی نبرده‌اند تا هرچه می‌خواهند از آن بهره برداری کنند و این به نظر من جز حماقت نیست. جواب به این سوالات می‌تواند در میزان عذاب وجدان، تاثیرات اساسی بگذارد.

والسلام.

لینک: حماقت یا رذالت؟ بخش نخست.

Friday, July 27, 2007

حماقت یا رذالت؟ مسأله این است! - بخش 1

آقا سید ابراهیم نبوی! برادر بزرگتر من.
این نوشته را از آن جهت برایت می‌نویسم چون هنوز دوستت دارم. به حکم تمام پاره-روزنامه‌هائی که از «ستون‌های» تو جمع کردم و کتاب‌هائی که از تو خواندم. چون هنوز فکر می‌کنم باید ترا دوست داشت. فکر هم می‌کنم دوست داشتن کسی بهانه‌ای جمع-و-جور، برای نوشتن حداقل 4 خط نامه برای اوست.
ببین برادر من! من دقیقا سوم فروردین سال دیگر می‌روم به 29 سال. سنم خیلی کمتر از توست اما کم-و-بیش در تمامی مصیبت‌ها و وقایع مهمی که بر سرمان آمده از انقلاب تا الان، با تو شریکم. در خون من هم اثری از انقلاب هست و وقتی به دنیا آمدم فقط 10 روز زمان لازم داشتم تا مادرم مرا بغل کند و همراه پدری که صبح تا شام کارش بحث ایدئولوژیکی برای توجیه انقلاب به سبک شریعتی بود، بروند و یک رای «آری» همان‌گونه که تو دادی و دیگران، بدهند و برگردند به خانه. چند ماه هم بیشتر نگذشته بود تا صدای تیرهوائی‌ها و موشک‌باران جنگ را لحظه به لحظه برای 8 سال تجربه کردم. در اواخر دوره‌ی سازندگی هاشمی دیپلم گرفتم و سریعا هم وارد محیط کار شدم. این‌ها را نگفتم که زندگی‌ام را خواسته باشم برایت شرح دهم. می‌گویم تا بدانی با تو در بسیاری از حوادث همراه بودم.
دیدم بخش‌هائی از کتب شریعتی را انتخاب کردی و نوشتی اگر خوب نشدید از روی آن چندبار پاکنویس کنید. گفتم ببین به کجا رسیدیم! سیدابراهیم هم دارد کار «شیخ کافی» را می‌کند و الخ. تو خوب دوره‌ی سازندگی هاشمی را به یاد داری که حرف از شریعتی چقدر هزینه‌بر بود [و جالب این‌که در دوره‌ی اصلاحات هم هنوز یخ‌های دوره‌ی قبل آب نشده بود؛ نشریه‌ی «یا لثارت» انصار تیتر زد: آنانکه رفتند کاری....] در آن زمان پدر مرا به جائی معرفی کرد برای کار و هنگام پر کردن برگه‌های بی‌شمار ارزش‌یابی اولیه‌ی حراست برای تحقیق و استخدام، که بی‌شباهت به برگه‌های بازجوئی هم نبود و باید تا فیها خالدون زندگی‌ات را در آن شرح می‌دادی؛ وقتی پرسیدند: کتاب‌هائی که می‌خوانی؟ نوشتم؛ تمام کتب شریعتی را یک‌بار خوب مرور کردم. بی‌تعارف و از روی صداقتم نوشتم. برای پدر نامه نوشتند که متاسفانه از استخدام ایشان جلوگیری شده. با پی‌گیری فهمیدیم بخاطر همان یک جمله بود.
خوانش شریعتی در نوجوانی روحیه‌ی مرا هم شاید مثل تو عصیان‌زده کرد اما وقتی چهره‌ی اجتماع را بی‌پیرایه و از دید یک کارمند جزء دیدم، فهمیدم انقلاب، یک جراحی نا به هنگام است که تا آخر عمر طرف را زخمی و عفونت‌زده نگه می‌دارد. از انقلاب مشخص است متنفر شدم اما از شریعتی نه. به حرمت «سلمانی» که از او آموخته بودم و «هبوطی» که با او در «کویر» کرده بودم. فهمیدم که برای این‌که کودکم روزی نگوید «متهمی که مرا مسخ شده و احمق بار آوردی» باید او را چگونه پرورش دهم. فقط به همین خاطر. حالا وقتی می‌بینم تو و گنجی دارید کاری را می‌کنید که شیخ کافی بر سر منبر می‌کرد؛ یعنی گزینش می‌کنی از شریعتی، درست مثل او، غصه‌ام می‌گیرد.*
همین شریعتی‌ای که تو «مطابق میل زمانه» داری می‌کوبی‌اش به دیوار و با گزینش جملاتش به کسی که حتی خطی از «کویر» را نخوانده می‌فهمانی شریعتی یک فاشیست به تمام معنی‌ست، حداقل یک حق را به گردن من و تو دارد و آن این‌ست: به ما فهماند جرأت آزادی‌خواهی داشته باشیم. نه فقط آزادی‌خواهی که اصلا جرأت حیات داشته باشیم. حالا تو با زبان طنز من به زبان دیگری از آزادی دفاع کنیم. تو اگر بگردی و لج بازی نکنی، در نهاد خود؛ امکان ندارد بتوانی نقش شریعتی را در زندگی ِ حتی الان خود انکار کنی. ما همه یا با زور و جبر روزگار یا با روشن بینی علمی و با سادگی، بالاخره از زیر عبای او بیرون آمدیم. همین که بیرون آمدیم کافی‌ست. لازم نیست جائی که از آن خلاص شدیم را از دور به گه بکشیم! هرچند گفتم همه‌ی ما فقط ادعا می‌کنیم بت شریعتی را شکسته‌ایم و گرنه هنوز ریشه‌های عمیق و طولانی‌ای در دل خاک بت‌خانه‌اش داریم.
تنها جرم شریعتی این بود که اجل مهلتش نداد. همه‌ی دوستداران او هم می‌دانند وی بر اصلاح و حتی تعویض نوشته‌های خود راغب‌ترین کس بود.
پایان بخش 1

