Tuesday, July 31, 2007
Monday, July 30, 2007
مساعدت
به همت دوستان چند كار اساسی برای اين خانواده بايد انجام شود كه به كمك و همكاری همهی شما احتياج داريم از جمله:
1- هر ماه مبلغ 35000 تومان براي انجام دياليز و تستهای مربوطه.
2- تعمير سقف منزل كه در وضعيت خوبي نيست. (قبل از رسيدن فصل سرما)
3- لوله كشي گاز.
4- خريد آبگرمكن (حتی آب گرم هم ندارند!)
5- خريد يك ماشين لباسشويی (حتی دست دوم)
در ضمن لازم به ذكر است كه همسر اين خانم كه سالها معتاد بوده به تازگی ترك اعتیاد كرده و در شهرداری مشغول به کار است ولی درآمد قابل توجهی ندارد.
مسؤليت تعمير، خريد و درمان اين خانم را یکی از دوستان به عهده گرفته است كه بنا بر پيشنهاد ايشان شما میتوانيد به اتفاق؛ وضعيت اين خانواده را از نزديك نظاره كنيد. در صورت تمايل به شركت در اين كار خير لطفاً به من خبر دهيد. اگر دوستان و نزديكان شما نیز مايل به همكاری هستند؛ میتوانيد واسطهی خير بشويد.
برای تماس با من از ایمیل [amir.a.riyazi@gmail.com] استفاده کنید تا به هر نحو ممکن شما را برای همیاری و مساعدت راهنمایی کنم. کمک شما را هرچند از نظر مادی بسیار اندک، هدیهای الهی میدانیم.
Sunday, July 29, 2007
شبنامههای پرفسور
حماقت یا رذالت؟ مسأله این است! بخش دوم و پایانی
برادرم، سیدابراهیم نبوی.
چند سوال داشتم. امیدوارم اگر جواب نمیدهی که نمیدهی؛ حداقل وقتی با خودت خلوت میکنی از خودت بپرسی و صادقانه برای خودت به آنها جواب دهی. فکر میکنم با این سوالها میزان صداقت هرکسی در مواجهه با دستاوردهایی به نام آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و از این قبیل چیزهای خوب که هم من و هم تو، هر کدام به نحوی و در جائی، زیر علمشان مشغول سینه زنی هستیم، مشخص میشود.
- آیا تو درین شک داری که پدیدههایی مانند احمدی نژاد، بوش، چاوز، کاسترو و هزار و یکی مثل ایشان، از دل چیزی غیر صندوق رأی دموکراتیک بیرون آمدهاند؟ احمقانه است اگر چیزی غیر این فکر کنیم. تا اینجا که مشکلی نداری؟ خوب حالا به من بگو مقصر درین میان کیست؟ عذر این تقصیر به گردن کیست که مثلا کسی از هم اینان که نام بردم برای جندمین بار تکیه به تخت قدرت میزند؟ کمی بازی با کلمات را بیخیال شو و راست و حسینی بگو که مقصر همین مردمند. خرد عام مردم خصوصا در کشورهائی مثل ایران، عراق یا کشورهای آمریکای جنوبی [کشورهای سنتی که ربطی با شرقی یا غربی بودنشان ندارند] و جائی مثل آمریکا که بلبشوی ملیتهاست، چیزی جز ساده انگاری دموکراتیک را با خود به همراه ندارد. باید درک کنیم که این مردم پروششان با کشورهای اروپای غربی به شدت متفاوت است. اگر نبود عراق و افغانستان بعد از برچیده شدن نظامهای قبلیشان دمی آرام میگرفت که نگرفته و نخواهد گرفت. بیخود بالا و پائین نپریم. ما مردمی هستیم که ترجیح میدهیم اگر قرار است به اهمیت چیزی پی ببریم، آن را طی یک فرایند چند صد ساله و شاید هزار ساله کشف کنیم. تو هم بهتر است به جای شیطنت و دادن آدرسهای جهت دار و بودار در آثار شریعتی که مثلا نهایتاً او را یک فاشیست معرفی میکنند، بروی و یک کار اساسیتر بکنی. یا نه همان طنزت را بنویسی که لااقل منی که ملول از روزگارم، کمی بخندم و روح امواتت را با خدا بیامرزی گفتنی شاد کنم.
- آیا این مردم چیزی غیر از نان، مسکن و در نهایت آزادی را طلب میکنند؟ زمانی فکر میکردم، شریعتی با این جملهاش که نان و مسکن را در ردیف امر مقدسی مثل آزادی قرار داده، به آن خیانت کرده. اما این دید او حاصل نگرش عمیق جامعهشناسانهاش بود. ایرانی چیزی غیر از این نمیخواهد. دلیل محکم آن هم همین انتخابات آخری بود. مگر کروبی ِ به ظاهر اصلاح طلب، با چیزی غیر از وعدههای پوپولیستی، رقیب سرسخت احمدی نژاد شد؟ مگر رفسنجانی در دور دوم با چیزی غیر همین نوع وعد و وعیدها میخواست بر احمدی نژاد پیروز شود؟ رفتارهای پوپولیستی که حالا حکم پتک را پیدا کرده در دست مثلا اصلاح طلبان و با آن بر سر جناح حاکم میکوبند را مگر خودشان وقتی که تنگشان گرفت، بدتر از دیگران استفاده نکردند؟ ماهی 50 هزار تومان کروبی و 15 هزار تومان رفسنجانی دور دوم را که فراموش نکردی اخوی؟ بله. واقعیت اینست که میخواهیم خودمان را گول بزنیم که مثلا احمدی نژاد با کروبی یا معین فرق دارند. نه. اصلاحطلبان در مواجه با دموکراسی اگر نگوئیم به آن خیانت کردهاند و خودشان را زیر هالهی نور آن – که از هالهی نور تقدس احمدی نژاد هم پر نورتر است و رنگ و لعابش هم بیشتر - قرار ندادند اما به جرأت میتوان گفت که بسیار بسیار ناشیانه عمل کردند. مساله این است که در جهانِ ما ایرانیها، دموکراسی که برای همهی دنیا تیغی دو لبهست را از نوک تیزش به ما چپاندند. اگر شریعتی دردی درین نوع برداشت از دموکراسی حس میکند، به نظر من حق دارد.
- من در رفتار حداقل کسی مثل گنجی در برخورد با شریعتی صداقت نمیبینم. از تو هم میخواهم کمی درین رابطه تجدید نظر کنی. چرا؟ از تو میپرسم کسی که حق رای را با تمام فزونی و کاستیای که در ایران دارد از خود و دیگران با ترغیباش به رای ندادن، دریغ میکند، آیا از صداقت لازم برای دم زدن از چیزی به نام دموکراسی برخوردار است یا نه؟ من خودم هم جایی گفتم که دیگر رای نمیدهم اما بعد از آن هم با خودم شرط کردم دیگر از چیزی به نام سیاست حرف نزنم. این فرق میکند که شلوار سیاست را هر دو روز یک بار بخواهیم بر سرش بکشیم و وقتی پای رأی دادن رسید، بیخیال دموکراسی و حق رأی و ... بشویم و همه را هم ترغیب به عدم شرکت در آن کنیم.
- برای یک بار هم که شده شسته و رفته اصلاحطلبانی مثل تو یا گنجی بگویند که در مواجهه با حکومتی مثل حکومت پهلوی چه رفتاری را لازم میدانند که حالا تمام بدبختیهای قبل و بعد انقلاب را به شریعتی نسبت میدهند؟ فراموش هم نکنیم که آقای خمینی نیز ابتدا از در دوستی و نصیحت درآمد و ....
حالا میماند که از خود بپرسیم درین زمانه از روی صداقتمان با پدیدهی شریعتی و درد-و-دلهایش داریم برخورد میکنیم یا چیزی از جنس رذالت و نان به نرخ روز خوردن، وجودمان را انباشته؟ شریعتی را صرفا «ابوذر» گونه ببینیم یا چیزی به نام «سلمان» هم در وجود او رنگ داشت؟ از طرفی در این زمان، کوبیدن کسی مثل شریعتی با این شخصیت چند بعدی عجیب؛ تقدیم کردن او به کسانیست که بوئی از آزادی نبردهاند تا هرچه میخواهند از آن بهره برداری کنند و این به نظر من جز حماقت نیست. جواب به این سوالات میتواند در میزان عذاب وجدان، تاثیرات اساسی بگذارد.