* شیخ کافی هم به اندازه‌ی خودش صداقت داشت و واقعاً شریعتی آن جملات را به کار برده بود. درین شکی وجود نداشت اما جملات شریعتی بی قبل و بعدش انتخاب می‌شد.
پ.ن. نوشته‌ی نخست نیاز به اصلاحات نگارشی داشت. یک‌بار آن‌را تصحیح کردم.

Thursday, July 26, 2007

ای که...

ای که همه هستی برای توست، تو خود برای که هستی؟ چگونه هستی و نمی‌پرستی؟
دکتر علی شریعتی

قلندرانه - 2

- خلیل آرام ساز را می‌بوسید و بر پیشانی می‌نهاد. آرام با نوک انگشت سیم‌ها را نوازش می‌کرد و نه آن‌گونه که با ناخن بخراشدشان. زمزمه را شروع می‌کرد و ذکری و یاران گرم می‌شدند. سماعی چست و چالاک در نهان آغازیدن می‌گرفت.
- بر تکایای «یارسان اهل حق» اگر گذر کنی، بوی علی را واضح‌تر از دیگر جاها می‌شنوی. بگذار بگویند راه غلو می‌پیمایند. بگذار بگویند خرافاتی‌اند. ترا با غیر «یار» چه کار؟ راحت باش و مست شو برادر. نعره بکش. اگر نکشی که از چشمت خون می‌چکد مثل آن مرد. بعضی فکر می‌کنند تعبیر «اشک خون‌آلود» که حافظ این‌همه از آن یاد کرده، کنایه است از گریه‌ی شدید یا سوز نهانی. نه عزیز من. من خودم دیدم که از چشم «یاری» خون می‌چکید وقت سماع. همین‌طور صاف نشسته بود بر دو زانو؛ مؤدب، و با دستمالی خون چشم می‌گرفت.
- مردمانی سخت ساده و بی‌پیرایه‌اند این «یارسان». با کسی‌شان کاری نیست و عجب که همه را با ایشان کاری هست! مردمانی سخت تنیده در غبار حوادث با آداب و سننی خوشه چین شده از هزار مسلک و مرام باستانی که راه خود می‌پویند. از مهر و زرتشت و مانی و مزدک بگیر تا شیعه‌ی باطنی. تا شیعه‌ی 14 امامی. سنتی به غایت با پشتوانه‌ی تاریخی دارند خلاصه و چنین کسانی را هیچ دوره‌ای، هیچ ملوکی تحمل نکرد و نمی‌کند. در بعد موسیقائی‌شان هم فقط مرحوم [؟] «ژان دورینگ» در کتاب «موسیقی و عرفان در سنت شیعی اهل حق» تحقیقی مفصل کرده است. اما چیزی که مسلم است مقامات موسیقی ایشان راه به هزاره‌ها می‌برد.
- قطعه‌ای از موسیقی ایشان را بشنوید با صدا و ساز «سید خلیل عالی نژاد». صدای دست‌افشانی «یاران» و سوزهای نهانی که گاه تبدیل به نعره‌ای از عمق جان می‌شوند هم هست. مجلس، مجلس ِ ذکر علی‌ست.
پ.ن. 1- قلندرانه‌ی اول با قطعه‌ای دیگر از سید خلیل. 2- نظرگاه دل درویش با صدای سید.

Labels:

قلندرانه - 1

برای عیدی‌ست. صدا و ساز شهید اهل حق «سید خلیل عالی نژاد» را بشنوید که از «وحدت کرمانشاهی» می‌خواند. متن غزل را هم در اینجا نوشته‌ام.
برای مشاهده‌ی تصویر در ابعاد بزرگتر بر روی آن کلیک نمائید.

Labels:

Wednesday, July 25, 2007

معنی عبارت «رعايت شرايط توزيع منصفانه بليط و ...»

معنی عبارت فوق از دید «مسئولین دل آواز» یعنی ساعت 10 امروز صبح - زمان شروع خرید بلیط - وقتی به سایت مراجعه می‌کنی ببینی که بلیط‌های ارزان قیمت با رنگ قرمز مشخص شده‌اند که تمام شده.

شریعتی و تو

ما نیاز داریم که برخی چیزها را بازخوانی کنیم. داشتم «هبوط» دکتر را تورق می‌کردم و به «صیحه‌ی همام» رسیدم که فهمید «سکونت گرفتن در طوفان» علی را و مُرد که تو از مشهد، از محوطه‌ی جهاد دانشگاهی و یادمان شریعتی تماس گرفتی که الان آنجائی و کنار تمثال دکتر.