والسلام.
Friday, July 27, 2007
حماقت یا رذالت؟ مسأله این است! - بخش 1
این نوشته را از آن جهت برایت مینویسم چون هنوز دوستت دارم. به حکم تمام پاره-روزنامههائی که از «ستونهای» تو جمع کردم و کتابهائی که از تو خواندم. چون هنوز فکر میکنم باید ترا دوست داشت. فکر هم میکنم دوست داشتن کسی بهانهای جمع-و-جور، برای نوشتن حداقل 4 خط نامه برای اوست.
ببین برادر من! من دقیقا سوم فروردین سال دیگر میروم به 29 سال. سنم خیلی کمتر از توست اما کم-و-بیش در تمامی مصیبتها و وقایع مهمی که بر سرمان آمده از انقلاب تا الان، با تو شریکم. در خون من هم اثری از انقلاب هست و وقتی به دنیا آمدم فقط 10 روز زمان لازم داشتم تا مادرم مرا بغل کند و همراه پدری که صبح تا شام کارش بحث ایدئولوژیکی برای توجیه انقلاب به سبک شریعتی بود، بروند و یک رای «آری» همانگونه که تو دادی و دیگران، بدهند و برگردند به خانه. چند ماه هم بیشتر نگذشته بود تا صدای تیرهوائیها و موشکباران جنگ را لحظه به لحظه برای 8 سال تجربه کردم. در اواخر دورهی سازندگی هاشمی دیپلم گرفتم و سریعا هم وارد محیط کار شدم. اینها را نگفتم که زندگیام را خواسته باشم برایت شرح دهم. میگویم تا بدانی با تو در بسیاری از حوادث همراه بودم.
دیدم بخشهائی از کتب شریعتی را انتخاب کردی و نوشتی اگر خوب نشدید از روی آن چندبار پاکنویس کنید. گفتم ببین به کجا رسیدیم! سیدابراهیم هم دارد کار «شیخ کافی» را میکند و الخ. تو خوب دورهی سازندگی هاشمی را به یاد داری که حرف از شریعتی چقدر هزینهبر بود [و جالب اینکه در دورهی اصلاحات هم هنوز یخهای دورهی قبل آب نشده بود؛ نشریهی «یا لثارت» انصار تیتر زد: آنانکه رفتند کاری....] در آن زمان پدر مرا به جائی معرفی کرد برای کار و هنگام پر کردن برگههای بیشمار ارزشیابی اولیهی حراست برای تحقیق و استخدام، که بیشباهت به برگههای بازجوئی هم نبود و باید تا فیها خالدون زندگیات را در آن شرح میدادی؛ وقتی پرسیدند: کتابهائی که میخوانی؟ نوشتم؛ تمام کتب شریعتی را یکبار خوب مرور کردم. بیتعارف و از روی صداقتم نوشتم. برای پدر نامه نوشتند که متاسفانه از استخدام ایشان جلوگیری شده. با پیگیری فهمیدیم بخاطر همان یک جمله بود.
خوانش شریعتی در نوجوانی روحیهی مرا هم شاید مثل تو عصیانزده کرد اما وقتی چهرهی اجتماع را بیپیرایه و از دید یک کارمند جزء دیدم، فهمیدم انقلاب، یک جراحی نا به هنگام است که تا آخر عمر طرف را زخمی و عفونتزده نگه میدارد. از انقلاب مشخص است متنفر شدم اما از شریعتی نه. به حرمت «سلمانی» که از او آموخته بودم و «هبوطی» که با او در «کویر» کرده بودم. فهمیدم که برای اینکه کودکم روزی نگوید «متهمی که مرا مسخ شده و احمق بار آوردی» باید او را چگونه پرورش دهم. فقط به همین خاطر. حالا وقتی میبینم تو و گنجی دارید کاری را میکنید که شیخ کافی بر سر منبر میکرد؛ یعنی گزینش میکنی از شریعتی، درست مثل او، غصهام میگیرد.*
همین شریعتیای که تو «مطابق میل زمانه» داری میکوبیاش به دیوار و با گزینش جملاتش به کسی که حتی خطی از «کویر» را نخوانده میفهمانی شریعتی یک فاشیست به تمام معنیست، حداقل یک حق را به گردن من و تو دارد و آن اینست: به ما فهماند جرأت آزادیخواهی داشته باشیم. نه فقط آزادیخواهی که اصلا جرأت حیات داشته باشیم. حالا تو با زبان طنز من به زبان دیگری از آزادی دفاع کنیم. تو اگر بگردی و لج بازی نکنی، در نهاد خود؛ امکان ندارد بتوانی نقش شریعتی را در زندگی ِ حتی الان خود انکار کنی. ما همه یا با زور و جبر روزگار یا با روشن بینی علمی و با سادگی، بالاخره از زیر عبای او بیرون آمدیم. همین که بیرون آمدیم کافیست. لازم نیست جائی که از آن خلاص شدیم را از دور به گه بکشیم! هرچند گفتم همهی ما فقط ادعا میکنیم بت شریعتی را شکستهایم و گرنه هنوز ریشههای عمیق و طولانیای در دل خاک بتخانهاش داریم.
تنها جرم شریعتی این بود که اجل مهلتش نداد. همهی دوستداران او هم میدانند وی بر اصلاح و حتی تعویض نوشتههای خود راغبترین کس بود.
* شیخ کافی هم به اندازهی خودش صداقت داشت و واقعاً شریعتی آن جملات را به کار برده بود. درین شکی وجود نداشت اما جملات شریعتی بی قبل و بعدش انتخاب میشد.
Thursday, July 26, 2007
قلندرانه - 2
- بر تکایای «یارسان اهل حق» اگر گذر کنی، بوی علی را واضحتر از دیگر جاها میشنوی. بگذار بگویند راه غلو میپیمایند. بگذار بگویند خرافاتیاند. ترا با غیر «یار» چه کار؟ راحت باش و مست شو برادر. نعره بکش. اگر نکشی که از چشمت خون میچکد مثل آن مرد. بعضی فکر میکنند تعبیر «اشک خونآلود» که حافظ اینهمه از آن یاد کرده، کنایه است از گریهی شدید یا سوز نهانی. نه عزیز من. من خودم دیدم که از چشم «یاری» خون میچکید وقت سماع. همینطور صاف نشسته بود بر دو زانو؛ مؤدب، و با دستمالی خون چشم میگرفت.
- مردمانی سخت ساده و بیپیرایهاند این «یارسان». با کسیشان کاری نیست و عجب که همه را با ایشان کاری هست! مردمانی سخت تنیده در غبار حوادث با آداب و سننی خوشه چین شده از هزار مسلک و مرام باستانی که راه خود میپویند. از مهر و زرتشت و مانی و مزدک بگیر تا شیعهی باطنی. تا شیعهی 14 امامی. سنتی به غایت با پشتوانهی تاریخی دارند خلاصه و چنین کسانی را هیچ دورهای، هیچ ملوکی تحمل نکرد و نمیکند. در بعد موسیقائیشان هم فقط مرحوم [؟] «ژان دورینگ» در کتاب «موسیقی و عرفان در سنت شیعی اهل حق» تحقیقی مفصل کرده است. اما چیزی که مسلم است مقامات موسیقی ایشان راه به هزارهها میبرد.
- قطعهای از موسیقی ایشان را بشنوید با صدا و ساز «سید خلیل عالی نژاد». صدای دستافشانی «یاران» و سوزهای نهانی که گاه تبدیل به نعرهای از عمق جان میشوند هم هست. مجلس، مجلس ِ ذکر علیست.
Labels: موسیقی
قلندرانه - 1
Labels: موسیقی
Wednesday, July 25, 2007
معنی عبارت «رعايت شرايط توزيع منصفانه بليط و ...»
شریعتی و تو
80 ساعت بیحاصل
Labels: موسیقی
از مسئول واحد انفورماتیک شرکت دل آواز (تیم فنی سایت فروش بلیط کنسرت شجریان) شکایت میکنم.
2- شبهاتی در زمینهی فروش بلیط، وجود دارد. بطوریکه در اولین دقایق فروش، خریدار متوجه میشود که تمامی بلیطهای ارزان قیمت به اتمام رسیده است.