80 ساعت بی‌حاصل

خوب. فکر کنم با جمع تمام دنگ-و-فنگ‌های تهیه‌ی بلیط، 80 ساعتی را بی‌حاصل گذرانده‌ام. نتیجه می‌گیرم که باید بی‌خیال شوم اساساً. با داریوش صحبت می‌کردم، گفت که باید «حساب دل‌آواز را از خود شجریان جدا کرد» حرف منطقی بود و به دلم نشست. من هم از ابتدا همین فکر را داشتم. اما بدجوری پیله کردم که از «عوامل فنی شرکت» یک شکایت تر-و-تمیز بکنم. کاری که تا به حال نکردم. اما فکر هم نمی‌کنم تنظیم آن و تسلیم‌اش به یک دادگاه کار سختی باشد.
کُلاً از خانواده‌ی ما 11 نفر می‌خواستند به این برنامه بروند که تا بحال هیچ کدامشان موفق نشدند جواب درستی بگیرند. آن هم با 5 عدد دستگاه کامپیوتر! همه هم اعصابشان خرد و داغان شده. از مملکت گل-و-بلبل ما که همه چیزش به همه چیزمان می‌آید، جز این هم البته انتظاری نباید داشت.
برای تمدد اعصاب، کمی به باغچه‌ی کوچک حیاط رسیدم. درخت‌های انگور و بوته‌های سبز یاس‌ها را خوب آب دادم و سر-و-رویشان را شستم. قهوه را دم کردم و با 4-3تائی شیرنی دانمارکی (گل محمدی ؟) به میهمانی بوی خاکِ آب خورده رفتم.

Labels:

از مسئول واحد انفورماتیک شرکت دل آواز (تیم فنی سایت فروش بلیط کنسرت شجریان) شکایت می‌کنم.

من می‌خواهم بعد از برگزاری کنسرت شجریان، از واحد انفورماتیک شرکت دل آواز (تیم فنی سایت فروش) و مسئول آن به دلایل زیر شکایت کنم. هرچند که هیچ امیدی به بررسی موضوع به صورت جدی از سوی مسئولین امر را ندارم اما می‌تواند به آن جنبه‌ی سمبلیکی ببخشد که حداقل نارضایتی خود و تعداد زیادی از کسانی که به این برنامه می‌خواستند بروند را منعکس می‌کند. سعه‌ی صدر هم اندازه‌ای دارد.
دلایل من برای شکایت:
1- بازی با وقت مردم و سرگردان کردن ایشان به علت عدم پیش‌بینی‌های لازم قبل از اجرای طرح فروش بلیط آنلاین.
2- شبهاتی در زمینه‌ی فروش بلیط، وجود دارد. بطوری‌که در اولین دقایق فروش، خریدار متوجه می‌شود که تمامی بلیط‌های ارزان قیمت به اتمام رسیده است.
3- تمام این ماجرا را به صورت توهین به مردم هنردوست تلقی کرده و خواستار جواب‌گوئی مسئولین فنی شرکت مزبور می‌باشم.
4- تکلیف میلیون‌ها تومان پولی که از این راه به جیب بانک سامان یا شاید کسان دیگری ریخته شده و سود آن‌ها که ناشی از باقی ماندن پول در کارت‌ها به علت عدم توانائی در برداشت از حساب‌ها است، چه می‌شود؟ مردم خسارت دیده کجا باید غرامت خود را دریافت کنند؟
لینک‌های مرتبط: سیامک قاسمی عزیز هم هم‌درد است.

Labels:

Tuesday, July 24, 2007

Refresh

فکر می‌کنی از ساعت 8 امروز صبح تا الان که ساعت 5:48 بعد از ظهر است، چند بار سایت دل‌آواز را برای خرید بلیط کنسرت Refresh کردم؟
پ.ن. خبری شد بالاخره، اما چه خبری؟ در سایت نوشته:
هنردوستان ارجمند
از آنجا که تاخیر پیش آمده در شروع به کار سایت فروش بلیط های کنسرت استاد شجریان منجر به رنجش خاطر شما عزیزان گردیده بسیار متاسفیم.
تیم فنی سایت فروش ضمن پذیرش مسئولیت تمامی مشکلات پیش آمده و عذر خواهی صمیمانه از هموطنان عزیز، استاد شجریان و گروه آوا، تمام همت خود را به کار گرفته است تا در حداقل زمان ممکن مشکلات پیش آمده را مرتفع نموده و شرایط مناسب برای خرید بلیط را فراهم سازد. لذا با تاکید بر رعایت شرایط توزیع منصفانه بلیط و حفظ حقوق کلیه علاقه مندان استاد شجریان به اطلاع می رساند که فروش بلیط تا صبح روز چهار شنبه سوم مرداد ماه 1386 آغاز نخواهد شد.
خوب با این حساب تکلیف من که 2 روز است تمام کا رو زندگی را تعطیل کردم که بتوانم دو عدد بلیط ناقابل تهیه کنم چیست؟ بهای این سرگردانی را چه کسی می‌دهد؟ دوستان دل‌آواز نمی‌توانست حتی به مغزشان هم خطور کند که از یک سرور قدرتمند برای این‌گونه موارد استفاده کنند؟ هر بار بر سر تهیه‌ی بلیط این کنسرت با انواع توهین‌ها روبرو می‌شویم و دم بر نیاوریم؟ قرار بود دیروز بتوانیم بلیط‌ها را تهیه کنیم، به بهانه‌ی درخواست مکرر هنر دوستان و کذا و کذا به امروز موکول شد، تمام قرار‌هائی که برای دیروز داشتم را به امروز موکول کردم که این خبر آمد و امروز را به فردا. فردا را باز به کی؟

Labels:

Sunday, July 22, 2007

یادداشت‌های شهر شلوغ

1- رفتم به بانک سامان شعبه کالج که کارت خریدی ابتیاع کنم برای کنسرت استاد. صف خرید کارت شلوغ بود. شلوغ‌تر از همیشه و متصدیان باجه هم جوان و تازه کار و الخ. ملت فهیم ما از 20 سال پیش که من یادم می‌آید برای کنسرت شجریان همین بودند که امروز دیدم، بی‌صبر و پرخاشگر. بی‌اینکه امیدی داشته باشی که بفهمند هدف از خریدشان و مقصد نهائی‌شان، شنیدن صدائی‌ست از درون خود که با سر-و-صدا و قیل و قال قبل و حین و بعدش بدست نمی‌آید؛ چه آن زمان که شبی را تا صبح پشت درب‌های تالار وحدت کشیک می‌کشیدیم و چه امروز که خرید را منوط به اینترنت کرده‌اند. با خود لختی اندیشیدم همین کسان‌اند که در وقت کنسرت هم زنگ موبایل‌هاشان لحظه‌ی آرام نمی‌گیرد.
2- من برای دیدار اولم با سیمین عزیز که آخرین نیز بود، چیزی نوشته بودم که بدهم دستش و بی‌اینکه حرف بزنم فقط شنوای سخن او باشم با این مضمون که وقتی «سنگی بر گوری» را از کارتن‌های خاک گرفته‌ی دائی‌ام دزدیدم نمی‌فهمیدم که اسپرم و تخمک چیست و فقط فهمیدم که بچه‌ای در کار نیست که مهم نبوده و نیست. حالا بیا و برای ما مادری کن و ... که خندید و ... آن زمان هم بچه بودم و هنوز نیز. می‌دانم از دوست عزیزی چندباری سراغی گرفته بود و حالی از دور پرسیده بود و باز نرفتم که معذور بودم [معذور بودم؟ چه جمله‌ی احمقانه‌ای!] و حالا مثل سگ پشیمان.
شاید بشود رفت به بیمارستان پارس برای دیدن این همه لوله و دم و دستگاه عجیب و پارچه‌های سپید و آبی که در بین‌شان محصور مانده. با اشکی که نه. باید لعنت را دم به دم بر خودم بفرستم. یعنی دیگر معذور نیستم!؟
یک توجه: شاید بسیاری نمی‌دانند همین آزادی نیم‌بندی که در این حکومت به فرمان آیت‌الله صادر شد از موسیقی و ادبیات؛ یک سرش مدیون همین زن به خواب رفته است که در همان اوان استقرار حکومت با گروهي از اهل هنر به دیدار وی شتافتند تا جلوی بسیاری از خرابی‌ها را بگیرند که گرفتند. کسانی چون او و حشمت سنجری و ....

دانش و ارزش «سروش»

فعلا کتاب «دانش و ارزش / پژوهشی در ارتباط علم و اخلاق» از دکتر سروش را بعد از مدت‌ها دارم بازخوانی می‌کنم که حتی در سایت ایشان نیز در بخش تالیفات حضرتشان به آن اشاره نشده! کتابی‌ست در «فلسفه‌ی اخلاق» با بررسی اخلاق علمی، تکاملی، مارکسیستی و واقع بین.
برای خودم در تابستان امسال یک ترم «سروش شناسی» گذاشته‌ام و قصدم خواندن، تجزیه و تحلیل و حاشیه نویسی بر برخی از کتب مهم نظری ایشان است. برای بررسی سیر افکار و بسط اندیشه‌ی وی به عقیده‌ی من، خواندن کتب انقلابی (کتاب‌هائی که در دوره‌ی خود به نوعی برای حکومت انقلابی در غیبت شریعتی، ایدئولوژی سازی می‌کردند.) سروش، به همان اندازه مهم است که پرداختن به اندیشه‌های کنونی وی.
علی ایحال به نظر می‌رسد این کتاب در این زمانه نایاب یا شاید هم ناباب باشد که حتی از اشاره‌ای هم به آن دریغ شده. از کسانی که دل به ایشان و بررسی افکار ایشان دارند، کسی هست که این کتاب را بخواهد و نداشته باشد؟

Labels:

Saturday, July 21, 2007

انقلاب مخملی یا مصیبت‌نامه‌ی مخمل‌های عالم

خوب مثل این‌که خواهر زاده‌ی مخمل معروف وبلاگستان هم صبح امروز ساعت 4:30 به کلبه‌ی درویشانه‌ی حقیر تشریف‌فرما شدند. حداقل از مثل بز بودن حضرتشان فهمیدم که نسبتی با مخمل مذکور دارد. رنگ پوست و لابد صدایش هم همین طور.
خواب بودم که شنیدم یکی دارد با فاصله از من، مویه می‌کند. اول خودم را به نفهمی مطلق زدم، دیدم خیر. بی‌خیال نمی‌شود. خواب هم نمی‌دیدم. بعد مثل این‌که با زبان نفهمی روبرو شده باشد که به بیدار شدن اهمیت نمی‌دهد؛ اول زد یک ساعت فرانسوی و شمعدان لاله عباسی مال عهد قجر را پرت کرد روی تشکچه‌ی زیرش. [به احتمال زیاد زورش به سماور بغل‌اش نرسیده بود.] فی‌الفور دست به کار شد و پریده بود به دوعدد دف که به دیوار میخ کرده بودم. وقتی در طرفة العینی یک طرف اتاق را با خاک یک‌سان کرد. ساکت شد. بعد که من هاج و واج از صدا و توهم زلزله از زیر پتو سرم را دادم بیرون؛ جری تر شد و آمد درست از پشت سرم ویراژی داد و خواست از قفسه‌ی کتاب‌ها برود بالا. مرا بهت زده ببینید در آن حال که دارم اصولا به نسل گربه فحش می‌دهم. ده - دوازده‌تایی کتاب که پرت کرد پائین، بالاخره به بالای کتابخانه رسید. لااقل همان‌جا هم صبر نکرد. خودش را به طرز فجیعی پرت کرد پشت آن که فضای کمی برای نفس کشیدن کتاب‌ها دارد. خوب حالا فکر می‌کنید من باید چه می‌کردم؟
مخمل به حالت بدی پشت قفسه‌های تا سقف پر شده از کتاب گیر کرده بود. یعنی بین دیوار و کتاب‌ها تقریبا با کله آویزان شده بود. یک میو میوئی می‌کرد که جگر آدم را آتش می‌زد. هرچی هم بهش گفتم ساکت بابا دلمان کباب شد، دست بردار نبود. پدر که بعد از شنیدن سرو صداها آمده بود بالا هم خنده کنان داشت مرا می‌دید. با کلی زور و بسم الله و یاعلی مدد که یکی از قفسه‌ها را کمی جلو دادیم و آقا را راحت کردیم، دیدم که رفت بلکل زیر قفسه‌ها و خلاص. حالا کی بخواهد بیرون بیاید هم معلوم نیست.
این هم زندگی ماست که شب‌ها عمراً اگر مثل آدمیزاد سر ساعت مثلا 10 بخوابیم، صبح‌ها را هم که دارید دیگر. یک بار بوی تریاک کشی پسر همسایه بیدارمان می‌کند یک‌باز هم یک گربه‌ی به تمام معنی بز.
پ.ن. اسم این نوشته اول «شبانه -2» بود که بعداً به نام «انقلاب مخملی» تغییر داده شد. صدا و سیمایی‌های اطلاعاتی یا اطلاعاتی‌های صدا و سیمایی هم من در را برویشان باز می‌کنم، تشریف یاورند خود «مخمل» را دستگیر کنند. البته خواستند می‌توانند مرا هم به عنوان کسی که انقلاب مخملی از خانه‌ی او شروع شده بازداشت کنند! راستش از خود مخمل که پرسیدم هرگونه ارتباط با هاله اسفندیاری و جهانبگلو و کیان را رد کرد و گفت: به احتمال زیاد ایشان با گربه‌های دیگری رابطه داشتند. وی در ادامه افزود: اصولا نسل مخمل‌ها از ایران شروع و حداکثر تا لندن پیش رفته‌اند و وجود خارجی هرگونه عامل مخملی آمریکائی کذب محض است و ایشان به نمایندگی از تمام مخمل‌های عالم می‌تواند درین خصوص توضیحاتی را در تلویزیون ایران به سمع و نظر ملت همیشه در صحنه برساند.

Thursday, July 19, 2007

شب آرزوها

امشب تفالی به دیوان خواجه خواهم زد و آرزوئی خواهم کرد؛
نه آن‌چنان که از دست خدا هم کاری برنیاید
نه آرزوئی آن‌چنان بلند...
آرزوئی که تا صبح برایش مقدمه بچینم
و صبح که دیگر شب آرزوها نیست.
خدارا چه دیدی؟!

کشف اذان

یک فایل اذان قدیمی و دل‌انگیز کشف کردم در آرشیو صداها. کسی از پیشینه و خواننده‌ی آن بصورت مستند اطلاعاتی دارد؟ برای دریافت فایل mp3 با کلیک دکمه‌ی سمت راست موس بر روی آن، گزینه‌ی Save Target As را انتخاب فرمائید.
پ.ن. از افاضات تاریخی‌اش که بگذریم، آرشیو خوبی برای دانلود اذان دارد! با تشکر از نوسانگر مهربان.

Labels:

Wednesday, July 18, 2007

سخنی

خیلی دوست داشتم می‌توانستم «دکتر سروش» را ببینم و این چند جمله [یادم نمی‌آید که کجا خواندم و به خاطر سپردم!] از وصیت مولایمان علی به پسرش حسین را برای او بازخوانی کنم. شاید بفهمد که چه می‌گویم و از او چه توقعی دارم.

... ثم قال للحسین: یا بُنیّ! ما شَرُّ بعدَه الجنّةُ بشر ٍ و لا خیرُ بعدَه النارُ بخیر و کلُّ نعیم ٍ دونَ الجنةِ محضورٌ و کلُّ بلاءٍ دون النار عافیةٌ. اعلم یا بُنیّ أنَ مَن أبصرَ عیبَ نفسِهِ شُغِلَ عن غیره و من رضِیَ بقسم ِ اللهِ لمْ یحزنْ علی مافاتَه و مَن سَلّ سیفَ البغی قُتِل به وَ مَن حَفَر لِأخیهِ حُفرةً وَقَعَ فیها و من هتَکَ حجابَ غیرهِ انکشف عوراتُ بیتهِ علی الناس و مَن نَسِیَ خَطیئتَهُ استعظمَ خطیئةَ غیره ...
... سپس به حسین فرمود: پسر عزیزم! حقیقتا شری که بعد از آن بهشت باشد شر نیست و خیری که بعد از آن دوزخ باشد [نیز] خیر نیست و هر نعمتی جز بهشت محرومیت است و هر مصیبتی جز آتش دوزخ سلامتی‌ست. بدان ای فرزند عزیزم که هر کسی عیب خود را ببیند؛ از عیب دیگری روی‌گردان شود و هر کس به تقدیر الهی راضی گردد؛ بر آن‌چه که از دستش می‌دهد، اندوهگین نمی‌شود و هر که شمشیر ستم از نیام برکشد؛ با همان کشته شود و هرکس برای برادرش چاله‌ای کنَد؛ خود در آن افتد و هر کسی که پرده‌ی آبروی کسی بدَرَد؛ زشتی‌های خاندانش بر مردم آشکار می‌گردد و هرکس خطای خود را فراموش کند؛ خطای دیگری را بزرگ می‌شمرد ...