3- تمام این ماجرا را به صورت توهین به مردم هنردوست تلقی کرده و خواستار جوابگوئی مسئولین فنی شرکت مزبور میباشم.
4- تکلیف میلیونها تومان پولی که از این راه به جیب بانک سامان یا شاید کسان دیگری ریخته شده و سود آنها که ناشی از باقی ماندن پول در کارتها به علت عدم توانائی در برداشت از حسابها است، چه میشود؟ مردم خسارت دیده کجا باید غرامت خود را دریافت کنند؟
Labels: موسیقی
Tuesday, July 24, 2007
Refresh
از آنجا که تاخیر پیش آمده در شروع به کار سایت فروش بلیط های کنسرت استاد شجریان منجر به رنجش خاطر شما عزیزان گردیده بسیار متاسفیم.
تیم فنی سایت فروش ضمن پذیرش مسئولیت تمامی مشکلات پیش آمده و عذر خواهی صمیمانه از هموطنان عزیز، استاد شجریان و گروه آوا، تمام همت خود را به کار گرفته است تا در حداقل زمان ممکن مشکلات پیش آمده را مرتفع نموده و شرایط مناسب برای خرید بلیط را فراهم سازد. لذا با تاکید بر رعایت شرایط توزیع منصفانه بلیط و حفظ حقوق کلیه علاقه مندان استاد شجریان به اطلاع می رساند که فروش بلیط تا صبح روز چهار شنبه سوم مرداد ماه 1386 آغاز نخواهد شد.
Labels: موسیقی
Sunday, July 22, 2007
یادداشتهای شهر شلوغ
2- من برای دیدار اولم با سیمین عزیز که آخرین نیز بود، چیزی نوشته بودم که بدهم دستش و بیاینکه حرف بزنم فقط شنوای سخن او باشم با این مضمون که وقتی «سنگی بر گوری» را از کارتنهای خاک گرفتهی دائیام دزدیدم نمیفهمیدم که اسپرم و تخمک چیست و فقط فهمیدم که بچهای در کار نیست که مهم نبوده و نیست. حالا بیا و برای ما مادری کن و ... که خندید و ... آن زمان هم بچه بودم و هنوز نیز. میدانم از دوست عزیزی چندباری سراغی گرفته بود و حالی از دور پرسیده بود و باز نرفتم که معذور بودم [معذور بودم؟ چه جملهی احمقانهای!] و حالا مثل سگ پشیمان.
شاید بشود رفت به بیمارستان پارس برای دیدن این همه لوله و دم و دستگاه عجیب و پارچههای سپید و آبی که در بینشان محصور مانده. با اشکی که نه. باید لعنت را دم به دم بر خودم بفرستم. یعنی دیگر معذور نیستم!؟
یک توجه: شاید بسیاری نمیدانند همین آزادی نیمبندی که در این حکومت به فرمان آیتالله صادر شد از موسیقی و ادبیات؛ یک سرش مدیون همین زن به خواب رفته است که در همان اوان استقرار حکومت با گروهي از اهل هنر به دیدار وی شتافتند تا جلوی بسیاری از خرابیها را بگیرند که گرفتند. کسانی چون او و حشمت سنجری و ....
دانش و ارزش «سروش»
Labels: سروشنامه
Saturday, July 21, 2007
انقلاب مخملی یا مصیبتنامهی مخملهای عالم
Thursday, July 19, 2007
شب آرزوها
نه آنچنان که از دست خدا هم کاری برنیاید
نه آرزوئی آنچنان بلند...
آرزوئی که تا صبح برایش مقدمه بچینم
و صبح که دیگر شب آرزوها نیست.
خدارا چه دیدی؟!
کشف اذان
Labels: موسیقی
Wednesday, July 18, 2007
سخنی
... ثم قال للحسین: یا بُنیّ! ما شَرُّ بعدَه الجنّةُ بشر ٍ و لا خیرُ بعدَه النارُ بخیر و کلُّ نعیم ٍ دونَ الجنةِ محضورٌ و کلُّ بلاءٍ دون النار عافیةٌ. اعلم یا بُنیّ أنَ مَن أبصرَ عیبَ نفسِهِ شُغِلَ عن غیره و من رضِیَ بقسم ِ اللهِ لمْ یحزنْ علی مافاتَه و مَن سَلّ سیفَ البغی قُتِل به وَ مَن حَفَر لِأخیهِ حُفرةً وَقَعَ فیها و من هتَکَ حجابَ غیرهِ انکشف عوراتُ بیتهِ علی الناس و مَن نَسِیَ خَطیئتَهُ استعظمَ خطیئةَ غیره ...
... سپس به حسین فرمود: پسر عزیزم! حقیقتا شری که بعد از آن بهشت باشد شر نیست و خیری که بعد از آن دوزخ باشد [نیز] خیر نیست و هر نعمتی جز بهشت محرومیت است و هر مصیبتی جز آتش دوزخ سلامتیست. بدان ای فرزند عزیزم که هر کسی عیب خود را ببیند؛ از عیب دیگری رویگردان شود و هر کس به تقدیر الهی راضی گردد؛ بر آنچه که از دستش میدهد، اندوهگین نمیشود و هر که شمشیر ستم از نیام برکشد؛ با همان کشته شود و هرکس برای برادرش چالهای کنَد؛ خود در آن افتد و هر کسی که پردهی آبروی کسی بدَرَد؛ زشتیهای خاندانش بر مردم آشکار میگردد و هرکس خطای خود را فراموش کند؛ خطای دیگری را بزرگ میشمرد ...
از رفقا هم میخواهم که دیگر بیخیال هرچه انقلاب فرهنگی و غیرفرهنگی و خاطرات رنگارنگِ در این خصوص شوند. وقت ایشان حیف که ثانیهای تلف موضوعاتی شود که خیلی از ما حتی حضوری در آن زمان نداشتیم.
Labels: سروشنامه
فتامل!
اصل منبع: تذکرة الأولیاء. جناب عطار نیشابوری / بازآورده شده در کتاب ارجمند «قلندریه در تاریخ. دگردیسیهای یک ایدئولوژی» اثر استاد محمدرضا شفیعی کدکنی. صص 33-34
1- غریم: بدهکار
2- زندیق مباحی: در اینجا، بیدین و لااُبالی.
3- اَمْرَد: جوانی که موی بر صورتش نروییده.
4- صراحی: جام شراب
5- گلخن: در اینجا، مزبله و جائی که خس و خاشاک درآن میریزند.
Tuesday, July 17, 2007
عطر تو
Monday, July 16, 2007
شبانه - 1
Saturday, July 07, 2007
مستی ما و لطفی
1- احساس خاکی: لطفی دیشب باز نواخت. بعد 25 سال میگفتند. من فقط یک احساس داشتم که با ساز لطفی همیشه همراه بوده است. نمیدانم چرا وقتی لطفی مینوازد؛ حتی اگر «اصفهان» هم نباشد؛ باز بوی خاکی آب خورده در مشامم میپیچد! بوی کوچههای اصفهان و کاشیهای مسجد شیخ لطفالله. این حس همیشه با صدای مضرابهای لطفی همراه من بوده است. من در ساز لطفی اسلیمی میبینم. دیشب وقتی قطعهی «هو حق مددی» را میخواند و مینواخت؛ دیگر کامل «درویش حسن» را به یاد آوردم باز در همان اصفهان. این احساسها اما زیرین بود.
2- احساس عامیانه: لطفی موسیقی عرفانی را باز نواخت با صدای بم و داغدارش زمزمهاش کرد. نمیدانم این موسیقی تا چه حد برای او جدیست. چیزی که برای من مهم بود و به نیمهی پر لیوان آن که نگریستم، از انزوا درآوردن یک وجه از وجوه فرهنگ عامیانهی ماست که در موسیقی عرفانی آنهم از نوع قلندروشیاش تبلور یافته. چقدر دوست داشتم که حس و حالم مناسب بود که بیشتر درین باره بنویسم که نیست.