از رفقا هم می‌خواهم که دیگر بی‌خیال هرچه انقلاب فرهنگی و غیرفرهنگی و خاطرات رنگارنگِ در این خصوص شوند. وقت ایشان حیف که ثانیه‌ای تلف موضوعاتی شود که خیلی از ما حتی حضوری در آن زمان نداشتیم.

Labels:

فتامل!

نقل است که در نیشابور، بازرگانی کنیزکی ترک داشت به‌هزار دینار خریده و غریمی(1) داشت در شهر دیگر. خواست که به‌تعجیل برود و مالِ خود از وی بستاند و در نیشابور بر کسی اعتماد نداشت که کنیزک را به‌وی سپارد. پیش «بوعثمان حیری» آمد و حال بازنمود. بوعثمان قبول نمی‌کرد.. شفاعت بسیار کرد و گفت: در حرم ِ خود او را راه ده که هرچه زودتر بازآیم. القصه، قبول کرد. آن بازرگان برفت. بوعثمان را نظر بر آن کنیزک افتاد و عاشق او شد. چنانک بی‌طاقت گشت. ندانست چه کند، برخاست و پیش شیخ خود «ابوحفص حداد» رفت. ابوحفص او را گفت: «ترا به ری باید رفت پیش یوسف بن الحسین.» بوعثمان در حال عزم عراق کرد. چون به ری رسید، مقام ِ یوسفِ حسین پرسید. گفتند: «آن زندیق مباحی(2) را چه کنی؟ تو اهل صلاح می‌نمایی. ترا صحبت او زیان دارد.» ازین نوع چندی بگفتند. بوعثمان از آمدن پشیمان شد. بازگشت. چون به نیشابور آمد، بوحفص گفت: «یوسفِ حسین را دیدی؟» گفت: «نه.» گفت: «چرا؟» حال بازگفت که شنیدم که او مردی چنین و چنین است، نرفتم و باز آمدم. بوحفص گفت: «بازگرد و او را ببین.» بوعثمان بازگشت و به‌ری آمد. و خانه‌ی او را پرسید. صد چندان دیگر بگفتند. او گفت: «مرا مهمی است پیش او» تا نشان دادند. چون به در خانه‌ی او رسید پیری دید نشسته پسری اَمْرَد(3) در پیش او، صاحب جمال و صراحی(4) و پیاله‌ای پیش او نهاده و نور از روی او می‌ریخت. درآمد و سلام کرد و بنشست. شیخ یوسف در سخن آمد و چندان سخنان عالی بگفت که بو عثمان متحیر شد. پس گفت: «ای خواجه! از برای خدای با چنین کلماتی و چنین مشاهده‌ای، این چه حال است که تو داری؟ خَمْر و اَمْرَد!» یوسف گفت: «این امرد پسر من است و قرآنش می‌آموزم و درین گلخن(5) صراحیی افتاده بود، برداشتم و پاک بشستم و پرآب کردم که هرکه آب خواهد باز خورد که کوزه نداشتیم.» بوعثمان گفت: «از برای خدای چرا چنین می‌کنی تا مردمان می‌گویند آنچه می‌گویند؟» یوسف گفت: «از برای آن می‌کنم تا هیچ کس کنیزک ترک به معتمدی به‌خانه‌ی من نفرستد.» بوعثمان، چون این شنید، در پای شیخ افتاد و دانست که این مرد درجه‌ای بلند دارد.

اصل منبع: تذکرة الأولیاء. جناب عطار نیشابوری / بازآورده شده در کتاب ارجمند «قلندریه در تاریخ. دگردیسی‌های یک ایدئولوژی» اثر استاد محمدرضا شفیعی کدکنی. صص 33-34

1- غریم: بدهکار
2- زندیق مباحی: در این‌جا، بی‌دین و لااُبالی.
3- اَمْرَد: جوانی که موی بر صورتش نروییده.
4- صراحی: جام شراب
5- گلخن: در این‌جا، مزبله و جائی که خس و خاشاک درآن می‌ریزند.

Tuesday, July 17, 2007

عطر تو

چندی‌ست که گاه و بی‌گاه، فضای اتاقم از بوی عطر انجل‌ات پر می‌شود. چه حکمتی دارد را دیگر نمی‌دانم.

Monday, July 16, 2007

شبانه - 1

ساعت 3:30 صبح، با بوی سوختگی شدیدی که از کانال کولر می‌آید؛ از خواب می‌پرم. کمی که می‌فهمم چی به چیست، کاشف به عمل می‌آید که پسر همسابه در پشت بام مشغول راز و نیاز شبانه با محبوب خوبش، حضرت تریاک است.

Saturday, July 07, 2007

مستی ما و لطفی

1- احساس خاکی: لطفی دیشب باز نواخت. بعد 25 سال می‌گفتند. من فقط یک احساس داشتم که با ساز لطفی همیشه همراه بوده است. نمی‌دانم چرا وقتی لطفی می‌نوازد؛ حتی اگر «اصفهان» هم نباشد؛ باز بوی خاکی آب خورده در مشامم می‌پیچد! بوی کوچه‌های اصفهان و کاشی‌های مسجد شیخ لطف‌الله. این حس همیشه با صدای مضراب‌های لطفی همراه من بوده است. من در ساز لطفی اسلیمی می‌بینم. دیشب وقتی قطعه‌ی «هو حق مددی» را می‌خواند و می‌نواخت؛ دیگر کامل «درویش حسن» را به یاد آوردم باز در همان اصفهان. این احساس‌ها اما زیرین بود.