3- برخی از دوستان نظر داشتند که موسیقی لطفی و لطفی در همان 15 سال پیش یا پیشترک، در «رمز عشق» درجا میزند. نمیدانم این رفقا چه سودی میبرند که آب گلآلود میکنند هرجا که میروند. لطفی برای انجام حرکات محیرالعقول بر سر صحنه نرفته بود. از لطفی انتظار ارائهی چیزی جز ردیف داشتن نابجاست چنانچه با قدرت میگویم نظرم در خصوص شجریان هم همین است. نوآوری را به «علیزاده» و «ساکت» بسپارید که عمرشان دراز باد. بگذارید محض رضای خدا یکی ردیف را درست بنوازد و بخواند نه که از صدی، نو و نهتایشان خارج بخوانند و بنوازند.
4- دیشب کسانی را دیدم که به تلخی سرشان را بر میگرداند. برخی را دیدم که به نشناختن یاران قدیم افتاده بودند و چهار نعل میتاختند در این وادی. دنیای کوچکیست. هیچ چیز برای من صورت پیر دردآشام شعرمان نبود. «سایه» که بی صدا و سایه وار آمد و رفت. کمی که بگذرد هم دربارهی لطفی بیشتر خواهم نوشت و هم با «دکتر سروش» حرفها دارم و هم با کسان دیگر. کمی بگذرد فقط.
Labels: موسیقی
Monday, July 02, 2007
سوشیانت در «دایرة المعارف دین» اثر میرچا الیاده - 2
میرچا الیاده را بسیاری میشناسند و حق او نیست که در مختصری بخواهم به او بپردازم. همین قدر بگویم که «دایرة المعارف دین» او یکی از محدود منابع مورد وثوق بسیاری از دین پژوهان است. تعریف سوشیانت و بحثهای مرتبط با او را در ذیل مدخل «ادیان ایرانی» بصورتی موجز اما صحیح آورده که بد ندیدم برای این مبحث به آن استناد کنم و علاوه بر ترجمهی آن، اصل متن را نیز همراه کنم که در اینجا قابل دسترسی است. ترجمه را میآورم و از آنجا که ترجمه از فنون است و هنر؛ از اهلش میخواهم چنانچه در تطبیق دو متن با اشتباهی در ترجمه مواجه شدند یادآور شوند تا تصحیح کنم.
سوشیانت: اصطلاح اوستائی سوشیانت (نیکی رسان آینده؛ در فارسی میانه: سوشیانس) به معنی منجی جهانیست که در آیندهای برای نجات بشریت خواهد آمد. مفهوم منجی نهائی به همراه ثنویت یکی از مفاهیم بنیادین آئین زرتشتیست که از همان ابتدا در گاثاها ظاهر شده است. زرتشت به عنوان پیامبر این دین خود یک سوشیانت بود که را برای «فراشوکرتی» یعنی پایان وضعیت کنونی جهان، انجام میداد. یعنی زمانی که هستی تجدید بنا و باشکوه خواهد شد.
سنت متاخر زرتشتی این مفهوم را دقیقا به یک اسطورهی فرجام شناختی توسعه و بعدها تعداد سوشیانتها را از یک به سه افزایش داد. تمام این منجیان از نطفهی زرتشت متولد میشوند؛ نطفهای که در طول اعصار در دریاچهی «کَنسویه» [که با دریاچهی هیرمند امروزی در سیستان ایران یکی گرفته میشود] نگهداری شده و توسط 99.999 «فِرَهوَشی» یا ارواح محافظ، حراست میشود. بزرگترین ِ سوشیانتهای منتظَر، «اَستْوَتاِرَتِ» پیروز (اوئی که تجسم بخش حقیقت است) پسر «ویسپَتَهاویروری» (زنی که بر همه پیروز است) سومین سوشیانت است که هستی به او شکوهمند میشود و در یَشت 19 ظهور مییابد. هنگام ورود او، بشریت دیگر رنگ پیری و مرگ و تباهی را نخواهد دید و به وی قدرتی نامحدود عطا میشود. در آن زمان، مردگان رستاخیز خواهند کرد و زندگان جاودانه و فنا ناپذیر خواهند گشت. او سلاح از نیام برکشیده و با آن با قدر دشمنان جهان حقیقت (جهان مینو و اشه) را میکشد. «اَستْوَتاِرَت» بر تمام موجودات هستی نظر خواهد کرد و آنرا زوال ناپذیر خواهد ساخت. او و دوستانش در نبردی عظیم با نیروهای شر درگیر خواهند شد، نیروهائی که منهدم خواهند گشت.