2- احساس عامیانه: لطفی موسیقی عرفانی را باز نواخت با صدای بم و داغدارش زمزمه‌اش کرد. نمی‌دانم این موسیقی تا چه حد برای او جدی‌ست. چیزی که برای من مهم بود و به نیمه‌ی پر لیوان آن که نگریستم، از انزوا درآوردن یک وجه از وجوه فرهنگ عامیانه‌ی ماست که در موسیقی عرفانی آن‌هم از نوع قلندروشی‌اش تبلور یافته. چقدر دوست داشتم که حس و حالم مناسب بود که بیشتر درین باره بنویسم که نیست.

3- برخی از دوستان نظر داشتند که موسیقی لطفی و لطفی در همان 15 سال پیش یا پیشترک، در «رمز عشق» درجا می‌زند. نمی‌دانم این رفقا چه سودی می‌برند که آب گل‌آلود می‌کنند هرجا که می‌روند. لطفی برای انجام حرکات محیرالعقول بر سر صحنه نرفته بود. از لطفی انتظار ارائه‌ی چیزی جز ردیف داشتن نابجاست چنان‌چه با قدرت می‌گویم نظرم در خصوص شجریان هم همین است. نوآوری را به «علیزاده» و «ساکت» بسپارید که عمرشان دراز باد. بگذارید محض رضای خدا یکی ردیف را درست بنوازد و بخواند نه که از صدی، نو و نه‌تای‌شان خارج بخوانند و بنوازند.

4- دیشب کسانی را دیدم که به تلخی سرشان را بر می‌گرداند. برخی را دیدم که به نشناختن یاران قدیم افتاده بودند و چهار نعل می‌تاختند در این وادی. دنیای کوچکی‌ست. هیچ چیز برای من صورت پیر دردآشام شعرمان نبود. «سایه» که بی صدا و سایه وار آمد و رفت. کمی که بگذرد هم درباره‌ی لطفی بیشتر خواهم نوشت و هم با «دکتر سروش» حرف‌ها دارم و هم با کسان دیگر. کمی بگذرد فقط.

Labels:

Monday, July 02, 2007

سوشیانت در «دایرة المعارف دین» اثر میرچا الیاده - 2

چندوقتی می‌شود که می‌خواستم برای همیشه این داستان «سوشیانت کیست؟» را پاسخی درخور دهم و جان کسانی را از توضیحات اضافی یا احیانا غلط برهانم و منبعی هم ساخته باشم در این تار برهم‌تنیده شده‌ی اطلاعات، اینترنت. در جواب به این سوال معمولا به همین قدر بسنده می‌شود که وی موعود و منجی دین زرتشتی‌ست و توضیحات اضافی ندارد. این که سوشیانت، موعود و منجی آخرالزمان هم در دین زرتشت و هم دین زرتشتی‌‌ست [بسیاری دین زرتشت را مساوی دین زرتشتی قلمداد می‌کنند. نه چنین نیست. بر دین زرتشت دگرگونی‌ها آمد چنان‌چه بر هر دین دیگری بعد از بنیان‌گذارش. پس از آن آئین به نام زرتشت بود و از او نبود!] را تقریبا همه می‌دانند، اما توضیحات مختصری برای آنان که اهل پژوهشی در این باب، یا کلا بحث منجی‌شناسی هستند را خواستم که بر توضیحات این واژه افزون کنم.
میرچا الیاده را بسیاری می‌شناسند و حق او نیست که در مختصری بخواهم به او بپردازم. همین قدر بگویم که «دایرة المعارف دین» او یکی از محدود منابع مورد وثوق بسیاری از دین پژوهان است. تعریف سوشیانت و بحث‌های مرتبط با او را در ذیل مدخل «ادیان ایرانی» بصورتی موجز اما صحیح آورده که بد ندیدم برای این مبحث به آن استناد کنم و علاوه بر ترجمه‌ی آن، اصل متن را نیز همراه کنم که در این‌جا قابل دست‌رسی است. ترجمه را می‌آورم و از آن‌جا که ترجمه از فنون است و هنر؛ از اهلش می‌خواهم چنان‌چه در تطبیق دو متن با اشتباهی در ترجمه مواجه شدند یادآور شوند تا تصحیح کنم.

سوشیانت: اصطلاح اوستائی سوشیانت (نیکی رسان آینده؛ در فارسی میانه: سوشیانس) به معنی منجی جهانی‌ست که در آینده‌ای برای نجات بشریت خواهد آمد. مفهوم منجی نهائی به همراه ثنویت یکی از مفاهیم بنیادین آئین زرتشتی‌ست که از همان ابتدا در گاثاها ظاهر شده است. زرتشت به عنوان پیامبر این دین خود یک سوشیانت بود که را برای «فراشوکرتی» یعنی پایان وضعیت کنونی جهان، انجام می‌داد. یعنی زمانی که هستی تجدید بنا و باشکوه خواهد شد.
سنت متاخر زرتشتی این مفهوم را دقیقا به یک اسطوره‌ی فرجام شناختی توسعه و بعدها تعداد سوشیانت‌ها را از یک به سه افزایش داد. تمام این منجیان از نطفه‌ی زرتشت متولد می‌شوند؛ نطفه‌ای که در طول اعصار در دریاچه‌ی «کَنسویه» [که با دریاچه‌ی هیرمند امروزی در سیستان ایران یکی گرفته می‌شود] نگه‌داری شده و توسط 99.999 «فِرَه‌وَشی» یا ارواح محافظ، حراست می‌شود. بزرگ‌ترین ِ سوشیانت‌های منتظَر، «اَستْوَت‌اِرَتِ» پیروز (اوئی که تجسم بخش حقیقت است) پسر «ویسپَتَه‌اویروری» (زنی که بر همه پیروز است) سومین سوشیانت است که هستی به او شکوهمند می‌شود و در یَشت 19 ظهور می‌یابد. هنگام ورود او، بشریت دیگر رنگ پیری و مرگ و تباهی را نخواهد دید و به وی قدرتی نامحدود عطا می‌شود. در آن زمان، مردگان رستاخیز خواهند کرد و زندگان جاودانه و فنا ناپذیر خواهند گشت. او سلاح از نیام برکشیده و با آن با قدر دشمنان جهان حقیقت (جهان مینو و اشه) را می‌کشد. «اَستْوَت‌اِرَت» بر تمام موجودات هستی نظر خواهد کرد و آن‌را زوال ناپذیر خواهد ساخت. او و دوستانش در نبردی عظیم با نیروهای شر درگیر خواهند شد، نیروهائی که منهدم خواهند گشت.
نام «اَستْوَت‌اِرَت» به روشنی نتیجه‌ی تاملی الاهیاتی‌ست. همان‌گونه که [نام] دو برادرش یعنی «اوخشیَت‌ارته» (کسی که باعث رشد حقیقت می‌شود) و اوخشیَت‌نمه» (کسی که باعث فزونی قدسیت می‌شود) هستند. نام این سه دوشیزه (در یشت 13) که با نطفه‌ی زرتشت، زمانی که در دریاچه‌ی «کنسویه» مشغول استحمام هستند؛ باردار شده و سوشیانت‌ها را دنیا می‌آورند نیز به همین‌گونه ناشی از تاملاتی الاهیاتی‌ست. هر یک از این سوشیانت‌ها در آغاز یک هزاره خواهند آمد و یک چرخه‌ی هستی را می‌آغازند. «اَستْوَت‌اِرَت» در سومین و واپسین هزاره ظهور خواهد کرد تا نوع بشر را خلاصی بخشد.
اصل اعتقاد به منجی نهائی قبلاً در دوره‌ی هخامنشی (قرون 3-4 پیش از میلاد) شکل گرفته بود. شاید این امر عنصر اساسی در شکل گیری اندیشه‌ی مسیحائی نبوده است؛ اما مسلماً عاملی تعیین کننده بوده است. عاملی که موفقیت عظیمی در دوره‌ی یونانی‌مابی، در آن سوی مرزهای جهانی ایران، بدست آورد. یک مفهوم مشابه، یعنی بودای آینده، مایتریه، به احتمالی قوی، مدیون آن بوده و مسیح گرائی نیز می‌تواند ریشه‌های خود را در این اندیشه بجوید.

Sunday, July 01, 2007

غزل‌گاه

صبح زود که از خواب پا می‌شوی. یک غزل حافظ هم حفظ کن. می‌میری؟

سوشیانت در «دایرة المعارف دین» اثر میرچا الیاده - 1

Saoshyant: The avestan term Saoshyant ("future benefactor"; MPers., söshyans) designates the savior of the world, who will arrive at a future time to redeem humankind. The concept of the future savior is one of the fundamental notions of Zoroastrianism, together with that of dualism; it appears as early as in the Gäthas. Zarathushtra (Zoroaster), as prophet of the religion, is himself a Saoshyant, on who performs his works for the Frashökereti, the end of the present state of the world, when existence will be "rehabilitated" and "made splendid."

Later Zoroastrian tradition developed this notion into a true eschatological myth and expanded the number of Saoshyants from one to three. All the saviors are born from the seed of Zarathushtra, wich is preserved through the ages in Lake Kansaoya (identifies with present-day Lake Helmand in Seistan, Iran), protected by 99,999 fravashis, or guardian spirits. The greatest of the awaited Saoshyants, the victorious Astvatereta ("he who embodies truth"), the son of the Vispataurvairï ("she who conquers all"), is the third, who will make existence splendid; he appears in Yashts 19. Upon his arrival humankind will no longer be subject to old age, death, or corruption, and will be granted unlimited power. At that time the dead will be resurrected, and the living will be immortal and indestructible. Brandishing the weapon with which he kills the powerful enemies of the world of truth (that is, the world of the spirit, and of Asha), Astvatereta will look upon the whole of corporeal existence and render it imperishable. He and his comrades will engage in a great battle with the forces of evil, which will be destroyed.

The name Astvatereta is clearly the result of theological speculation (Kellens, 1974), as are those of his two brothers, Ukhshyatereta, "he who makes truth grow," and Ukhshyatnemah, "he who makes reverence grow"; the names of the three virgins (Yasht 13) who are impregnated with the seed of Zarathushtra when they bathe in Lake Kansaoya and give birth to the Saoshyants are equally speculative. Each of these Saoshyants will arrive at the beginning of a millennium, initiating a new age and a new cycle of existence; Astvatereta will appear in the third and final millennium to save mankind.

The doctrine of the future savior had already taken shape in the Achaemenid period (sixth to fourth centuries BCE). It was not, perhaps, the principal element in the formation of the messianic idea, but it was certainly a determining factor, on that enjoyed great success in the Hellenistic period beyond the confines of the Iranian world. A similar concept, that of the future Buddha, Maitreya, was most likely in debted to it, and Christian messianism can trace its roots to the same source.

The Encyclopedia of Religion/ed. In Chief: Mircea Elliade.
Iranian Religions/Saoshyant.

* ترجمه‌ی متن را به زودی خواهم نوشت