نام «اَستْوَتاِرَت» به روشنی نتیجهی تاملی الاهیاتیست. همانگونه که [نام] دو برادرش یعنی «اوخشیَتارته» (کسی که باعث رشد حقیقت میشود) و اوخشیَتنمه» (کسی که باعث فزونی قدسیت میشود) هستند. نام این سه دوشیزه (در یشت 13) که با نطفهی زرتشت، زمانی که در دریاچهی «کنسویه» مشغول استحمام هستند؛ باردار شده و سوشیانتها را دنیا میآورند نیز به همینگونه ناشی از تاملاتی الاهیاتیست. هر یک از این سوشیانتها در آغاز یک هزاره خواهند آمد و یک چرخهی هستی را میآغازند. «اَستْوَتاِرَت» در سومین و واپسین هزاره ظهور خواهد کرد تا نوع بشر را خلاصی بخشد.
اصل اعتقاد به منجی نهائی قبلاً در دورهی هخامنشی (قرون 3-4 پیش از میلاد) شکل گرفته بود. شاید این امر عنصر اساسی در شکل گیری اندیشهی مسیحائی نبوده است؛ اما مسلماً عاملی تعیین کننده بوده است. عاملی که موفقیت عظیمی در دورهی یونانیمابی، در آن سوی مرزهای جهانی ایران، بدست آورد. یک مفهوم مشابه، یعنی بودای آینده، مایتریه، به احتمالی قوی، مدیون آن بوده و مسیح گرائی نیز میتواند ریشههای خود را در این اندیشه بجوید.
Sunday, July 01, 2007
سوشیانت در «دایرة المعارف دین» اثر میرچا الیاده - 1
Saoshyant: The avestan term Saoshyant ("future benefactor"; MPers., söshyans) designates the savior of the world, who will arrive at a future time to redeem humankind. The concept of the future savior is one of the fundamental notions of Zoroastrianism, together with that of dualism; it appears as early as in the Gäthas. Zarathushtra (Zoroaster), as prophet of the religion, is himself a Saoshyant, on who performs his works for the Frashökereti, the end of the present state of the world, when existence will be "rehabilitated" and "made splendid."
Later Zoroastrian tradition developed this notion into a true eschatological myth and expanded the number of Saoshyants from one to three. All the saviors are born from the seed of Zarathushtra, wich is preserved through the ages in Lake Kansaoya (identifies with present-day Lake Helmand in Seistan, Iran), protected by 99,999 fravashis, or guardian spirits. The greatest of the awaited Saoshyants, the victorious Astvatereta ("he who embodies truth"), the son of the Vispataurvairï ("she who conquers all"), is the third, who will make existence splendid; he appears in Yashts 19. Upon his arrival humankind will no longer be subject to old age, death, or corruption, and will be granted unlimited power. At that time the dead will be resurrected, and the living will be immortal and indestructible. Brandishing the weapon with which he kills the powerful enemies of the world of truth (that is, the world of the spirit, and of Asha), Astvatereta will look upon the whole of corporeal existence and render it imperishable. He and his comrades will engage in a great battle with the forces of evil, which will be destroyed.
The name Astvatereta is clearly the result of theological speculation (Kellens, 1974), as are those of his two brothers, Ukhshyatereta, "he who makes truth grow," and Ukhshyatnemah, "he who makes reverence grow"; the names of the three virgins (Yasht 13) who are impregnated with the seed of Zarathushtra when they bathe in Lake Kansaoya and give birth to the Saoshyants are equally speculative. Each of these Saoshyants will arrive at the beginning of a millennium, initiating a new age and a new cycle of existence; Astvatereta will appear in the third and final millennium to save mankind.
The doctrine of the future savior had already taken shape in the Achaemenid period (sixth to fourth centuries BCE). It was not, perhaps, the principal element in the formation of the messianic idea, but it was certainly a determining factor, on that enjoyed great success in the Hellenistic period beyond the confines of the Iranian world. A similar concept, that of the future Buddha, Maitreya, was most likely in debted to it, and Christian messianism can trace its roots to the same source.
The Encyclopedia of Religion/ed. In Chief: Mircea Elliade.
Iranian Religions/Saoshyant.
* ترجمهی متن را به زودی خواهم نوشت